eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
28 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ نحوه شهادت سردار عبدالصادق نوری‌پور شهید کربلای ۴ 👇👇👇
❣ 🔻 شهادت سردار، صادق نوری در کربلای ۴ از متن مصاحبه آقای رحیم قمیشی (این حادثه در صبح عملیات کربلای۴ در حالی اتفاق افتاد که گردان کربلا موفق به شکستن خط مستحکم دشمن شده و تا جاده اصلی و هدف نهایی عملیات دست یافته بود، در حالی که هیچ نیرویی از جناحین وارد نشد و ارتش عراق از همین جناح ها فشار وارد نمود.) ...تو همون فاصله ای که عراقی ها با یه انبوه جمعیتی داشتن میومدن وسط ما، و هنوز هم مطمئن نبودیم که اینها عراقین... یادمه که یه دفعه اونها شروع کردند به تیراندازی. صادق نوری از سنگر در اومد و دوربین رو برداشت و از یه شیاری که کنار سنگر ما بود... (اشاره با دست و گرفتن حالت دوربین بر چشم) شروع کرد به نیروهایی که به طرف ما میومدن. من هم کنارش ایستاده بودم که یه هو تیر خورد به بدنش – حالا اتفاقا تیر خیلی چیزی هم نبود که بخوره به سر و گردنش که خیلی خونریزی بکنه - ظاهرا تیر خورده بود به ششهاش چون من دیدم با اینکه اثر خود تیر زیاد نبود به کنار سمت چپ بدنش وارد شد، افتاد روی زمین و دیدم که نفسش بالا نمی یاد هی می‌خواست نفس بکشه نفسش بالا نمی آمد و نمی تونست نفس بکشه. اصلا نفسش برنمی گشت که من خیلی اونجا سعی کردم بدنش رو مستقیم کنم که دیگه نفس اش هم به شماره افتاد و همونجا شهید شد. دیگه برگشتیم توی سنگر و به تکاپور افتادیم که چطور بچه های صالح زاده (ف مانده گروهان نیروهای درگیر) رو که حالا تو دل عراقی ها هستند و بچه های که بی سازمان حالا اون وسط ایستادن... دیدیم با چه زحمتی یکی یکی دارند عقب میان. شروع کردیم بچه ها رو سازمان دادن که خب حالا علاوه بر این که بچه ها دارن میان عقب، نباید بذاریم این فرم عقب نشینی بی نظم بشه، باید اینها رو ببریم تو منطقه ای سرپل درست کنیم و بهترین جایی که به نظر ما از دیشب مناسب بود، همان سرپل ورودیمون بود چون هم پشت آن مواضع خنثی شده بود، هم دیگه جزیره پشتش نبود که دو باره تو دام اونها بیفتیم و هم اینکه از بچه های غواص ازونجایی که رفته بودند جلو اونجا رو مقر کرده بودن. 🔅 جریان کامل این مصاحبه، بزودی در کانال حماسه جنوب 👇 @defae_moghadas @defae_moghadas2
❣ 🔻 مربیان آموزشی شهید محمود نویدی و شهید محمود مراد اسکندری در تاریکی شب با تیراندازی و انفجار مهمات صوتی دست ساز اقدام به بیدار باش نیروهای تحت آموزش در نیمه شب ها می کردند. آنها نیروها را از خواب ناز، با فریادهای رعد آسا بیدار می کردند و ایجاد آمادگی را در مقابل حملات دشمن در کمترین زمان به آموزش می دادند. پس از آن همین نیروها را با پای برهنه، چند کیلومتری در بیابانهای اطراف و در وسط خارها موظف می کردند تا روی خارها بدوند و بخوابند. این حرکت‌ها را توام با شلیک گلوله اجرا می کردند. این تمرینات خشن و بی رحمانه و سخت گیرانه روحیه نیروهای آموزشی را کاملا تغییر می داد و آنها را با شرایطی مواجه می ساخت که حتی فکرش را هم نمی کردند چه برسد به اینکه آنها را انجام بدهند . تمریناتی سنگین و متحول کننده روحیات نیروهای آموزشی توسط این دو مربی شهید اجرا می شد و آنها را به نیرویی با تحمل و استقامت تبدیل می کرد. ایجاد روحیه سلحشوری و جنگاوری و زدوده شدن خمودگی و ترس نتایج تمرینات و آموزشهای آنان بود که عاید نیروهای رزمی سپاه می شد. @defae_moghadas 🍂
❣ 🔻 رمز زندگی شهید عباس کریمی تواضع حاج عباس کریمی در بین بسیجیان تهران معروف بود . بارها دیده بودیم که مانند یک بسیجی ساده عمل می کرد. به احترام بسیجیان از جا بلند می شد و ... از دیگر ویژگی های او علاقه شدید به مادر سادات ، حضرت زهرا (س) بود . اصلا" شنیدن نام زهرا برای او آرامش بخش بود . به همسرش بعد ازدواج گفته بود : وقتی برای خواستگاری آمدم بار سنگینی بر سینه ام احساس می کردم ! اما وقتی شنیدم نامت زهراست آرام شدم . @defae_moghadas2
❣ 🔻" دیدار – شهید احمد کاظمی " ارادت عجیبی به حضرت زهرا ( ص ) داشت . در هر پست و مقامی بود مجلس عزای فاطمیه را بر پا می کرد . اما علت این همه عشق و علاقه : اوایل سال 1361 در عملیات بیت المقدس در خدمت حاج احمد بودیم . در حین عملیات به سختی مجروح شد و ترکش به سرش خورد . او را به بیمارستان صحرایی بردیم ، اصرار داشت کسی نفهمد زخمی شده که روحیه نیروها خراب نشود . از شدت خونریزی مدتی بی هوش بود . یک دفعه از جا پرید! گفت بلند شو ، باید برویم خط ! هرچی اصرار کردیم بی فایده بود در طی راه از ایشان پرسیدم : " شما بیهوش بودی ، چه شد که یک دفعه از جا بلند شدی و ... خیلی آرام گفت : وقتی توی اتاق خوابده بودم ، یک باره دیدم خانم فاطمه زهرا (س) آمدند داخل اتاق !" به من فرمودند چرا خوابیدی !؟ گفتم : سرم مجروح شده ، نمی توانم ادامه دهم ! حضرت زهرا (س) دستی به سر من کشیدند و فرمودند : بلند شو ، بلند شو ، چیزی نیست ، برو به کارهایت برس ... @defae_moghadas2
بازو و پهلویِ عشاق شما خونی بود بس که بودند به یادت شهدا ... @defae_moghadas2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 فردایی که نیامد... رحیم قمیشی مادر شهیدان منصور و‌ محسن بنی‌نجار دو پسرش را در جنگ از دست داده بود. دامادش، امیر عطاپور هم بر اثر جراحات ناشی از جنگ سال‌ها پس از آتش‌بس شهید شده بود. برادرش را هم در جنگ از دست داده بود. اما محکم ایستاده بود و خم به ابرو نمی‌آورد. به‌خصوص که پسر بزرگ‌اش پیکرش هم برنگشته بود. یعنی چیزی که مطمئن‌اش کند شهید شده وجود نداشت. مادر بود دیگر... می‌دانم در دل‌اش چه خبر بوده! فکر می‌کرده یک‌باره درِ اتاق باز می‌شود، محسن‌اش می‌آید، محسن که کمی پیر شده، کمی شکسته شده، کمی تیره شده، شاید هم جای ترکشی روی صورتش هست، ولی همان خودش است. با همان خنده‌اش... با همان بوی خوب خودش... می‌آید و‌ می‌گوید مادر! چرا غم گرفته‌ای، من که زنده‌ام. ببین، خوب نگاهم کن، دست بکش به صورتم..... خودمم... مادر، شب‌ها با همین رویاها به خواب می‌رفت و صبح‌ها چشم‌هایش به در بود. تا اینکه بعد از ۳۴ سال، آرامگاهی پیدا شد که گفتند این قبر محسن‌ات است. قبر بی‌نشانی در بیابان‌های عراق، تنها یک کد داشت «۱۶۱». نه اسمی، نه فامیلی، نه تابلویی، نه پرچمی، نه زائری، نه سایبانی... رفت عراق قبر پسرش را بغل گرفت. با او کلی صحبت و درد دل کرد، حرف‌های ناگفته‌اش را زد، اشک‌های نریخته‌اش را ریخت. بغضش را آنجا شکست... و برگشت. وقتی برگشت می‌گفت دیگر از پا افتاده... می‌دانم چه شده بود، او امیدش را برای برگشتن محسن، از دست داده بود. مادر محسن می‌گفت دیگر خیلی تنهایی را حس می‌کند، خیلی دل‌اش می‌گیرد. خیلی دلتنگ می‌شود. او امروز میهمان مادرش فاطمه زهراست مادرش هم قبر نداشت مادرش هم تشییع‌اش ساده بود مادرش هم مظلوم بود 👇👇👇👇