eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
28 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
❣ 🔻 گفته بود شهید می شوم حتی روز شهادتش را هم برایم گفت. قرار بود پنجشنبه بیست و هفت فروردین عروسی مصطفی پسر خواهرش باشد. به من گفت که خبر شهادت من روز عروسی مصطفی به شما می رسد. عروسی را به هم نزنید. شادیتان را خراب نکنید. بعد عروسی خبر را منتشر کنید. که متاسفانه نشد و خبر شهادتشان پیچید و عروسی مصطفی بهم خورد. حتی گفته بود وقتی برای عروسی میروی اهواز حتما لباس مشکی هم همراهت ببر.غذایی که برای عروسی مصطفی سفارش داده شده بود، برای مراسم ختم حاجی استفاده شد. "همسر شهید" 🌹سالروز شهادت شهید مدافع حرم حاج حبیب جنت مکان گرامی باد🌹 @defae_moghadas2
یاران همه رفتند و در این بـاغ نمـاندنـد ! بی‌ یار خزان است دلم وقتِ بهاران @defae_moghadas2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 🔻 سردار شهید علی هاشمی جاسم زرگر ..آن شب ما برای پس گرفتن ضلع غربی جزیره جنوبی به همراه بچه های اطلاعات لشکر المهدی بعد از جلسه ای با فرمانده لشکر, مهدی کیانی و به دلیل مهم بودن آن عملیات به دستور فرماندهی قرارگاه شهید علی هاشمی مبنی بر همراه بودن با شهید سعید جهانی به دلیل تجارب ایشان عازم محور مد نظر شدیم. بعد از پوشیدن لباس غواصی وارد آب شدیم در آن زمان من به همراه شهید محمود دشتی پور، طلبه شهید عبدالرحمان فریدی فر و استاد شهید حاج علی جمال پور و یکی از بچه های اطلاعات لشکر که همنام شهید علی هاشمی بود( اهل همدان)، در آن سکوت هور باید مسافت  زیادی را شنا می کردیم اما با دعا خواندن عبدالرحمان و یا با شوخی کردن های محمود دشتی پور این مسیر برایمان آسان شد تا زمانی که به سیم خاردارها رسیدیم و بعد از گذشتن از سیم خاردار ها و به هلاکت رساندن تیربارچی عراقی جاده را تصرف کردیم و تحویل نیروهای لشکر دادیم و با اسیر کردن یک درجه دار عراقی به قرارگاه برگشتیم. این برنامه تا ظهر به طول انجامید و ما به همراه برادر عزیزمان سردار نادر دشتی پور اسیر را به قرارگاه خاتم چهار بردیم. همین که رسیدیم شهید علی هاشمی بیرون سنگر فرماندهی ایستاده بود. سردار علی هاشمی با دیدن اسیر که دستش مجروح شده بود ناراحت شد و با دستمال شخصی خودش دست مجروح اسیر را بست آنقدر آن اسیر شیفته این کار فرمانده بزرگ سپاه شد که شروع به گریه کرد و گفت که ، شما مانند جنگاوران صدر اسلام پاک و جوانمرد هستید. @defae_moghadas2
🌹 🌹 🔹بســــم الله الرحمــــن الرحیم🔹 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم. ✨التماس دعا
 راهیست راه عشق  که هیچش کِناره نیست آنجا جُز آن که  جان بسپارند چاره نیست... @defae_moghadas2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ تو رختخوابم ولی خوابم نمیبره .................. 33سال پیش عراق .... فاو ........ گروهان ذوالفقار (بچه های آغاجاری) دو قسمت شده بوديم... من همراه رحمن خدری ، غلام امانی ، محمد فارسیمدان و .........در جایی مستقر شدیم برای جلوگیری از تک احتمالی عراقی ها .... گروه دیگر برای حمله به یکی از مواضع عراقی ها با هدف همراهی نیروهای اصفهانی از سمتی دیگر از ما جدا شدند و ما از اونها خبر نداشتیم ...... برادرم (فرزاد) هم همراهشان بود .... باران شدید ، صداهای متوالی انفجار، تاریکی مطلق .... ادامه 👇 👇 👇 🍂
❣ من و علیرضا بهمئی ( برادر دو شهید ) در گودالی کم عمق برای در امان بودن از ترکش ها ... سفت به هم چسبیده بودیم اون لحظات سخت و نفس گیر و پر التهاب با نگرانی اصلی ماههای اخیر، که سایه بر تمام وجودم افکنده بود "یعنی انتظار عجیب شهادت برادر نازنینم که از مدتها پیش حتمی می‌دونستمش، بی رحمانه بر من می‌تاخت و .... یکی دو ساعت بعد دستور آمد که مواضعمان را ترک کرده برای کمک به بچه های گروهان که در حالت تهاجم بودند به سمتشان برویم .... حدود ساعت 4 صبح به اونجا، اطراف دریاچه نمک رسیدیم... کار از کار گذشته بود... عده ای جا مانده ... مجروح و شهید ... نزدیک عراقی ها ... و عده ای باز می‌گشتند! 👇🏽👇🏽👇🏽
❣ جرآت سراغ گرفتن فرزاد از اونها رو نداشتم ... در تاریکی نشسته بودم... یکی یکی بچه هارو نگاه میکردم که آشنایی گیر بیارم .... ناگهان مرتضی زیودار رو دیدم ... کسی که همیشه همراهش بود و کنارش ... پشت سرش راه افتادم ... بعد از طی مسافتی دست زدم پشتش گفتم مرتضی... برگشت و افتاد تو بغلم افتادم رو زمین... رحمن و ...... اومدن بردنم ....... بدترین شب زندگیم بود بعد از چندین ساعت شب نخوابی و ... صبح شد برگشتیم فاو ... همه مثل جنازه افتادن بی هوش ... خوابم نمیبرد... میشد دست خالی برگردم امیدیه ...؟ به مادرم چی میگفتم ؟ همه برگشتند ... اما من موندم سایت... یاد اون عزیزان بخیر..... راوی: دكتر خدری @defae_moghadas2