هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
4_702924891808072094.mp3
زمان:
حجم:
1.01M
🔴 نواهای ماندگار
💢 حاج صادق آهنگران
🔰 نوحه سرایی بعد از موشک باران اندیمشک و دزفول
⏪ ای رهگذر بنشین دمی بر خاک خونبارم
حجم : 990kB
مدت آهنگ: 12:35 دقیقه
🔅🔆🔅🔆❣🔆🔅🔆🔅
حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂
کوچ کردند رفیقان و رسیدند به
مقصد...
بی نصیبم
من ِ بیچاره
که در خانه خزیدم...
#روز_شهید
❣
🔻 عکس کوچکی از امام دائم بر روی جیب پیراهنش نقش بسته بود. به او گفتم، که دراین گرودار که منافقین کوردل هر روز علیه این ملت اقدامی انجام می دهند و تروری صورت می گیرد آیا بهتر نیست که این عکس را در تردد از جبهه به منزل در جیب بگذاری؟
با تبسمی گفت "آیا عشق و عقیده ام را در جیب پنهان کنم، این چه کاری است؟! عشق من به امام است و به وجود عکس او بر سینه ام افتخار میکنم".
او"شهیدشجاع الدین مرادی مطلق"بود که درمورخه 65/10/21 بهشتی شد.
@defae_moghadas2
❣
🔴نه نان خواستند و نه نام...
✅ ۲۲ اسفند ماه
روز بزرگداشت شهدا گرامی باد
✅درود میفرستیم به روان پاک شهدای دفاع مقدس که بدون ریا و خودنمایی برای این سرزمین جنگیدند.
نه معرفت اینان قیمت دارد و نه بیمعرفتی یک عده تمامی...
روحشان شاد و یادشان گرامی🌹
@defae_moghadas2
❣
❣
🔻 و باالوالدین احسانا
#شهید_علی_بهزادی 🕊🌹
🔴 در خاطرات خود بیان می کرد، وقتی پدرم در 14 آبان 52 مرحوم شد، 10 سال بیشتر نداشتم و با توجه به اینکه پسر بزرگ خانواده بودم، در عالم کودکی خود سیر می کردم و نمی دانستم که طبق سنت و آموزه های دینی باید در آن زمان برای شادی روح پدر تازه درگذشته ام اعمال خیر انجام دهم!
در دوران انقلاب و دفاع مقدس که بزرگتر شدم، مسائل را بهتر فهمیدم و نسبت به پدرم که بسیار مذهبی بود و از طفولیت ما را با خود به مجالس روضه اباعبدالله علیه السلام می برد، احساس دین می کردم! لذا شدیدا به فکر جبران برآمده و مشغول حضور در مسجد، بسیج، سپاه، جبهه، قرائت قرآن، دعا، زیارت و... شدم و به قدر توفیق و توان برای شادی روح مرحوم پدرم تلاش بسیار می کردم...
#نسئل_الله_منازل_الشهداء🕊🌹
@defae_moghadas2
❣
بارالهـا ...
یاری مـان دہ
ڪہ چون آنان باشیم
آنان ڪہ خوب بودند
نہ برای یڪ هـفتہ
بلڪہ برای یڪ تاریخ
#شهید_عظیم_محمدیزاده
@defae_moghadas2
❣
باورت نمیشه چه چیزایی ازت به یادگار نگه داشتم داداش علی؟
خودت که هیچ کجای این زمین نیستی ، حتی یه گوشه ای توی یه مزار بین مزارهای شهدا ،
و دست ما جامونده ها کوتاهه از یه ذره ی تو ،
و همه ی آثار مونده از تو همین هاست ...همین...
جون دلم داداشم! یادت میاد اینو؟ ،پارگی لباست رو ؟ با کلی دوخت چپ چپ ،راست راست ، رفو کردی و خوشحال که هنوز کلی دیگه کار میده و قابل استفاده ست..
و حالا 35 سال از رفتنت گذشته و هنوز این لباست هست که گاهی به چشممون اشک و گاهی به لبمون لبخند می نشونه...
یادت همیشه زنده ست ...
امروز سالروز شهادتشه ،لطفا صلواتی عنایت بفرمایید🌹
#شهید_علی_ملاپور
@defae_moghadas2
❣
❣
🔻 پيشگويي از كيفيت شهادت
(شهيد ابراهيم فرجوانی)
آخرين باری كه ديدمش يادم ميآيد. روز جمعه بود. پسر ديگرم اسماعيل تعدادی از دوستانش را دعوت كرده بود و بعد از دو ماه، جشن كوچكی برای ازدواجش گرفته بود.
ابراهيم كه آمد به او گفتم: «مامان! خوب كردی آمدی؛ دوستان شما و اسماعيل دور هم جمع هستند».
او گفت: «وای مادر! شما هم چقدر از اين دنيا راضی هستي. برای ديدن دوستان و خوردن شام فرصت بسيار هست. من اولا به خاطر نماز جمعه آمده بودم و بعد هم آمده ام تا شما و پدرم را زيارت كنم».
با هم وارد اتاق شديم. بعد پدرش، برادرش و زن برادرش را صدا زد.
يك دستش را گذاشت روی شانه برادرش و دست ديگرش را روی شانه پدرش گذاشت و گفت: «آمده ام با شما حرف بزنم».
گفتم: «بفرما». مكثی كرد و دوباره گفت: «مادر! من آمده ام با شما صحبت كنم؛ ميخواستم بگويم اگر من شهيد شدم، شما چه كار ميكنی؟».
گفتم: «اين چه حرفی است كه ميزنی؟».
خنديد و صورتش را خم كرد توی صورت من و گفت:
«مادر! شما فكر ميكنيد كلمه ای قشنگتر و بهتر از كلمه شهادت ميتوان پيدا كرد؟».
آن روز موقع رفتن، رو به من كرد و گفت:
«مادر! از پدر خوب نگهداری كن. صبر شما از پدرم بيشتر است».
به خواهرانش هم توصيه كرد حجابشان را رعايت كنند و نمازشان را سر وقت بخوانند.
خدا شاهد است همان روز درباره نحوه شهادتش گفت:
«حالا كه وقت مناسب است بگذاريد بگويم؛ تير به سرم و چند جای بدنم ميخورد. جسدم چند روز در بيابان ميماند، وقتی جسدم را پيدا ميكنيد ميبينيد سر ندارم. روی تپه بلندی میافتم و پاهايم از پشت آويزان است».