دنیای ارتباطات ما نهایت با بیست کیلومتر برقرار بود . تازه اون هم از خلاصه ترین جملات که بصورت کد و رمز در آمده بود .
برای مثال وقتی می گفتیم ما در موقعیت چهارصد و دو هستیم یعنی شهید دادیم و عدد چهارصد و بیست یعنی آمبولانس نیاز داریم .
اینقدر خلاصه وکافی برای گفتگو بودیم منظور اینکه با همین کم گویی همدیگه رو می فهمیدیم و باهم در آرامش بودیم .
نمیدونم چرا در دنیایی ارتباطی امروزین ما که نه در فاصله محدودیم و نه در حجم بیان مطالب ، همدیگه رو پیدا نمیکنیم و به وحدت و آرامش در پس آن نمی رسیم .
#واقعا_چرا
راوی :حاج کاظم
⚜🔅⚜
🔅⚜
⚜
چــــراغ
از خنده ات گيرم
كه راهِ صبح بگشايم ..
#سلام ✋
#صبح_تون_متبرک_به_نگاه_شهدا🥀
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
خراسان میدهد بوی مدینه
خراسان کوه غم دارد به سینه
خراسان را سراسر غم گرفته
در و دیوار آن ماتم گرفته
شهادت امام رضا ( علیه السلام ) تسلیت
@defae_moghadas
🍂
وضو در فراتـــــــ ..
نماز در ڪربلا
اما ..
ڪدامیڪ بہ اندازه سرے ڪہ
اربابـــــ بہ دامان بگذارد،
لذتــــــ دارد ..؟؟
ڪہ ڪربلائــے، بسیار
و حسینــے، اندڪ !
#صبحتون_شهدایی🌷
🍂
🔻 کربلای ۴
یاد همه شهدا بخیر؛ ساعت حدود سه یا چهار شب بود. خیلی خسته بودم، وارد سنگر ۱۰۶ شدم از بین مجروحان که کف سنگر دراز کش بودند در آن تاریکی از لابلای آنها گذشتم و از کنار جسم رنجور و مجروح شهید نادری که رد شدم، صدای ناله اش بلند شد و علی بهزادی که در کنار نادری روی زمین بود خطاب به من گفت احتیاط کن.
به ته سنگر رفتم دیدم سعید سرخانی به دیوار سنگر تکیه زده بود. کنارش نشستم و ساعتی سر بر کتف او گذاشتم و خوابیدم. یک دفعه از خواب بیدار شدم و از سعید عذر خواهی کردم ولی فرمانده شهید گروهان نجف اشرف به من گفت با کی حرف میزنی؟ گفتم با سعید؛ گفت سعید شهید شده، در تاریکی سنگر نور باریکی وارد سنگر شده بود و تا انتهای سنگر را روشن کرده بود.
باور نمی کردم. آخه همینطور که سعید به دیوار سنگر تکیه زده بود چشمان قشنگش باز بود و خنده ملیحی بر لب داشت، که به چهره اش زیبایی خاصی بخشیده بود.
روح تمامی شهدای کربلای چهار و گردان کربلا شاد
علی اصغر مولوی
@defae_moghadas2
🌸
حماسه جنوب،شهدا🚩
🍂 🔻 کربلای ۴ یاد همه شهدا بخیر؛ ساعت حدود سه یا چهار شب بود. خیلی خسته بودم، وارد سنگر ۱۰۶ شدم
🍂
#شهید_سعید_سرخانی
سعید سرخانی از نیروهای ورزیده و با اخلاق ما بود. در کربلای چهار، بعد از ورود به معبر زخمی شده بود و با با کمی فاصله از سنگر ۱۰۶ عراق افتاده بود. به او گفتم بیا روی پشتم تا تو رو ببرم بالا، لباس هایمان گِلی بود و لیز. بازحمت او را کشیدم روی کمرم، جوانی قدرتمند و قوی بود، شدت درد باعث شد تا آخ برزبانش جاری شود، با دست راستش روی سینه ام محکم فشار می آورد و خودش را نگهداشته بود، چهار دست و پا تا زیر سنگر ۱۰۶ او را حمل کردم و بعد از آن او را ندیدم.
او بعدا در سنگر ۱۰۶ به شهادت رسید و روحش در جوار سیدالشهدا آرام گرفت.
جوانی محجوبی بود و در خانه های کنار اروند که با او روبرو شدم، از او حلالیت طلبیدم.
هر وقت بیاد شهید سعید سرخانی می افتم ، فشار دستش را روی سینه ام احساس می کنم ... و چه درد شیرینی!
سید صدر
@defae_moghadas2
🍂