❣️
🔻 وصیتنامه 1
نام و نام خانوادگی: سيد مهرداد مجد زاده طباطبايي
نام پدر: رضا
تاریخ تولد: 1334/04/10
تاریخ شهادت: 1361/11/20
محل تولد: اصفهان
محل شهادت: رقابيه – والفجر مقدماتي
وصیتنامه:
بسم الله الرحمن الرحیم
الهى و ربى من لى غیرک اسئله کشف ضرى و النظر فى امرى.
این وصیتنامه مهرداد مجدزاده عبد گناهکار پروردگار است که به رحمت خویش و شفاعت پیامبر اکرم(ص) و ائمه معصومین(ع) و حضرت زهرا(ع) امید دارد. از خداى خویش شرمندهام که معاصى بسیار نمودهام، امید است که خداوند رحمان و رحیم بر این بنده از سر لطف ترحم نماید و قلم عفو بر معاصیم کشد و مرا در جوار خویش جاى دهد.
این را بدانید که ان شاءالله مىدانید، عمر انسان زود تمام مىشود و فقط ایمان و عمل صالح است که در قیامت به درد انسان مىخورد و در تاریکیهاى قبر انسان را نجات مىدهد. من دیروز بین شما بودم و امروز براى شما عبرت هستم. چه بسیار کارهاى خیرى که مىتوانستم انجام بدهم و چه بسیار معاصى، که متأسفانه مرتکب شدم و اکنون افسوس مىخورم ولى مىبینید که دیگر فرصت از دستم رفته است پس شما مرا عبرت قرار دهید و تا خداوند فرصت داده است براى آخرتتان زحمت بکشید که دو روزه دنیا خیلى زود مىگذرد.
👇👇👇
🍂
🔻 وصیتنامه 2
امیدوارم همه برادرانى که به حقوق آنها تعدى و تجاوز نمودهام، مرا ببخشند. مقدارى بدهى به شرح زیر دارم:
✍️ یک ختم قرآن که تا آخر«سوره نحل» را خواندهام و یک نفر از اول «سوره بنى اسرائیل» تا آخر را تمام کند.
✍️ 5000 تومان پول خمس بدهکارم که 4500 تومان سهم امام و سهم سادات است ولى 500 تومان آن فقط سهم سادات است که همه 5000 تومان را به حجتالاسلام جزایرى بدهید و بگویید که 4500 تومان سهم امام و سهم سادات ولى 500 تومان فقط سهم سادات است.
✍️ مبلغ 10400 تومان به… بدهکارم که خدا این مرد را نیز اجر فراوان دهد که در زندگى محبتهاى بسیارى به من نمود.
✍️ 4 سال نماز و احتمالا 6 ماه روزه بدهکارم.
✍️ حدودا 100 تومان به یک منافق تروریست… همان فردى که به خانهمان حمله کرد بدهکارم اگر توانستید به خانوادهاش بدهید و اگر ممکن نشد از آقاى جزایرى یا آقاى شفیعى مسئلهاش را سؤال کنید که چه باید کرد؟
✍️ یک کتاب«حماسه حسینى» از آقاى مطهرى از کتابهایى که در چهار طبقه شرکت نفت مىفروشند به امانت گرفتهام یا کتاب را پس بدهید یا به علىرضا پرهیزگار در شرکت نفت بابت کتاب 30 تومان پول بدهید که البته اگر پول بدهید بهتر است.
✍️ هر کسى که طلبى دارد بگویید که بیاید و بگیرد و یا ببخشد نزد هر کس هر چه دارم از باب هدیه از من بپذیرد.
@defae_moghadas2
❣️
🍂
🔻اوج معرفت
مهدی آشناگر
عملیات والفجر مقدماتی بود و مسئولیت ما به عنوان گروهان خط شکن.
لحظاتی که بسمت مواضع دشمن حرکت کردیم، قبل از اینکه به نقطه رهایی برسیم یک گلوله 120 میهمان گروهان و دسته ما نجف اشرف یا سیداشهدا شد. نگاه کردم دیدم هر طرفی یکی از گلهای ما پرپرشده و روی زمین غلتان افتاده. یک طرف شهید زرگر طالبی بی سیم چی گروهان که در کنار پیمانی بود و با نوای سوختم سوختم ما را متوجه خود کرد کوله اش را در آوردیم و دیدیم ترکش مستقیم به او نخورده بلکه این کوله است که ترکش خورده و فنر فلزی روی کوله بود که بر اثر داغ شدن بدنش را نواخته است.
لحظه ای برگشتم به پشت سر، دیدم بچه های دسته ی من همه ردیف خوابیده اند. اولین شهید حمد نفخی بود یکی از آرپی جی زنهای دسته که ترکش خورده بود به پشت سرش، خواستم سرش را بلند کنم که پنجه ام را درون جمجمه اش احساس کردم.
برادرزاده ام هم با ما بود که ترکش از پشت هر دو زانویش را زده بود که وقتی دیگران را دید گفت چیزیم نیست.
ترکش گوش های شهید یزدانی را به هم دوخته بود و از یک گوش وارد و از گوش دیگر خارج شده بود و خون از گوشش فواره شده بود.
کلیه های شهید علی افشاری زاده هم میزبان ترکشها شده بود و پل شدن بدنش نشان از درد شدید او داشت.
شهید ظهراب زاده هم نقش زمین شده بود.
شهید مجد زاده پاهایش را تقدیم کرده بود و پیوسته خون از آنها جاری بود.
عینک ته استکانی و قرآن جیبی اش نشان همیشه همراهش بود و لب به ذکر باز کرده بود و با خدای خود دنیایی داشت.
در آن حال متوجه من شد و مرا خواند و صدایم کرد. من مانده بودم که چه باید بکنم و البته هیچ کاری هم نمی شد کرد، پاهايش از بالاترین نقطه قطع شده بود و یک وضعیت خاصی بوجود آورده بود، تا مرا صدا کرد، گفتم چیه چه مي خواهي؟
گفت از این بیسکویت های پتی بورن چهار بسته به من داده بودی، گفتم خب، گفت از اونها دو تا بردم برای دخترم، آیا اشکالی ندارد؟ و من هاج و واج که او در این لحظه آخر چه می گوید؟ قفل کرده بودم. پیش خودم گفتم این دارد خون ازش می رود ! خدایا در ذهنش چه می گذرد؟ و متوجه نمی شدم منظورش چیست. حالا که ایامی گذشته می فهمم که چه می گفت و چه می خواست.
او از ما بزرگتر بود، استاد دانشگاه بود و اخلاق و فلسفه، استادی که از قال به حال رسیده بود و معرفت حضور را می دانست. تعهد به بیت المال و حلال و حرام را می دانست و حتی از حلال خود که دو بسکویت سهمیه خودش بود در لحظات آخر سئوال کرد تا حسابی در دنیا نداشته باشد ولی از دادن جان خود برای این مردم و این کشور غافل بود.
ما کجاییم !!!!
@defae_moghadas2
❣️
❣ ای دوستان و همکلاسیان من !
قلمهای شما استخوان های شهدا
و مُرڪب تـان خون شهدا ،
و سنگرتان مسجد و مدرسه است،
پس از آنان تا پای جان مراقبت نمایید
و پیشرفت علمی کشور را مدّ نظر قرار دهید.
.
#وصیت_نامه
#دانش_آموز_شهید
#شهید_مهدی_نیک_عهد
#شهادت_عملیات_والفجر۸
🍂
🔻 اخلاق و ارزش های دفاع مقدس
ذبیح الله عالی از رزمندگان دفاع مقدس بود که از شهر ساری به جبهه های حق علیه باطل اعزام شده بود البته او متولد روستای کردکلا بخش جویبار بود که تا قبل از اعزام به جبهه به کشاورزی مشغول بود وی پس از طی کردن تحصیلات ابتدایی به قائم شهر و سپس به ساری رفت .در فعالیت های مختلف انقلابی در زمینه مبارزه با ضدانقلاب و منافقین شرکت فعال داشت و با توجه به تجربیاتش در زمینه نظامی ابتدا به سمت جانشین گردان در منطقه عملیاتی انجام وظیفه کرده و در آبان 1361 به عنوان فرمانده گردان مسلم بن عقیل ع لشکر 25 کربلا منصوب شد و پس از شرکت در عملیاتهای ومختلف سرانجام در عملیات والفجر6 در منطقه عملیاتی دهلران در پاسگاه چیلات عراق به شهادت رسید و پیکر مطهر وی پس از ده سال توسط گرو ههای تفحص کشف و به زادگاهش منتقل و پس از تشییع در گلزار شهدای کردکلا به خاک سپرده شد.
نکته حائز اهمیت در نقل این نوشته بضاعت مالی شهید بود که به خاطر شغل کشاورزی و داشتن مقداری زمین زراعی در یک درخواست کتبی از سپاه ساری از کارگزینی محل کارش خواست تا از اصل حقوقش به اندازه 2000تومان در سال 1361 کسر نمایند و این در حالی بود که در آن دوران حقوق پاسداران از ماهی 3000 تومان فراتر نمی رفت.
یادداشت شهید ذبیح الله عالی
مبنی بر تمکن مالی و کاهش حقوق وی
این نامه یادآور تعداد زیادی از رزمندگان دفاع مقدس می باشد که هنگام روبرو شدن با اعلام امور مالی یگان برای اخذ حقوق به شدت ناراحت شده و یا برخی که حتی دارای زن و فرزند بودند میزان محدودی را از مالی تحویل می گرفتند و اضافه بر آن را متعلق به بیت المال دانسته و برگشت می دادند. در تیپ هنوز صدای التماس و خواهش زنده یاد رحمت الله قاسمپور در محوطه پادگان شهید غلامی به گوش می رسد که از برادران رزمنده می خواست برای اخذ حقوق خویش به امور مالی مراجعه کنند و این قضیه به طور مکرر اتفاق می افتاد اما برادران رزمنده انگار که به آنها توهین شده بود از مراجعه خودداری می کردند.
خسته ام زین همه تزویر و ریا
خسته ام از همه ی مردم شهر
تو دعا کن که بمیرم پسرم
تو دعا کن که بمیرم پسرم...
همه بر زخم من انگار نمک می پاشند
نام های شهدا را زاماکن همه بر میدارند
از دل خسته ما بی خبرند
ای عزیز دل من ای پسرم
پسرم، درد دل بسیار است
چه بگویم دل خونی دارم
@defae_moghadas2
❣
🍂
🔻 رئیس ستاد
سردار شهید موسی اسکندری
شهيد موسی اسكندری يكی از شهدای دانشكده ادبيات و علوم انسانی دانشگاه شهيد چمران اهواز است كه 4 دیماه سال 1365 در عمليات كربلای 4 در جزيره سهيل به درجه رفيع شهادت نائل شد.
تولد او به سال ۱۳۳۷ است و دین و اخلاق در او همچون جان به تن، از کودکی در هم تنیده شده بود.
از همان دوران نوجوانی با مسجد رشد کرد و رشد داد و خیلی از جوانان را به خودباوری رساند.
تلاش او در شناساندن حکومت پهلوی و سرنگونی آن در اهواز چشمنواز بود و فعالیتش در استقرار حکومت اسلامی پرحجم. مسجد حجازی اهواز را مرکز برنامههای فرهنگی مانند تئاتر، جلسات مختلف مذهبی و كتابخوانی کرده بود و كانونی برای پرورش استعدادهایی که در آینده ای نزدیک بتوانند نیازهای انقلاب را مرتفع نمایند.
بینش او از مطالعه و پای منبر بزرگان و توشه او از دوران سربازی، معجونی بود تا او را در دو جبهه فرهنگی و مقاومتی، بی نظیر کند و بواسطه تهجد و اخلاصش تربیت کننده مردان آینده برای ادامه انقلاب باشد.
┈┄═✾🔸✾═┄┈
در اوج انقلاب بهمراه شهید بهلول به فرمان امام از پادگان فرار کرده بود و به قم رفته، و به كميته استقبال امام(ره) پيوسته بود. پس از آن براي مبارزه مسلحانه با رژيم پهلوی مجدداً به اهواز آمد. وی سال ۱۳۵۸ در رشته ادبيات در دانشگاه جندی شاپور اهواز پذيرفته شد و چون به خوبی میدانست انقلاب نياز به كادری متعهد و مجرب دارد به برپایی كلاسهای فرهنگی در سطح دانشگاه پرداخت.
┈┄═✾🔸✾═┄┈
وی مساجد را بهترين سنگر برای نشر معارف دينی و پايگاه انقلاب میدانست و با تاسيس "شورای هماهنگی مساجد"، نخستين كانون منسجم و تشكيلاتی را در اهواز پیريزی كرد. اين امر باعث انسجام و متمركز شدن نيروهای مذهبی در كانونهای مساجد اهواز شد و با آغاز جنگ اين كانونها نيروی خود را در جبهه به كارگرفتند و به مبارزات مردمی سازمان دادند.
با شروع جنگ تحميلی به كمك افرادی همچون شهيد علمالهدی به ساماندهی و راهاندازی بسيج مساجد پرداخت.
از نزديكانش نقل شده است، روی ديوار كتابخانهاش نوشته بود،"خدايا! من منتظر لقاء تو هستم" شهادت برادرش"مهدی" در روحياتش تاثير عميقی داشت. در بسياری از عملياتها در كنار بسيجيان در خطوط مقدم جبهه جنگيد و از اينكه دور از خط مقدم به فرماندهی نيروهايش بپردازد اكراه داشت.
در اينباره از وی نقل شده است. در پاسخ به يكی از بسيجيان كه به وی گفته بود: "شما برگرديد تا ما دلمان خوش باشد كه شما هستيد" گفته بود: "ما دلمان خوش است كه خدا هست". با شنيدن خبر حمله دشمن بعثی به خرمشهر، عازم آنجا شد و در مقام فرماندهی به مقاومت پرداخت. سپس براي مدتی به عنوان مسئول فرهنگی بنياد شهيد ـ در حالی كه خودش از خانوادههای شاهد به حساب میآمد ـ به خدمت به خانوادههای شاهد پرداخت.
مسوليت آموزش سپاه منطقه هشت و مسئوليت آموزش تيپ امام حسن(ع) از جمله ساير مسئوليتهای در دوران جنگ تحميلی بود.
بعدها به عنوان رئيس ستاد لشكر ۷ ولیعصر(عج) انتخاب شد و با تمام توان و فعاليت شبانهروزی به حل مشكلات رزمندگان مشغول شد. حضور مستمرش در جبهه در دوران تحصيل باعث شد، مرخصیهای تحصيلی وی تا عمليات كربلای چهار كه منجر به شهادتش شد، ادامهيابد. در اين عمليات نيز در كنار يارانش در خط حاضر شد، اما به علت موفق نبودن عمليات، از بالا دستور عقبنشينی صادر شد. وی به نيروهای تحت امرش دستور بازگشت داد، اما خودش ـ علیرغم اينكه قايقی مامور برگرداندن او شد ـ حاضر به برگشت نشد و از آن قايق هم به عنوان ابزار حمل مجروحين به پشت جبهه استفاده كرد. نقل است با اصرار مجدد نيروها برای بازگشت خودش، به آنها گفت: "چگونه برگردم در حالی كه اين بچهها مجروح اينجا افتادهاند؟!".
┈┄═✾❣✾═┄┈
سرانجام خود او نيز در مسیر جمعآوری مجروحین و خنثی سازی تجهیزاتی که نباید بدست دشمن میافتادن به شهادت رسید .
نقل شده است كه در هنگام تفحّص پيكر مطهّرش قرآن جيبی كه همراه وی بوده پس از سالها در جيبش سالم پيدا شده است. پيكر مطهرش هم سال ۱۳۷۵ در ميان خيل مردم شهيد پرور ايران به خاك سپرده شد. وی هماكنون در كنار برادرش "مهدي اسكندری" در بهشت شهدای اهواز آرميده است.