eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
28 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ ✨ سلام دوستان، من سعید دُرفشان هستم، و به دعوت شما امشب مهمان محفل گرم و دوست داشتنی‌تون شدم ☺ 1⃣ @defae_moghadas2 👇👇
❣ دقیقا راس دهه چهل تو شهر شوشتر بدنیا اومدم 😉 ، هنوز درست و حسابی در و دیوارهای شهرو ندیده بودم که خانوادم به آغاجاری نقل مکان کردن ✨ از همون دوران بچگی کلا تو مسجد و مجالس مذهبی بزرگ شدم و وقتی 6⃣ سالم شد فهمیدم دنیا دست کیه❗ اون موقع بود که شروع به خوندن نماز کردم 😍 و قرآن رو یاد گرفتم 2⃣
❣ هفت سالم بود که اومدیم اهواز و همونجا موندگار شدیم عاشق مطالعه بودم 😍 اصلا دفتر و کتاب 📚 از دستم نمیفتاد❗ خصوصا که به مرکز استان اومده بودم و دستم تو جاهای فرهنگی بازتر شده بود. حالا ریا نشه 😉 یهویی توی کانون انجمن اسلامی اهواز هم شروع کردم به تدریس کردن 😊 3⃣
🍂 دوران دبیرستانم مصادف شده بود با شدت گرفتن مبارزات انقلابی ✊🏻✊🏻👊🏻👊🏻 .. که البته منم ساکت ننشستم و عضو گروه موحدین و مجاهدین انقلاب اسلامی شدم تا هرچی از دستم بر میاد برای یاری امام عزیزم انجام بدم ❤ همون سالی که دیپلم گرفتم انقلاب پیروز🎈 شد و به کمک بچه های ناب و دوست داشتنی 😍 کمیته اهواز رو راه اندازی کردیم . 🌼 در خلال همه ی فعالیت ها با تدریس درس تفسیر قرآن هم دوپینگ 💪🏻 می کردیم و دلمون ❤ قرص می‌شد واسه فعالیت های بعدی 😇 و بزرگتر 4⃣
❣ خلاصه زدیم و جنگ 💣 شروع شد و منم مثل خیلیای دیگه نمیتونستم اجازه بدم کسی جرات کنه به کشور عزیزمون چپ نگا کنه 😠 به خیال خام‌شون اهالی ایران 🇮🇷 هم شبیه اهالی کوفه ی خودشون بودن 😳 ❗ زهی خیال باطل 😡 5⃣
اینم عکس یادگاری‌مون که رو با بچه های با صفای مسجد و جبهه گرفتم😊 راستش، خیلی از اینا الان کنار دستم تو بهشت هستن و .... خلاصه دنیا و آخرتمون باشو گره خورده یاد همشون سبز 🌿 6⃣
اگه گذرتون افتاد اهواز می تونید ردمو تو این شهر پیدا کنید ☺ به هر حال یه جا فرمانده محور بودم 👨‍✈️ یه جا فرمانده گروهان نامنظم آخرین بار هم تو عملیات فتح المبین، فرمانده گردان نور شدم 😎 و همونجا یه تیر اومد و نشست رو پیشونیم و بهم گفت که دیگه وقتته❣😍 7⃣
❣ یکی دو شب قبل از عملیات بود که حاج صادق اومد سری بهم بزنه آره آره حاجی آهنگرانو می گم.. اومد و گفت سعید! در چه حالی؟ همون موقع یه فشنگ دستم بود و داشتم باش بازی می کردم که بهش گفتم ✨ راستش دوست دارم فردای عملیات یه تیر این شکلی بشینه اینجام. فشنگ رو گذاشتم رو جای مهرم رو پیشونی و خندیدم😍 خلاصه همون فردا پس فرداش بود که شهادت سراغ ما هم اومد و شربتش رو با اشتیاق سر کشیدم اینم پیکرم که اینطوری 👇🏻 رو زمین خدا جا موند و روحم بدون معطلی پر کشیدم سمت خدای مهربونم 👼🏻💓👼🏻 8⃣