eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
28 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 داستان شهادت کربلای ۵ " جاده شنی " (آخرین دیدار با علی بهزادی) زیر شدیدترین آتش توپخانه ای و هوایی دشمن وارد شلمچه شدیم! تقریبا در حوالی عصر در خط اول آماده بودیم! آنچه آن روز توجیه شدیم، قرار بود در امتداد جاده ی آسفالته چند بلدوزر به کار احداث خاکریز مبادرت کنند و گروهان ما در حمایت از لودرها عمل کند! اگر اشتباه نکنم، گفته شد پنج دستگاه بلدوزر در این عملیات استفاده خواهد شد! با تاریکی هوا گروهان به فرماندهی " علی بهزادی " از خاکریز گذشته و بسوی جاده حرکت کردیم. به جاده ای رسیدیم با ارتفاع تقریبا یک متر ! آن سوتر از جاده دو تیربار عراقی مستقر بود و به شدت شلیک می کردند! هم شلیک می کردند و هم گروهی ترانه می خواند و کف می زدند! (گه گاه فحش هم می دادند!) 🤭 آنچنان که گاه تیرها در آسفالت گیرکرده ، آسفالت می سوخت! در امتداد جاده تیرک های فلزی چراغ بود. تیربار عراقی بصورت کف تراش شلیک می کرد و در هر رفت و برگشت چند تیر هم با تیرک های فلزی می خورد! پشت جاده " دشت بان" موضع گرفتیم! من و احمدرضا ناصر به دستور " علی بهزادی" حدود ۵۰ متری از گروهان فاصله گرفتیم تا نیروهای دشمن از امتداد جاده عبور نکنند و گروهان غافل گیر نشود! پس از تاخیر زیادی یک دستگاه بلدوزر زوزه کشان آمد! آمدن بلدوزر همان و تمرکز تیربارها و خمپاره های دشمن، همان! کار برای راننده های بلدوزر خیلی سخت شد! دو سه نفری هم به شدت مجروح شدند! پیک گروهان (غلامعلی نیکوکار) آمد و گفت: " علی می گوید، تیربارها را خاموش کنید"! احمدرضا آر پی جی را علم کرد و من هم با کلاش خط آتش ریختم اما خداوکیلی تیربارچی های عراق اجازه ی سربلند کردن نمی دادند! احمد یک آر پی جی بی هدف شلیک کرد! نه فقط ثمری نداشت بلکه موضع ما هم لو رفت! علی مرا فراخواند! یادش بخیر! با آن جثه بزرگ تقریبا نیم تنه اش از جان پناه بیرون بود. کله اش از جراحت کربلای ۴ باندپیچی، دست اش به گردن آویزان... در آن تاریک روشنی منورها و خاک و گاز باروت و..‌. با آرامشی خاص گفت: " به احمد بگو با آرامش و دقت بزن، ... خودت هم آتش بریز ... مواظب نارنجک هاشون باشید.‌."! لحن آرام علی مرا از استرس رهانید و همین طور احمدرضا را . دوباره آر پی جی و ... احمدرضا تا نیم تنه بالا امد و با آرامش و مکث، تیربار عراقی را هدف قرار داد! (جیغ و داد عراقی ها بلندشد) اما این تازه آغاز بود. فشار دشمن بیشتر شد و رانندگان بلدوزر یکی پس از دیگری شهید و مجروح شدند و دستگاه بی حرکت در آن نقطه " سیبل" دشمن شده بود! در آن شب فقط " حسین آجرتراش " مجروح شد!
🍂 شهید علی بهزادی فرمانده گروهان نجف اشرف، گردان کربلا
رفته رفته صبح می شد و ... پیک آمد و خبر داد که گروهان قرار است ستونی در امتداد جاده عقب بکشد اما من و احمدرضا می بایست با حفظ فاصله، تامین باشیم! عراقی ها که انگار متوجه ی عقب رفتن ما شده بودند، نزدیک تر و نزدیک تر می شدند! خوب به خاطر ندارم، شاید چندنارنجکی هم پرتاب کردند! در مسیر که نیم خیز می آمدیم من خیره به این سو و آن سو چشم دوخته بودم! در کنار جاده و در یکی از جان پناه ها ، سیاهه ای مرا متوجه خود کرد! سراسیمه وارسی کردم... یکی از بچه ها در آن وانفسا خواب مانده بود!! او هم محله ای و همکلاسی ام رضا ایزدی بود! (شهید) بیدارش کردم! اصلا متوجه دور و برخود نبود! تازه بجهت شتاب و عتاب من، گله هم داشت! زمانی گذشت! در این فاصله گروهان از ما دور شد و صدایی در آن تاریکی دیگر شنیده نمی شد! در راه سیاهی دو نفر جلوی ما ظاهر شد! با اضطراب مسلح کردم و هشدار دادم. علی بهزادی بهمراه مرغیان منتظر ما بودند!! علی نگران شده بود. علت تاخیر را جویا شد و موضوع خواب ماندم رضا ایزدی را گفتم! (علی در مواجه با چنین صحنه هایی گاه برخورد جدی می کرد!) در آن تاریکی چهره در چهره ی رضا شد و دست بر شانه اش گذاشت و به آرامی و دلسوزانه گفت: " اشکالی نداره ! خسته است ... زود برید استراحت کنید...." بهمراه هم از دژ عبور کردیم و هریک گوشه در سینه ی دژ " جانپناه" حفر کردیم و .... هنوز مشغول جان پناه بودیم که صدای مهیب اصابت (شاید) کاتیوشای دشمن زمین را به جنبش درآورد، البته در آن لحظات و ساعات برای ما معمول و عادی بود! (بعدا بچه گفتند؛ در آن انفجار علی بهزادی بهمراه عبدالرحمان مرغیان بشهادت رسیده است) صبح جسم علی بهزادی با همان بانداژ سر در لانکروز بود در حالی که ترکش به چشمش اصابت کرده بود! علی هم مثل حاج اسماعیل ... " هرگزم نقش تو از لوح و دل و جان نرود "! حسن اسدپور @defae_moghadas 🍂
شهید رضا ایزدی
🍂 شهید احمد رضا ناصر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ نحوه شهادت سردار عبدالصادق نوری‌پور شهید کربلای ۴ 👇👇👇
❣ 🔻 شهادت سردار، صادق نوری در کربلای ۴ از متن مصاحبه آقای رحیم قمیشی (این حادثه در صبح عملیات کربلای۴ در حالی اتفاق افتاد که گردان کربلا موفق به شکستن خط مستحکم دشمن شده و تا جاده اصلی و هدف نهایی عملیات دست یافته بود، در حالی که هیچ نیرویی از جناحین وارد نشد و ارتش عراق از همین جناح ها فشار وارد نمود.) ...تو همون فاصله ای که عراقی ها با یه انبوه جمعیتی داشتن میومدن وسط ما، و هنوز هم مطمئن نبودیم که اینها عراقین... یادمه که یه دفعه اونها شروع کردند به تیراندازی. صادق نوری از سنگر در اومد و دوربین رو برداشت و از یه شیاری که کنار سنگر ما بود... (اشاره با دست و گرفتن حالت دوربین بر چشم) شروع کرد به نیروهایی که به طرف ما میومدن. من هم کنارش ایستاده بودم که یه هو تیر خورد به بدنش – حالا اتفاقا تیر خیلی چیزی هم نبود که بخوره به سر و گردنش که خیلی خونریزی بکنه - ظاهرا تیر خورده بود به ششهاش چون من دیدم با اینکه اثر خود تیر زیاد نبود به کنار سمت چپ بدنش وارد شد، افتاد روی زمین و دیدم که نفسش بالا نمی یاد هی می‌خواست نفس بکشه نفسش بالا نمی آمد و نمی تونست نفس بکشه. اصلا نفسش برنمی گشت که من خیلی اونجا سعی کردم بدنش رو مستقیم کنم که دیگه نفس اش هم به شماره افتاد و همونجا شهید شد. دیگه برگشتیم توی سنگر و به تکاپور افتادیم که چطور بچه های صالح زاده (ف مانده گروهان نیروهای درگیر) رو که حالا تو دل عراقی ها هستند و بچه های که بی سازمان حالا اون وسط ایستادن... دیدیم با چه زحمتی یکی یکی دارند عقب میان. شروع کردیم بچه ها رو سازمان دادن که خب حالا علاوه بر این که بچه ها دارن میان عقب، نباید بذاریم این فرم عقب نشینی بی نظم بشه، باید اینها رو ببریم تو منطقه ای سرپل درست کنیم و بهترین جایی که به نظر ما از دیشب مناسب بود، همان سرپل ورودیمون بود چون هم پشت آن مواضع خنثی شده بود، هم دیگه جزیره پشتش نبود که دو باره تو دام اونها بیفتیم و هم اینکه از بچه های غواص ازونجایی که رفته بودند جلو اونجا رو مقر کرده بودن. 🔅 جریان کامل این مصاحبه، بزودی در کانال حماسه جنوب 👇 @defae_moghadas @defae_moghadas2
❣ 🔻 مربیان آموزشی شهید محمود نویدی و شهید محمود مراد اسکندری در تاریکی شب با تیراندازی و انفجار مهمات صوتی دست ساز اقدام به بیدار باش نیروهای تحت آموزش در نیمه شب ها می کردند. آنها نیروها را از خواب ناز، با فریادهای رعد آسا بیدار می کردند و ایجاد آمادگی را در مقابل حملات دشمن در کمترین زمان به آموزش می دادند. پس از آن همین نیروها را با پای برهنه، چند کیلومتری در بیابانهای اطراف و در وسط خارها موظف می کردند تا روی خارها بدوند و بخوابند. این حرکت‌ها را توام با شلیک گلوله اجرا می کردند. این تمرینات خشن و بی رحمانه و سخت گیرانه روحیه نیروهای آموزشی را کاملا تغییر می داد و آنها را با شرایطی مواجه می ساخت که حتی فکرش را هم نمی کردند چه برسد به اینکه آنها را انجام بدهند . تمریناتی سنگین و متحول کننده روحیات نیروهای آموزشی توسط این دو مربی شهید اجرا می شد و آنها را به نیرویی با تحمل و استقامت تبدیل می کرد. ایجاد روحیه سلحشوری و جنگاوری و زدوده شدن خمودگی و ترس نتایج تمرینات و آموزشهای آنان بود که عاید نیروهای رزمی سپاه می شد. @defae_moghadas 🍂