❣ "لبخند آخر"
در مرحله اول کربلای 5 بودیم و شدت حملات دشمن. با هزار دردسر جان پناهی کنده بودیم و با زحمت به صورت چمباتمه نشسته بودیم. سید باقر هم از راه رسید و با قلدری خودش را در آن سوراخ جا داد و نفس ما را بند آورد. پتویی داشتیم که هم برای گرم شدن و هم جلو گیری از ریزش خاکریز بر سر و رویمان کشیده بودیم. ولی شدت انفجار خمپاره ها و رگبار تیربار و تیرهای مستقیم مجال خواب را از همه ما گرفته بود. حس ما حس فرود آمدن عمود آهنینی بود که هر از گاهی بر سرمان فرود می آمد.
در همین گیر و دار رزمنده ای بالای جان پناه ما آمد و آرپی جی پشت آرپی جی به سمت دشمن شلیک می کرد و خاک و آتش عقبه را نصیب ما می کرد. به او گفتم که دوبار از یک سنگر شلیک نکن که تو را شناسایی نکنند ولی او کار خود می کرد و توجهی به ما نداشت. ما آرام به زیر پتو خزیدیم و ........
صدای انفجار شدیدی پشت خاکریز ما تکاند و دود و خاک و باروت را به ما چشاند. تا چشم باز کردم متوجه آن رزمنده شدم که از خاکریز به سمت ما سُر می خورد و پایین می آید. صورتش در مقابل من قرار گرفته بود. نگاهی به چهره اش انداختم. هنوز زنده بود، تا چشمش در چشمم قفل شد، مهربانانه لبخندی زد و چشم هایش را برای همیشه بست.
و سالها مرا شیفته لبخند ملیح و خدایی خود کرد.
حسن اسدپور
@defae_moghadas2
🍂
❣
🔻 سرلشکر شهید علی هاشمی
حاج حسن طاهر عطشانی
🔅 بعد از آزادسازی خرمشهر و انجام عملیاتهای رمضان، والفجر مقدماتی و والفجر یک بود که فرمانده وقت سپاه پاسداران، محسن رضایی به علی هاشمی مأموریت شناسایی هور را دارد و قرارگاه سری نصرت تشکیل شد و هیچکس از فعالیتهای ما خبر نداشت حتی روی ماشینها آرم جهاد سازندگی زده بودیم تا کسی متوجه تشکیلات قرارگاه نصرت نشود.
🔅 چیزی حدود یک سال مخفیانه در هور کار کردیم تا توانستیم کل هور را شناسایی کنیم غواصی یاد بگیریم و زندگی را در آن بیاموزیم زندگی در این منطقه بکر و وحشی چیزی نبود که به سادگی امکان پذیر باشد. اما همه این مشقتها و سختیها با حضور گرم و صمیمی علی هاشمی قابل تحمل میشد.
حاجی در تمامی مراحل کنار ما بود و مثل یک بسیجی ساده پا به پای ما حرکت میکرد در عملیات آزادسازی فاو نیروهای ما چندین کیلومتر پیشروی کرده بودند و هواپیماهای دشمن خط عقبه ما را زیر آتش گرفته بودند وقتی متوجه حضور حاجی شدم با ناراحتی به او گفتم: «برای چه به اینجا آمدی؟ تو نباید اینجا باشی این کار تو نیست تو فرمانده سپاهی باید برگردی عقب اینجا خطرناک است».
🔅 علی هاشمی در پاسخ به من گفت: «من بچههای مردم را آوردم اینجا حالا خودم بروم توی سنگر بشینم؟ من باید جلوتر از تمام رزمندگات باشم حالا برگردم عقب؟ من بچهها را تنها نمیگذارم حتی اگر شهید شوم».
👇👇👇
❣ خاطرم هست دو شب قبل از «تک عراق» به «جزایر مجنون» در سنگر نشسته بودیم و صحبت میکردیم حاج علی گفت: «من جزایر را به عراق نمیدهم اگر این جزایر از دست برود من قسم میخورم دیگر به خانه برنمیگردم».
🔅 من به او گفتم: «حاجی این چه حرفی است میزنی؟» اما او محکم و مصر قسم خورد که در صورت سقوط جزایر او به خانه باز نخواهد گشت.
روز چهارم تیرماه سال ۶۷ وقتی در اوج حملات عراق بودیم سردار غلامپور گفت: «عقب نشینی کنیم». ساعت درست یک ظهر بود حاج علی با سیاست خاص همه را به عقب فرستاد اما خودش به همراه «مهدی نریمی» و «بهنام شهبازی» به داخل سنگر بازگشتند بعد از آن هم ما نتوانستیم هیچ اطلاعی از سرنوشت آنها به دست آوریم.
@defae_moghadas2
❣
❣ زیارت مجازی مزار مطهر شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی
🎥از اینجا به گلزار شهدای کرمان وارد شوید👇
soleimany.ir/tour/
@defae_moghadas2
❣
❣ در امتداد ره انتظار،
ز خون منتظران
لاله ها دميد ،
بيـا ...
@defae_moghadas2
❣
❣ مراقب باشیم تا در دهه شصت، جای شهید و جلاد عوض نشود، زیرا ملت ایران در دهه شصت مظلوم واقع شد و به دلیل اینکه تروریست ها و منافقین و پشتیبانان آنها به امام و ملت ایران ظلم و خباثت کردند، ملت در موضع دفاع قرار گرفت و در نهایت هم پیروز شد.
@defae_moghadas2
❣
❣ شهيد سعيد درفشان
🌱 سعید همیشه هر جا که بود موقع اذان ، با صدای بلند اذان میگفت .
یک روز به منزل یکی از بستگان در مسجد سلیمان رفته و شب را همانجا مانده بود .
🌱 موقع نماز صبح صدای اذان محله را پر کرده بود . چند ساعت بعد پچ پچ در محله افتاد که : ما که مسجد در اینجا نداریم ، صدای اذان از کجا می آيد ؟ فهمیدیم صدای اذان سعید همه را برای نماز بیدار کرده است.
برگرفته از خاطرات
خواهر شهید سعید درفشان
@defae_moghadas2
❣
❣ امان از دست بچه های جبهه
بچه های جنگ مرگ رو به بازی گرفته بودند! داریوش هم از همین قماش بود اما کمی بیشتر!! کمپانی روحیه بود و مدام در حال شوخی کردن و شادکردن بقیه و البته گفتن حرفهای جدی در قالب طنز. میگفت «یالله بچهها غیبتی چیزی دارید بسم الله .. حالا موقع رفتنه! نریم شهید شیم! 🔅 داشتیم قدم می زدیم یک دفعه ای شروع کرد به دویدن و پرید روی کول یک رزمنده!😂
اون رزمنده می گفت: برادر بیا پایین! داریوش خیلی جدی می گفت:"منم میام! این فکر کرده خیلی زرنگه می خواد تنهایی بره کربلا!" گفتم: یعنی چی؟ گفت:"مگه نمیبینی پشت پیراهنش نوشته مسافر کربلا!" اون رزمنده زد زیر خنده از حرف داریوش.
(راوی: برادر آزاده عبدالحسین شاهین)
🔅 او که دنیا را به بازی گرفته بود رفت و بعد از ۲۴ سال گمنامی، سبکبال برگشت و پیکرش در کنار همرزمش شهید حاج علی هاشمی آرام گرفت.
باقری (فرمانده محور گردان قائم آبادان در جزایر مجنون) و یاردیرین و جدانشدنی اش شهید عبدالله نوری پور است.
@defae_moghadas2
❣