eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
28 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
❣ شهید عبدالصادق نوری پور معاون گردان عاشق گردان نور علیرضا معینیان 🔻صادق در حوزه هفت که در منطقه زیتون قرار داشت به تنهایی یک قطب به حساب می آمد و چنان جذابیت داشت که دیگر بچه های حوزه به هوای ایشون جذب گردان می شدند چرا که می خواستند با او همراه و در کنارش باشند و از طرف دیگر تا او نیروها را تایید نمی کرد نمی توانستند وارد گردان بشوند. صادق تا عملیات والفجر8 فرمانده گروهان بود و بعد از اینکه عبدالله به شهادت می رسد و شاه حسینی هم مجروح شدند حاج اسماعیل بعنوان معاون انتخابش کرد و از عملکردش هم بسیار راضی بود و معتقد بود آدم زرنگ و کاردانی است و نظر من را هم خواست که من نظرم این بود که اگر صادق هر گردان دیگری می بود قطعا به فرماندهی گردان می رسید. و تا موقع شهادت در کربلای چهار در همان سمت ماند و از بارزترین خصوصیات اخلاقی اش میتوانم به خلوص و صفای باطنیش اشاره کنم. خدا رحمتش فرماید و درجاتش را متعالی کند. بعدی @defae_moghadas2
⚜💠⚜💠⚜💠⚜ 🔹شهید عبدالصادق نوری پور معاون گردان لحظه شهادت رحيم قميشی 🔻در صبح عمليات كربلاي 4 نيروها رو در محل هاي آزاد شده مستقر كرديم، عمليات وضعيت خوبي نداشت و كارها خوب پيش نمي رفت. به اتفاق برادر نادر دشتی پور و شهيد صادق نوري شروع کردیم به اون بچه هایی که در خطوط مستقر شده بودند یک سرکشی کلی بکنیم و ببینیم که از لحاظ روحی و از لحاظ وضعیت استقرار نظامیشون چطور هستند. بچه ها با یک روحیه ی بسیار باز و شادابی مستقر شده بودند و ما هم ضمن اینکه بطور اشاره و کنایه ای به اونها می فهموندیم که وضعیت خیلی مناسب نیست و از سمت چپ و راست ممکنه دور بخوریم، اونها می گفتند که ما همینجا هستیم و مقاومت می کنیم و شما نگران نباشید. بعد از ساعتی نزدیک به بیش از 300 تا 400 نفر از نیروهای عراقی وارد منطقه ما شدند و جایی قرار گرفتند که هم از بین بردنشون مشکل بود و هم فاصله ی ما رو با اون بچه هایي که در خط سوم عراق مستقر کرده بودیم قطع کرده بودند. يكباره درگیری اونها شروع شد و همينكه کامل وارد منطقه ی ما شدند به یکبار شروع کردند به رگبار زدن به طرفین. هم به سمت جلو شلیک می کردند كه ما بوديم و هم به سمت عقب که باز نیروهای ما بودند و اونقدر صدای رگبار کلاش و تیربارهاشون شدید بود که در فاصله ی 2 تا 3 دقیقه تمام فضای اون منطقه رو دود و باروت برداشته بود. بعدی @ defae_moghadas2 ❣
شهید عبدالصادق نوری پور معاون گردان لحظه شهادت رحیم قمیشی 🔻صالح زاده و نیروهاش محاصره شده بودند و وقتی که بی سیمش رو روشن می کرد که با ما صحبت کنه صداش در صدای رگباری که دور و ورش بود شنیده نمی شد، بعد صادق نوری پور که معاون و جانشین دوم گردان بود از اون سنگر فرماندهی اومد بیرون و به سمت نیروهای عراقی رفت و دوربین رو برداشت که با دقت بیشتری اونها رو نگاه کنه و مواضعشون رو بررسي كنه که یکباره دیدم افتاد روی زمین. به اتفاق یکی از بچه ها که امدادگر بود رفتیم کنارش و اون رو کشیدیم داخل منطقه ی خودی و داخل شیاری که بچه های ما بودند كه دیدم نمی تونه صحبت کنه و به زحمت نفس می کشید جایی رو که تیر اثابت کرده بود نگاه کردیم ، ديدم از پهلوش وارد شده بود و احتمالاً به شش هاش یا به جایی گرفته بود که نفسش رو بند آورده بود کاری نمی تونستیم برايش بکنیم فقط یک باند روی اون منطقه ای که تیر اثابت کرده بود گذاشتیم که خونریزیش بیشتر نشه و اون رو جایی قرار دادیم که تیرهای دیگه ای بهش نخوره و شروع کردیم به کمک کردن به بچه های گروهان قدس که در محاصره بودند. @defae_moghadas2
❣ هوالحی القیوم *اینه وصف جمال* علیرضا جعفرزاده فرمانده گردان حضرت رسول (ص ) بارها در کنکور شرکت کرد و در دانشگاههای مختلف از جمله دانشگاه ارومیه قبول شد ولی می گفت: "دوست دارم در اهواز قبول شوم تا مسافت زیاد باعث جدایی من از جبهه نشود ، اما در سال ۶۵ همزمان در رشته مهندسی برق دانشگاه چمران و همچنین ورودی مهندسی نفت پذیرفته شده بود ، وقتی فرمهای پذیرش را در دانشکده نفت پر می کرد دوستی به او تبریک گفت : واو در پاسخش گفت ؛:"تا صدای یک گلوله در جبهه به گوش می رسد جبهه را ترک نخواهم کرد" سال ۶۶ به اصرار پدر ودوستانش با بیش از ۲۰ بار خواستگاری رفتن و قبول شرایط علیرضا توسط خانواده ای متدین با مهریه ۱۵۰ هزار تومان و ۱۴ شاخه نبات و یک جلد کلام الله مجید در شب نیمه شعبان سال ۱۳۶۶ سرسفره عقد نشست و فردای آن روز راهی میادین نبرد شد و در شب ۱۹ رمضان همان سال در حال وضو گرفتن، ترکشی به گلو و قلب علی رضا اصابت کرد و کهکشانها از ما دور شد. و رزمندگان گردان حضرت رسول (ص) که متشکل از رزمندگان شهر ایذه و باغملک بودند را در فراق خود نشاند همان که در سالیان مختلف در قالب فرماندهی وجانشین گردانهای ایثار و جعفر طیار ،- امیرالمومنین - صف و گردان سلمان، لشکر ۷ حماسه ها آفرید و هم اکنون بعد از سی واندی سال بیاد او، گهر اشک به پهنای صورت می ریزند بعد از این روی ، من و آینه وصف جمال که در آنجا خبر از جلوه ذاتم دادند برشی از کتاب رد پای پرواز - نوشته سرهنگ پاسدار عیسی خلیلی @defae_moghadas2
تصویر شهید فرمانده لشکر ٩ بدر با محوریت بیانی از امام خامنه ای مدظله العالی: با این ستاره ها می توان راه را پیدا کرد… @defae_moghadas2
‍ ‍ 🍂 بقول شهریار ،،،، طفل بودم ، دزدکی ، پیرو حقیرم ساختند،،،!!! 🔻 بودن با شهدا را قدر نشناختم ، فرصت جنگ و دفاع مقدس را نیز ،،، و حالا مانده ام معطل ، با تنی که فرصت جهاد از او گرفته شده و دستها و پاهایی که فرمان نمیبرند مرا ،،، 🔻میخواهم نترس ، با سری بالا ، مثل نوجوانی ام ، از هر معبری عبور کنم اما درد هایم ، با من به سخن می نشینند ،،، میگویند ، یا بکش یا بکش … و ما هرگز ، بعد از زندگی با شهدا ، بی درد نبوده ایم که دردها را بکشیم ،،، 🔻پس می کشیم دردهایی را که چون داغ ، تن رنجورمان را بسوزاند تا روزی که ، خاکستری بر جای بماند ،،، 🔻وبوی عطر شهدا مستمان کند ،،، دوباره ،،، شاید ، عاشقمان شود و عاشقش شویم ... بسیجی دفاع مقدس و مدافع حرم سردار بی قرار شهید مصطفی رشیدپور @defae_moghadas2 🍂
غواص مجنون نِنه‌ش می‌گفت بُواش قنداقه‌شو دید رو بازوش دس کشید مثل همیشه می‌گفت دِستاش مثه بال نِهنگه گِمونم ای پسر غِواص می‌شه نِنه‌ش می‌گفت: همه‌ش نزدیک شط بود می‌ترسیدُم که دور شه از کنارُم به مو‌ می‌گف: نِنِه می‌خام بزرگ شُم بِرُم سی لیلا مرواری بیارُم نِنه‌ش می‌گفت نمی‌خاستُم بره شط می‌دیدُم هی تو قلبُم التهابه یه روز اومد به مو گفت: بل بِرُم شط نفس مو بیشتِر از جاسم تو آبه زِد و نامردای بعثی رسیدن مثه خرچنگ افتادن تو کارون کِهورا سوختن، نخلا شکستن تموم شهر شد غرقابه‌ی خون نِنه‌ش می‌گفت روزی که داشت می‌رفت پسین بود؟ صبح بود؟ یادُم نمیاد مو‌ گفتم :بِچِه‌ای...لبخند زد گفت: دفاع از شط شناسنامه نمی‌خواد رفیقاش می‌گن: از وقتی که اومد تو چشماش یه غرور خاص بوده به فرمانده‌ش می‌گفته بِل بِرُم شط ماها هف پشتمون غِواص بوده نِنه‌ش می‌گف جِوونِ برگِ سِدرُم مثه مرغابیای خسته برگشت شبی که کربلای چاار لو رفت یه گردان زد به خط یه دسته برگشت نِنه‌ش می‌گفت‌: چشام به در سیا شد دوای زخم نمک‌سودُم نِیومد مسلمونا دلُم می‌سوزه از داغ جِوونُم دلبَرُم رودُم نِیومد عشیره می‌گن از وقتی که گم شد یه خنده رو لب باباش نیومد تا از موجا جنازه پس بگیره شبای ساحلو دمّام می‌زد یه گردان اومده با دست بسته دوباره شهر غرق یاس می‌شه ننه‌ش بندا رو ‌وا می‌کرد باباش گفت: مو‌ گفتم ای پسر غِواص می‌شه حامد عسکری  @defae_moghadas2
🍂 یک قاب آرامش  @defae_moghadas2