eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
28 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
1⃣ 🌹بسم رب الشهدا و الصدیقین🌹 🕗 قرار عاشقی 🕗 خالصانه👌 آومدیم تا زیارتتون کنیم و با دل‌های ❤️خسته اما امیدوار، خدا رو با بغض‌های😭 شکسته فرا بخونیم و بگیم .... که شهدا! 🌹🌹 ما شما را فراموش نکردیم ... اصلاً مگر حماسه 🔹 شهادت 🔹 هویزه 🔹 طلائیه 🔹 بستان 🔹 صدای غرش توپ‌ها 💣 حسین فهمیده‌ها 🌹و باکری‌ها، 🌹 چمران‌ها، 🌹 آوینی‌ها 🌹 و ... فراموش شدنی هستند؟✨✨ نه، ما اومدیم بگیم ، شما در روح و باطن ما جای دارین .💞 بگیم هان ای شهدا،🌹 راه و اندیشه و تفکر شما در روح و روان جامعه ایرانی جای دارد.⭐️⭐️ ❣
2⃣ سلام ✋ دوستان خوش اومدین 😍 مهمون 💐 امشب ما از شهر🏙 و دیار اصفهان یا به قول معروف نصف جهانه🌍 و البته بزرگ شده اهواز قهرمان ازشون دعوت 🙏 می‌کنیم که به جمع دوستانه ما بیان و مجلس بی ریا و عاشقانه ما رو با خاطراتشون مزین 💐 و نورانی ✨✨ کنن ❣
علی اکبر بدیعی ام متولد سال ۱۳۳۸
3⃣ بعد از سپری شدن دوران کودکی 👶 و دبستان ✏️ ،،، رفتم پیش داداش بزرگم 👱 تو شهر 🏙 اهواز و دوران راهنمایی و متوسطه رو با موفقیت 👏گذروندم 😃 ده سالم بود که برای همیشه از داشتن نعمت پدر محروم شدم 😭 قبل از پیروزی ✌️ انقلاب ✊ لباس 👕 سیاه به تن میکردم و مرگ و بهتر از زندگی زیر بار خفت و خواری می‌دونستم 😞 در مسجد 🌹صاحب الزمان 🌹 عج و در جلسات قرآن حضرت آیت الله 👳 بهبهانی شرکت می‌کردم و در واقع مکبر نماز ایشون بودم و خیلیم ازم تشکر می‌کرد .👏🌹 از خود تعریف نباشه 😉 بچه فروتن و مودبی بودم ❣
4⃣ تو جلسات روح بخش قرآن با گوش دل 💚 آوای هدایتو می‌شنیدم و همکلاسی هامو به خوندن نماز و اعمال صالح تشویق می‌کردم 👏 چون علاقه خاصی به روحانیت 👳 داشتم تصمیم گرفتم درس طلبگی رو شروع کنم و یه روحانی بشم لباسهام 👕ساده بود و هیج وقت نمیگفتم که این لباس کهنه س من خوشم نمیاد از این حرفها . نهههه،،، اصلا اینطور نبود . به اونچه که داشتم قانع بودم 🍁 ❣
نفر اول سمت چپ نشستم و سرم پایینه ☺️
5⃣ وقتی که امام عزیزمون 🌹حکم دادن که پادگانها رو پر کنین منم وظیفه خودم دونستم به خدمت برم . دو سال دوران خدمتم رو تو مناطق کردستان بودم و همراه دیگر برادرها با مزدورها جنگیدم ⚔ خدمتم که تمام شد بعد اون به عضویت بسیج دراومدم .✨💫 به دلیل شجاعت 👊 و لیاقت در امور رزمی ،،، به فرماندهی 👮 دسته گردان نور ( کربلا) انتخاب شدم 😊 و به فرماندهان 👮 سپاه هم گفته بودم اگه از عملیات فتح المبین زنده برگردم 🏃 به عضویت سپاه در میام 😇 ❣
6⃣ قبل اینکه عملیات✌️ شروع بشه غسل شهادت و 🌹 بجا آوردم و در جهاد در راه خدا زیر آتیش 🔥 دشمن بعثی در حالی که همراه چندین نفر از بچه های پیشرو خط شکن بودم تیری به گلوم اصابت کرد و لبیک گفتم و شهید 🌹 شدم ❣ و پیکرم هم بعد هفت روز تو مرحله بعدی عملیات پیدا میشه و رفقا و اقوام منو تو گلزار شهدای اهواز به خاک می‌سپارن 🌺 راستی 🙂داشت یادم میرفت که در اولین مأموریتی که بهم دادن شهید میشم و جزء اولین شهدای گردان در عملیات فتح المبین اسمم ثبت میشه 😍 ❣
7⃣ خب دوستان🌹 یه توصیه براتون دارم و اینکه بدونین این انقلاب ✌️✊ به آسونی به دست نیومده . جونها در زمان شروع جنگ به ندای رهبر خودشون لبیک ✊ گفتن و جون خودشون رو فدای این مملکت کردن .🙂🌹 ان شالله که شما جوونهای عزیز 🌹🌹 نذارین خون‌شون ❣ پایمال بشه و راهشون رو ادامه بدین ✨💫و رهبر عزیز زمان🌹 رو تنها نذارین و انقلاب اسلامی رو به دست صاحب اصلیش آقا 🌹امام زمان عج 🌹برسونین از حضورتون مرخص می‌ شم که داره دیر میشه همتون رو بخدای بزرگ می‌سپارم برای همه آرزوی موفقیت دارم . 🙏👋 ❣
عکسهای یادگاری از منو دوستام .... خودم نفر اول نشسته از سمت چپ
دو رکعت عشق برای گردان غواصی نیرو می خواستند و اصرار داشت که او نیز ثبت نام کند اما به دلیل بلد نبودن شنا ممانعت می کردن، ناراحت از موضوع، روز ها را سپری می کرد تا اینکه مقرر شد کسانی که از لحاظ قدرت بدنی مطلوب تر هستند یک دوره آموزش شنا را طی کنند و به گردان های غواصی بپیوندند. او که منتظر این فرصت بود وقت را غنیمت شمرد و با سعی و تلاش، خود را به گردان غواصی رسانید. آنچنان شاد و خندان شده بود که تا آن زمان او را اینچنین ندیده بودم. عاقبت دلاور مرد صحنه ایثار ❣شهید " احمد کلانی" در روز 64/11/21 در عملیات والفجر 8 لباس حضور در بارگاه حضرت دوست را برتن کرد و بهشتی شد. راوی :حمید رضایی از رزمندگان گردان حمزه سیدالشهدا اندیمشک @defae_moghadas2
❣ 🔻 حرمت لباس سبز صبح روز ٢٣ تير ١٣٦١ بعداز يك شبِ سخت و جانكاه بهمراه درگيری شديد با نيروهای عراقی و تلفات چشمگير نيروهای گردان انشراح سپاه آغاجاری بعلت برخورد با ميدان مين، عراقی ها با آگاهی از توان ضعيف شده ما شروع به جمع آوری نيروهای بجا مانده گردان با تك تيراندازها كردند! عده ايی از دوستانِ زخمی و گاهاً سالم، پشت يك تپه جمع شدند... علي موسوی خاص با لباس فرم لباس در جمع دوستان حاضر بود كم كم بوی اسارت به مشام مي رسيد، همگي به علی پيشنهاد كردند لباس فرم ت رو از تن خارج كن يا حداقل آرم سپاه رو از روی جيب ت بكَن... قبول نكرد! در جواب گفت: من بخاطر اين لباس زحمت زيادی كشيدم و حاضر نيستم از تنم درش بيارم... از دوستان جدا شد و خودش رو به ميدان مين رساند تا بلكه با توان بالايی كه در رزم داشت بتواند مين رو كه در تيرس تيربار و ديد تك تيراندازهای دشمن بود رو رد كنه... يكباره شروع بدويدن كرد خيلی سريع با حركات زيگزاگ عرض چند ده متری ميدان مين رو گذراند... فقط چند ثانيه مانده بود تا ميدان مين رو رد كنه و خودش رو به سنگر تانكی كه انتهای ميدان مين بود، برساند گامهای آخر بود علی به انتهای ميدان مين رسيد شايد درهمان حال نفسی راحت كشيد كه بالاخره موفق شدم... ناگهان تك تيرانداز نانجيب سر علی را نشانه گرفت و شليك كرد و تير دقيقاً به سر علی خورد و از چشمش خارج شد . . . و علی با صورت در آخر ميدان بزمين خورد و روحش ملكوتی شد. روحش شاد @defae_moghadas2