🦋🕸🦋🕸🦋
#ادامه 👇
بعد از اتمام خدمت در شرکت ملي حفاري، وابسته به شرکت ملي نفت ايران مشغول خدمت شد. سخت مقيّد به قرائت قرآن بود و مرتب نهج البلاغه را مي خواند.
با پيروزي انقلاب اسلامي به سپاه پيوست و فعاليت هاي شبانه روزي خود را در برقراري نظم و امنيت و سر کوب منافقين ضد مردم شدت بخشيد. با آغاز جنگ او به جنوب برگشت و در خطوط مرزي خرمشهر و شلمچه به دفاع از کشور پرداخت. او در مبارزه با دشمن هيچ ترسي نداشت، در يک عمليات رزمي پس از در هم کوبيدن دشمن بعثي در يک عمليات غافلگيري براي مدت کوتاهي به اسارت دشمن در آمد.
اما با نبوغ و هوش بي نظيري که داشت پس از چند ساعت از دست دشمن نجات پيدا کرد و به مواضع نيروهاي خودي برگشت. سر انجام آن سرو بلند پس از سالها تلاش و مجاهدت در حاليکه جانشين رئيس ستاد لشکر ۷ ولي عصر (عج) را به عهده داشت، در منطقه عملياتي نصر ۴ درجبهه بانه به شهادت رسيد.
پایان ......
برای شادی روح امام شهدا و شهدا #صلوات
@defae_moghadas2
🦋🕸🦋🕸🦋
🌾🔵
🔹مرد هزار لبخند
ديده ايد کشاورز خسته اي را وقتي از سرکار برمي گردد؟ بيل را به کناري مي گذارد و دستهايش را به سر و صورت و لباسهايش مي کشد تا غبار خاک برگيرد. صورتش را با آب مي شويد و بلند مي شود تا راه خانه را در پيش گيرد. آن روز دقيقاً در همين حالات رضا را ديدم که داشت شهيد آياد شهر را ترک مي گفت.
چند ساعت پيش بود که خبردار شدم موشک هاي عراقي شهر دزفول را مورد اصابت قرار داده اند و تعداد زيادي از مردم به شهادت رسيده و خانه هاي فراواني تخريب شده بود که يکي از آن خانه ها مربوط به اقوام رضا بود.
با تعجب پرسيدم رضا چي شده؟ کي شهيد شده؟ چرا اين قدر خاکي هستي؟
خيلي عادي دستهايش را به لباسهايش زد و گفت: هيچي- خواهرم و دو تا بچه هايش شهيد شده اند و ما آنها را دفن کرديم.
اگرچه هيچ اثري از ناراحتي در چهره نداشت اما اين تنها روزي بود که نديدم رضا بخندد، قبل از آن او را ديده بودم که وقتي ترکش خمپاره اي نوک بيني اش را برده بود با خنده مي گفت: خدايا خودم خوشگل بودم که زدي و جلو چنبرم را به هم ريختي؟ و يا وقتي که در جبهه عنکوش به خاطر نزديکي نيروهاي خودي به دشمن براي جابه جايي مهمات جبهه از الاغي استفاده مي کرد او در بين خنده هاي بچه ها، دست و پاي الاغ را مي بوسيد و او را بغل مي کرد و مي گفت: احسنت به اين الاغ زرنگ خودت نمي داني که چه خدمتي به رزمنده ها مي کني. مردي که در سخت ترين شرايط هميشه لبخندي بر چهره داشت سردار شهيد«رضا پورعابد» بود.
@defae_moghadas2
🍂
حماسه جنوب،شهدا🚩
🍃🌺🍃🌸💠🌸🍃🌺🍃
💠 پرهیز از اسراف در جبهه
🔴برای عملیات والفجر ۸ آماده می شدیم . به همین دلیل در منطقه پلاژ اندیمشک سخت مشغول آموزش بودیم . یک روز بعد از برنامه صبحگاه و ورزش برادر" عزت اله حسین زاده " به طرف من آمد و گفت : علی ! امروز برای خودمان صبحانه نگیرید . من خودم برایتان می آورم .
🔹گفتم : چشم .. و آن روز نگذاشتم کادر گروهان صبحانه بگیرد . بچه ها خسته و گرسنه منتظر صبحانه ای بودند که عزت وعده اش را داده بود . ماشین تدارکات آمد صبحانه بچه ها را داد و رفت . همه گردان صبحانه خود را گرفتند اما خبری از عزت نبود !
🔹من برای یافتن عزت اله ، از چادر بیرون زدم . دیدم او با آن هیبت دوست داشتنی اش در حال قدم زدن است و یک دست در جیب دارد و با دست دیگرش ریش خود را شانه می زند !
با تعجب به او گفتم :
ها ... عزت صبحانه ؟؟؟
او با ملاحت خاصی خنده ای کرد و گفت : باشه ... یک ساعت دیگه صبر کنید !
🔹حدود یک ساعت بعد در حالی که ما دیگر از خوردن صبحانه ناامید شده بودیم ، عزت اله با کلی نان زیر بغل و مقدار زیادی پنیر در دست وارد چادر شد و با خنده گفت :
یالا ... یالا ... سفره بندازید !
سفره پهن شد و بچه ها با خوشحالی شروع به خوردن کردند . آرام بیخ گوش عزت الله گفتم :
عزت ! ماشین رفت ... راستشو بگو اینا رو از کجا گرفتی ؟؟
او مکثی کرد و گفت :
🔹راستش چند روزه متوجه شدم چقدر برای همین یه صبحانه اسراف می شه .. مقدار زیادی نان و پنیر در بشکه می ریزند ! به همین دلیل من تصمیم گرفتم برای پرهیز ازاسراف آن نان و پنیرهایی که بلامصرف دور ریخته می شه را بشورم و بیارم خودمان بخوریم !
💥شهید " #عزت_الله_حسین_زاده " فرمانده گورهان الحدید ، پرچمدار شهدای با معرفت اندیمشک در اوج تفکر نظامی ، درس اخلاق عملی را هم فراموش نمی کرد . باشد که رهروی صدیقی برای آنها باشیم .
📋راوی : علی طاهری
رزمنده گردان حمزه (ع ) اندیمشک لشکر 7 ول عصر (عج)
@defae_moghadas2
🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃