eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
28 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام.. من عبدالکریمم✋ عبدالکریم اصل غوابش..😊 🍃سال 1348 تو یه محله ی فقیر نشین تو اهواز به دنیا اومدم 🌞 و چون دومین پسر خانواده بعد از چهار خواهر بودم ، اسممو گذاشتن عبدالکریم .😊 و کرامت الهی را شکر و سپاس گفتن.🙏 🍃از کودکی عاشق نقاشی و کارهای هنری بودم..🎨 راستی پدرم پیش نماز مسجد محل بود 🕌 و همه واجبات شرعی را قبل از سن تکلیف به من آموزش داده بود.😌 @defae_moghadas2 ❣👇👇
من اوایل جنگ یازده سالم بود و از همون موقع تو مسجد امام محمد باقر(ع) فعالیتهای فرهنگی انجام میدادم که معروف بودن به لشکر قدس .😌😉 🍃آخرای سال 1365 در دوره های آموزشی جبهه شرکت کردم و بعدش به گردان امیرالمومنین رفتم.😎 🍃تو عملیات والفجر 10 تو منطقه عملیاتی حلبچه شیمیایی 😷و از ناحیه پا هم مجروح شدم.🤕 🍃راستی بعد از جنگ در سال 1368 ازدواج کردم👏 و همچنین خدارو شکر در سپاه پاسداران استخدام شدم.😎 اونجا تو قسمت فرهنگی تیپ یکم حضرت حجت و برا برگزاری یادواره های شهدا 🥀فعالیت می کردم. @defae_moghadas2 ❣ 👇👇
تا اینکه جبار شهید شد😟 جبار دریساوی رو میگم، ما با هم همرزم بودیم، همون موقع بود که دیدم موندن جایز نیست و منم باید برم.🚶 خرداد 94 بود که کارام درست شد و به سوریه اعزام شدم . 🍃یه ماه بعدش 19 تیر ، که مصادف با بیست سوم ماه مبارک رمضان🌖 بود و همینطور روز قدس🌿 هم بود ، دراثر برخورد با تله انفجاری 💣 در تدمر سوریه به سوی خدا پر کشیدم و به آرزوی چندین ساله م رسیدم🕊 @defae_moghadas2
❣ 🔻 رویای صادقه خوابهای دختر شهید مدافع حرم موقع شهادت ایشون من 6ماهه باردار بودم،هفته سوم بعد از شهادت بابام خوابهای من شروع شد... هفته ای سه تا چهار بار به خوابم می اومد،هر بار این خواب مثل یک دیدار کامل بود،خواب با ورود بابام به خونه شروع میشد سلام، احوالپرسی، سوالاتی که بعضا من می پرسیدم ازشون و ایشون جواب می دادن و بعد می گفت که دیگه بیشتر از این نمی تونه بمونه و منتظرش هستن و باید بره و خداحافظی می کرد و می رفت و من بیدار میشدم. اوایل که به خوابم می اومد، خیلی اصرار بر این داشت که برای من گریه نکنید، من نمردم، من زنده ام... من به رسم همه سیاه پوشیده بودم ولی توی خواب به من می گفت چرا سیاه پوشیدی... یه بار ازشون پرسیدم بابا راسته که میگن شهدا می رن دیدار پیغمبر؟ گفت: بله هرچی در مورد مقام شهدا میگن راسته ما رفتیم دیدار پیغمبر. گفت: اول که وارد شدم،شهید حزباوی اومد به استقبالم. اون موقع من شهید حزباوی رو نمی شناختم، بیدار که شدم از مادرم پرسیدم که ایشون کی هستن شما می شناسی؟گفت بله،دو سه مزار بالاتر از مزار بابات مزار این شهید هستش.... @defae_moghadas2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ "لبخند آخر" در مرحله اول کربلای 5 بودیم و شدت حملات دشمن. با هزار دردسر جان پناهی کنده بودیم و با زحمت به صورت چمباتمه نشسته بودیم. سید باقر هم از راه رسید و با قلدری خودش را در آن سوراخ جا داد و نفس ما را بند آورد. پتویی داشتیم که هم برای گرم شدن و هم جلو گیری از ریزش خاکریز بر سر و رویمان کشیده بودیم. ولی شدت انفجار خمپاره ها و رگبار تیربار و تیرهای مستقیم مجال خواب را از همه ما گرفته بود. حس ما حس فرود آمدن عمود آهنینی بود که هر از گاهی بر سرمان فرود می آمد. در همین گیر و دار رزمنده ای بالای جان پناه ما آمد و آرپی جی پشت آرپی جی به سمت دشمن شلیک می کرد و خاک و آتش عقبه را نصیب ما می کرد. به او گفتم که دوبار از یک سنگر شلیک نکن که تو را شناسایی نکنند ولی او کار خود می کرد و توجهی به ما نداشت. ما آرام به زیر پتو خزیدیم و ........ صدای انفجار شدیدی پشت خاکریز ما تکاند و دود و خاک و باروت را به ما چشاند. تا چشم باز کردم متوجه آن رزمنده شدم که از خاکریز به سمت ما سُر می خورد و پایین می آید. صورتش در مقابل من قرار گرفته بود. نگاهی به چهره اش انداختم. هنوز زنده بود، تا چشمش در چشمم قفل شد، مهربانانه لبخندی زد و چشم هایش را برای همیشه بست. و سالها مرا شیفته لبخند ملیح و خدایی خود کرد. حسن اسدپور @defae_moghadas2 🍂