❣
تســـــبیح📿
🔻"سید محمد صادق مروج
جانشین گردان"
✨ او را هر گز ندیده بودم ولی وصفش در کلام باسابقه های گردان همیشگی بود. در هر فرصتی کسی از او یادی می کرد و ذکر خیری داشت. شجاعت اش خیلی زبانزد بود و شنیدنی. قاطعیت اش مثال زدنی بود و تقوایش دیدنی.
✨از تسلط اش در تدریس نهج البلاغه شنیده بودیم و از ارادتش به نماز و توسل.
حاج محسن هم از آخرین دیدارش با او در عملیات رمضان می گفت و آن خداحافظی پر سوز که همدیگر را در آغوش فشردند و برای همیشه جدا شدند.
✨ از تسبیح اش می گفت و صدای تیک تیک گذراندن دانه هایش در جلسات که گویی دقایق را رصد می کرد و مزاحی که رد و بدل می شد.
.....و اینک اصرار صادق در آخرین دیدار برای اهدای آن تسیح به حاج محسن و امتناع او از گرفتن.
✨ "چندی پیش فرصتی پیش آمد تا آن تسبیح را زیارت کنیم و عطر "سید صادق" را از آن استشمام نماییم." عطری به خوشی شمیم شهادتش.
جهانی مقدم
@defae_moghadas2
❣
🔴 یادش بخیر،
برگه های اطلاع رسانی شهادت بچهها
به همین سادگی چاپ و به در و دیوار نصب می شد
هر از چند گاهی یکی از این برگه ها خودنمایی می کرد و خبر از شهادت یکی دیگر می داد.
#شهيد_سید_صادق_مروج
🍂
❣ گاهی وقتها
ما عکسها را میسوزانیم
و گاهی عکسها ما را ...
لحظهای به این عکس خیرهشو
پیکرهای بر زمینِ نمناک مانده
و خـون جـاری از آنها را
با نگاهِ رزمنده خیره شده
لحظهای تصور کن ...
راستی عجیب هوای عکس بارانیست!!
@defae_moghadas2
❣
❣
🔻 غم تمام نشدنی
〽️ یک روز در اتاق تعاون سپاه نشسته بودم، حدود ساعت ۴عصر بود که دیدم شهید حسین_دعائی با لباس خاکی جبهه و چهره ای گرفته وارد شد. او را در بغل گرفتم و بوسیدم ، مدتها بود كه او را نديده بودم.
〽️ چند لحظه ای نشست، بعد گفت: می آيی برویم پیش بابای صادق ؟[ شهید صادق دیندارلو] گفتم: چند روز قبل رفته ام ولی با شما هم می آیم. سوار ماشین تعاون شدیم و با هم حرکت کردیم. گفتم: اول برویم خانه ی خودتان که لباسهایت را عوض کنی و بعد نزد پدر شهید برويم ؛ گفت: نه ! همینطور نزد پدر شهید ميرويم و بعد به خانه ميروم.
〽️ بین راه یك پاکت را از داخل کیفش بیرون آورد و به من داد؛ سر پاکت بسته بود، گفتم خُب چه هست؟
گفت :"فعلا آن را باز نکن وقتی که خبر شهادتم را شنیدی باز کن."
اشک در چشمانم جمع شده بود ولی حرفی برای گفتن نداشتم...
بعد از دیدار پدر شهید، به منزل خودشان رفت و دو روز بعد دوباره عازم جبهه شد. چند روزی نگذشته بود که خبر شهادت حسین اعلام شد.
〽️ با شهید محمد ظهرابی صحبت کردم و با هم پاکت را باز کردیم. دو کاغذ در پاکت بود که روی یکی از آنها نوشته بود
"خودت مرا کفن کن و خودت دفنم کن، غسل ندارم..."
و در کاغذ دیگر وصیت نامه اش را نوشته بود.
شب که شد همراه با شهید ظهرابی به بهشت مجتبی رفتيم ، صندوق پیکر شهید را که باز کردیم ؛ روی جواز شهید نوشته بود : شهید معرکه غسل ندارد!
آن را کفن کردم و بعد از تشییع جنازه با لباس سبز سپاه داخل قبر او رفتم و شهید را از دو تا از دوستانم گرفتم و دفنش کردم. محمد[ شهید ظهرابی] بالای قبر ایستاده بود و اشک میریخت...
〽️ بعد از خاکسپاری از قبر بیرون آمدم یکی از دوستانم آمد و گفت : چطور بود؟ گفتم احساس میکردم که در حجله ی حسین نشسته ام.
...ولی از آن زمان غمی روی دلم گرفته که تمامی ندارد...
@defae_moghadas2
❣
بحریست بحر عشق
که هیچش کناره نیست
آنجا جز آن که جان بسپارند
چاره نیست
#حافظ
@defae_moghadas2
❣
❣
🔻 " آخرین دیدار "
شب عملیات کربلای ۴
برگرفته از کتاب پشت دروازه شهر،
خاطرات علیرضا معینیان
بعد از اینکه حاج اسماعیل، صبح در مسجد بهبهانی آبادان از ما خداحافظی کرد و جدا شد، دیگر ایشان را ندیدیم تا موقع شام ساعت هشت.
در حالی که با کادرگردان مشغول رفع و رجوع کارها بودیم، در تاریکی آمد. در حالی که لباس سپاه به تن داشت وارد شد. با یک حالت بشاش و خوشحال، کلاه پارچه ای را از سرش درآورد و محکم به زمین زد! گفت حاج اسماعیل وارد می شود. شروع کرد به شوخی کردن و انگشت اشاره خود را در شکم این و آن فرو کردن. خیلی سرحال بود.
من از لحظه ای که وارد شد، آن حالت خاص را دیدم و استنباط کردم از شهادت خودش خبر دارد. آن شادی و آرامشی که در او وجود داشت را با حالتهای دیگران که استرس این را داشتند، که آیا میتوانیم خط را بشکنیم یا نه؟ مقایسه کردم. بعد سئوال کرد چه خبر؟ شام خوردید؟ چی خوردید؟ گفتم بله، مرغ خوردیم. گفت، ما عسل و گردو خوردیم و الان گرم گرمیم. میخواهیم برویم در آب سرد، جایمان خیلی راحته.
ادامه داد بعد از اینکه خط را شکستیم، بالای خاکریز می نشینم. از آن بالا وقتی شما با قایقها می آیید و در آب می افتید و با لباسهای خیس از سرما میلرزید، در وضعیتی که بدون درگیری از سیم های خاردار میگذرید، من در حالی که چای داغ میخورم و لباس غواصی به تن دارم به شما نگاه میکنم و میخندم.
بعد از مقداری که پیش ما بود بلند شد و به یکی دو اتاق از نیروها در آن تاریکی سرکشی کرد. با نیروها خوش و بشی کرد و برگشت، گفت من دیگر باید بروم، چون باید لب اروند آماده باشیم تا دستور حرکت را بگیریم. رفت و این آخرین دیدار ما با او بود.
◇◇◇
در آن شب، نه من و نه هیچکس دیگر منظورش را نفهمیدیم. تا اینکه همانطور که گفته بود، در ساعت دوشب، در حالی که با لباسهای خیس از خاکریز بالا میرفتیم، از سرما به شدت میلرزیدیم. بعداً جریان شهادت حاجی را که شنیدیم، متوجه شدیم موقع عبور از خاکریز، همانجا مورد اصابت قرار می گیرد، به شهادت میرسد و برای اینکه جزر و مد آب پیکرش را نبرد، بچه های غواص او را بر بلندای خاکریز قرار داده بودند.
و به یقین روح بلندش در آن لحظات، از جایگاهی رفیع ، البته شاد و خندان، ناظر بر عملکرد ما بوده است.
@defae_moghadas2
❣
🍂
🔻سه شهید بی سر
..... در عملیات کربلای 5 ، سه #شهید دادیم که نامشان حسین بود و هیچ کدامشان سر نداشتند.
❣شهید حسین منگلی،
❣شهید حسین فتحی،
❣شهید حسین زارع
هر سه نفر با اقتدا به سرور و سالار شهیدان و آموزگار مکتب وحی سرو جان خود را تقدیم اسلام و آرمان های بلند آن کردند.
از کتاب بچه های حاج قاسم
@defae_moghadas2
❣
❣
🔻 یادش بخیر
شهید عبداله محمدیان
در دویدن های صبحگاه اشعاری می خواند که تکلیف همه را در عملیات روشن می کرد.
آن گاه که محکم پا میزدیم و می خواندیم
کوه از جایش اگر بجنبد ✊
تو از جایت سری نجنبان
جمجمه را خدا سپاران
دندان ها را بهم فشاران
غافل از خدا مشو تو
و این اشعار حماسی چیزی نبود جز سفارشات و توصیه های امیر المومنین علی علیه السلام خطاب به محمد حنفیه
✍ اگر کوهها از جای کنده شود، تو جای خویش بدار! دندانها را بر هم فشار و کاسه سرت را به خدا عاریت بسپار! پای در زمین کوب و چشم بر کرانه سپاه نِه و بیم بر خود راه مده! و بدان که پیروزی از سوی خداست
@defae_moghadas2
❣