رقص آنجا کن که خود را بشکنی
پنبه را از ریش شهوت بر کنی
رقص و جولان بر سر میدان کنند
رقص اندر خون خود مردان کنند
@defae_moghadas2
🍂
❣
🔻 سه دقیقه با پدرم صحبت کردم؛ از حقوقم کم شود!
از مواردی که شهید صیاد رعایت میکرد حقوق #بیتالمال بود. من شاهد بودم که از منطقه با من که در دفتر ایشان بودم، تماس میگرفت و میگفت مثلا سه دقیقه با مشهد با پدرم صحبت تلفنی کردهام. ما در طول این مدت تماسهای شخصی او را یادداشت میکردیم سر ماه جمعبندی میکردیم و پولش را از محل حقوق وی کسر و به حساب بیتالمال واریز میکردیم که رسید همهی این پرداختیها هم موجود است. شهید صیاد یک پیکان داشت در حالی که دهها ماشین مدل بالا در اختیار ما بود، اما ایشان پرهیز میکرد و میگفت کارهای شخصی را با ماشین شخصیام پیگیری کنید.
راوی: حسن کلانتری رئیس دفتر
@defae_moghadas2
❣
🍂
🔻 شهید بهروزی
وقتی شهید بهروزی در جزیره مجنون به شدت مجروح شد ، به شهید شمایلی گفتم زخم هایش خیلی زیاد و عمیق است اگر کسی همراهش نباشد در شهر غریبانه از دست میرود ، بلافاصله حبیب گفت خودت با او برو. انتظار نداشتم مسئولیت اینکار به گردن من بیفتد ، با این حال بدون لحظه ای ترديد قبول کردم . بعد از درمانهای اولیه در اهواز به بیمارستان نمازی شیراز اعزام شدیم .
چهارده روز ، تمام وقت بجز لحظاتی که شهید را برای عمل جراحی و یا کارهای دیگر مثل عکسبرداری میبردند در کنار ش بودم بعد از دو هفته تعدادی از فامیلش كه خبردار شده بودند آمدند شیراز و من به اهواز برگشتم و متاسفانه دو روز بعد از برگشن من شهید شد .
آن چهارده روز اگرچه يكی از تلخ ترين دوران زندگی من بود ولی هيچگاه بعد از ٣٦ سال يك لحظه ان أيام را فراموش نمیكنم . در روزهای اخر به دليل وخامت حالش دچار هذيان گوئی شده بود . به نظر شما هذيان گوئی او در باره چي بود ؟
بله هذیان گویی او با همه فرق داشت. صدا ميزد مصدق ، جواب ميدادم بله، چی ميخواهی؟ خيلي عادی مثل زمانی كه در كوران عمليات بوديم ، با حالت هميشگی می پرسيد ، قايق ها همه آماده هستند ؟ میگفتم بله همه آماده اند ، میپرسيد باعثی ( حاج احمد ) بنزين به اندازه كافی آورده اسكله؟ می گفتم بله يك تانكر بزرگ آورده ، میگفت ، بچه های حبيب آقاجاری ( فرمانده ناو تيپ نوح )هم آماده هستند ؟ جواب میدادم بله ، آنها هم آماده هستند ، سری به علامت تاييد تكان میداد گوئی كه خيالش آسوده میشد و دوباره چشمش را به سقف می دوخت .
غلامرضا مصدق
@defae_moghadas2
❣
❣
🔻 شهید لاربی خشت
و بار مشکلات خانوادگی
شهید بهنام لاربی خشت در یک خانواده ضعیف از لحاظ مالی بدنیا آمد و در کودکی پدر خود را از دست داد و به دلیل تک پسر بودن و داشتن چند خواهر و مادری ناشنوا و نداشتن نان آوری بعد از فوت پدر بالاجبار وارد بازار کار شد و تن به همه کارهای سخت داد تا بخشی از نیازهای زندگی خانواده را تامین نماید.
منزل آنها، خانهای کوچک و دور ساز بود و همراه با دو دائی معلول در همان خانه زندگی می کردند.
بار همه این مشکلات زندگی را بر او و خانواده بسیار سخت کرده بود.
بهنام از دوران کودکی روی پای خود ایستاد و خانواده را یار و معین بود. کم کم مادر و خواهرانش نیز کارهایی را برای تامین معاش خود انجام می دادند.
(شاید روح بزرگ شهید از بیان این مطالب راضی نباشد؛ ولی از آنجایی که برای دوستان نوجوان باید روشن شود که رزمندگان بسیجی از اقشار مرفه جامعه نبودند و گرفتار بی تفاوتی نشدند بر خود لازم می دانم این مطالب را عرض کنم)
با شروع جنگ تحمیلی بهنام سن و سال کمی داشت ولی خیلی علاقمند بود تا به جبهه برود ولی بدلیل سن کم و جثه کوچک اجازه ورود به جبهه را نداشت. با این شرایط وارد فعالیتهای فرهنگی و مذهبی پایگاه مقاومت بسیج منطقه محروم بیست متری شهرداری اهواز شد.
با حضور مستمر و پر شور در فعالیت های بسیج و گذراندن دوره آموزش های اولیه نظامی مسئولین پایگاه را متقاعد نمود که اجازه دهند تا بهنام که دیگر جوان رشیدی شده بود و در انجام تمامی وظایف محوله خیلی جدی و مصمم عمل می کرد به جبهه اعزام شود و در عملیات کربلای پنج شرکت نماید.
در مرحله دوم عملیات کربلای پنج بهنام لاربی خشت به همراه گروهان نجف اشرف و گردان کربلا در منطقه شلمچه وارد عملیات شد. در مرحله دوم عملیات کربلای پنج و با نیامدن یگانهای همجوار، در محاصره افتادیم. عراقی ها حتی به خاکریز و بین نیروهای ما هم نفوذ کردند و با هوشیاری برادران آنها را عقب نشاندیم و بالاجبار خود نیز عقب نشینی نمودیم .
تعدادی از نفرات آخر به همراه بهنام، سلاح ها را انداختیم و کمک به انتقال مجروحان کردیم.
در بین راه با مجروحینی برخورد کردیم که امکان جابجایی آنها نبود. بهنام با اینکه همانند سایر نیروها می توانست مجروحان را تنها گذاشته و جان خود را نجات دهد و شرایط خاص خانواده مادری را محلی از توجیه قرار دهد، ولی آن جوان کم حرف و جدی با خدا معامله کرد و خیلی مصمم در کنار اکبر و نعمت و بقیه مجروحان ماند و عند ربهم یرزقون را با دنیا عوض کرد و مادر و خواهرانش را به خدا سپرد و یقین داشت که خداوند بهترین حافظ و حامی آنهاست.
وقتی شهدا را به گلخانه بیمارستان اهواز آوردند و از خانواده اش دعوت کردند برای شناسایی جسد مطهر برادرشان، بخاطر تیری که به صورتش خورده بود و مدتی در آبهای راکت بیابان شلمچه مانده بود و قابل شناسایی نبود به آنجا بیایند، خواهرش با اشاره سر میگفت ، این بهنام نیست و باور نمی کرد این برادرش است.
خداوند همه شهدای گرانقدر کربلا های جبهه ها را با سیدالشهدا محشور فرماید.
علی اصغر مولوی
همرزم و هم محلهای شهید
@ defae_moghadas2
🍂
❣
🔻 گفته بود شهید می شوم
حتی روز شهادتش را هم برایم گفت. قرار بود پنجشنبه بیست و هفت فروردین عروسی مصطفی پسر خواهرش باشد. به من گفت که خبر شهادت من روز عروسی مصطفی به شما می رسد. عروسی را به هم نزنید. شادیتان را خراب نکنید. بعد عروسی خبر را منتشر کنید. که متاسفانه نشد و خبر شهادتشان پیچید و عروسی مصطفی بهم خورد. حتی گفته بود وقتی برای عروسی میروی اهواز حتما لباس مشکی هم همراهت ببر.غذایی که برای عروسی مصطفی سفارش داده شده بود، برای مراسم ختم حاجی استفاده شد.
"همسر شهید"
🌹سالروز شهادت شهید مدافع حرم حاج حبیب جنت مکان گرامی باد🌹
@defae_moghadas2
❣
یاران همه رفتند و
در این بـاغ نمـاندنـد !
بی یار خزان است دلم وقتِ بهاران
#مردان_بی_ادعا
#دفاع_مقدس
@defae_moghadas2
❣