eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
28 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔻 قسمت‌هايی از خون‌نامه سردار شهيد موسی اسكندری:   ... به زيارت اهل قبور اهميت دهيد و سعی كنيد هر پنجشنبه ياد قيامت و معاد و آن روز عظيم و «يوم تبلی السرائر» باشيد... ... عزيزانم امام زمان خود را بشناسيد و سعيتان اين باشد كه او را درك كنيد و با او زندگی كنيد كه او واسطه منبع فيض است... ... شما را سفارش می كنم به پيوند و همدم بودن با قرآن كه نور هدايت است و همراه بودن و همنشين بودن با دعا و نيايش در درگاه رب متعال، كه سپر محكم و شمشير برنده و جوشنده نور است.  @defae_moghadas2 🍂
❣ 🔻 حمید قشونی شبِ ۲۱ بهمن ماه سالروز شهادت بسیجی شهید حمید قشونی است. شهید حمید قشونی فرزند حسنعلی در تاریخ ۱۳۴۹ در ویس به دنیا آمد و تحصیلات خود را تا سوم راهنمایی ادامه داد. او از همان کودکی فردی پر جنب و جوش و فعال بود و در امور کشاورزی در تابستان های گرم جنوب در کنار پدر کار می‌کرد. پدرش را در ۱۲ سالگی از دست داد و در آغوش پر مهر و محبت مادرش پرورش یافت. پس از شروع جنگ و با تشکیل بسیج مستضعفین در ویس به همراه دیگر دوستانش به عضویت آن در آمد و از آن به بعد بخش مهمی از زندگیش در بسیج سپری شد. شهید حمید قشونی در سن ۱۵ سالگی پس از دوره آموزش نظامی آمادگی خود را برای رفتن به جبهه اعلام کرد ولی به خاطر سن کم مانع رفتنش شد اما او با دست بردن در شناسنامه و با تغییر سن خود راهی جبهه شد و به عنوان تک تیرانداز در گردان کربلا لشکر ۷ولی عصر مشغول به خدمت شد. تحول روحی شدید او در جریان آشنایی با بچه های بسیج و حضور معنوی در جبهه ها از او نوجوانی که به تکلیف دینی خود توجه بسیاری نشان میداد به وجود آورد. شهید حمید قشونی وقتی از جبهه باز می گشت مدت اندک مرخصی خود را در بسیج سپری میکرد. او در جواب مادرش که به او گفته بود هنوز سن‌ات برای حضور در جبهه ها مناسب نیست و از طرفی برادرانت در جبهه حضور دارند و فعلا از رفتن صرف نظر کن می‌گفت من وقتی مراسم تشییع شهدا را می‌بینم شرمنده می‌شوم که چرا خانواده ما شهیدی در راه اسلام تقدیم نکرده است. سرانجام این بسیجی دلاور در عملیات شکوهمند والفجر۸ در شب عملیات در تاریخ ۱۳۶۴/۱۱/۲۱ در حالی به عنوان کمک تیربارچی بود در حال عبور از رودخانه خروشان اروند بر اثر اصابت خمپاره به قایقش به شهادت رسید. و پیکر مطهر او پس از یک هفته از دهانه خلیج فارس کشف و در زادگاهش در شهر ویس به خاک سپرده شد. روحش شاد و یادش گرامی 🌺 شادی روح طیبه شهدا صلوات کتاب رهپویان عشق (شهدای شهر ویس) @defae_moghadas2
.... ۲۲:۱۰ دقیقه روز ۲۰ بهمن ماه، لحظه غرورانگیز عبور فرزندان دلیر ایران زمین از اروند رود و تصرف شهر بندری فاو در عملیات والفجر هشت و به خاک مالیدن پوزه متجاوزان بعثی عراقی و یاد شهدای عزیز این حماسه بزرگ گرامی باد. 🌹 🌹🌹 @defae_moghadas2 🍂
❣ در سالگرد شهدای والفجر هشت هستیم و یادآوری روزهای پرهیجان فتح و پیروزی. دوستان ما در گروه رزمندگان گاها خاطراتی در این ایام می نویسند که خواندنش بدون هر ویرایشی، جذاب و خواندنی‌ست. خصوصا اینکه ذکر خیری باشد از شهدای عزیز ملاحظه بفرمائید 👇
🍂 34 سال پیش در چنین روزی گردان کربلا ضلع جنوبی فاو را به تسخیر درآورد و به همراه تعدادی مامور به پاکسازی اطراف شدیم . ابتدا چند خانه در نخلستان بود که حاج اسماعیل گفت برویم سمت راست گردان که ی جاده خاکی در امتداد ارونده. این جاده به داخل فاو میرفت تا زیر اسکله. اون طرف جاده هم ی کانال و سنگرهای بعثی کنار اروند بود که باید میرفتیم هم برای پاکسازی و هم اینکه بعثی ها از اونجا نیان پشت سر ما . من و شهید حاجی پور و دو نفر دیگه رفتیم تو اون کانال تو کانال به طرف فاو سنگر به سنگر پاکسازی می‌کردیم و میرفتیم جلو. من جلوتر بودم که صداهایی از داخل ی سنگر شنیدم نارنجک آماده و رو حالت رگبار پریدم جلو سنگر تا اومدم نارنجک رو بندازم چشمم خورد به پیشونی بند یاحسین که روی سر کسی که روبروی من تو سنگر بود و یک لحظه مکث کردم که اون بنده خدا فوری داد زد یا زهرا ... یا زهرا حدود 10 نفری بودن با چند زخمی که شب قبل رو آب گم شده بودن از بچه های لشکر 25 کربلا . کمک کردم و اونارو هدایت کردیم به عقب . یه کم رفتم جلوتر که بعثی ها داشتن دولا دولا تو کانال میومدن کمین کردم تا رسیدن نزدیک و بنا به دستور حاج اسماعیل ایست دادم که اونا بلند شدن و اسلحه کشیدن که من و شهید حاجی پور امان ندادیم و البته در این تبادل آتش تیری کمونه کرد و رفت تو ریه بنده . حالا هی خون میوردم بالا و شهید حاجی پور میگفت چته ؟ چرا اینجوری شدی ؟ تا بنده خدا متوجه شد تیر خوردم. کمک کرد تا برم عقب و اومدم پیش پیکر شهید عبداله محمدیان و محمدرضا حقیقی وقتی لبخند رو لب حقیقی دیدم احساس کردم که زنده س و گفتم چرا اینجا خوابیده؟ الان که وقت خواب نیست که امیر صالح زاده و زهره بخش منو گرفتن و بردن تو سنگری و گفتن آره خوابیدن و از بغض و اشک اونها تازه فهمیدم این لبخند زیبای محمدرضا حقیقیه که به شهادتش رسیده و این منم که خوابم که خوابم و هنوز در خواب .
شهید محمد رضا حقیقی
همون موقع هم چهره و لبخندش بود و البته شاید بهتره بگم تبسم بود و اون لبخند که موقع دفن دیده شد بیشتر از اونی بود که من دیدم . و با شرمندگی تمام میگم . که اون حالت تبسمش و اینکه من با درد شدید رسیدم و دیدمش احساس کردم چه راحت و بیخیال خوابیده و از این بیخیال بودنش و اون شرایط ناراحت شدم . گفتم حالا چه وقت خوابیدنه؟؟؟ چه میدونستم اون بیخیال کل دنیا شده. 😭😭😭 چه میدونستم خدا عاشقش شده و تحمل دوری عاشق و معشوق از هم چیه؟ و این منم که خوابم . خلاصه برادر عزیز شهید حقیقی بشاش و با تبسم و چهره ای شاد بود در کنار عبدالله محمود احمد زاده @defae_moghadas2 🍂
❣ 🔻 از دلنوشته ها و خاطرات همرزمان شهدا در هنگام مانورهای شبانه ایی که قبل از عملیات با گردان داشتیم یکی از شبها که کنار حاج اسماعیل بودم. با حسرت و اندوه فراوان گفت. عبدا... محمدیان تو این عملیات شهید میشه. شاید باور کردنش سخت باشه. ولی دقیقا همین جمله توسط حاج اسماعیل در آن شب مانور گفته شد. خداوند رحمت کند همه شهیدان والامقام را. 🔅 محمدرضا آقایی @defae_moghadas2