❣
✨البته اصلیت ما شوشتری بود ولی بخاطر شغل پدرم تا8 سالگی من
یعنی تا سال 50 تو مسجد سلیمان موندیم☺️.
ما شش تا بچه👶 بودیم و من یکی مونده به آخر یعنی پنجمی.
3⃣
🍂 اسفند سال ۶۰
گردان نور ،
جبهه شوش،
پیش از عملیات فتح المبین،
از راست ایستاده آزاده حمید قنبری، امیر خوانساری، شهید محمد رضا سالمی، اقبال منش، ❣خودم 😍(پرچم بر دوش)، شهید باقریان زاده ، خرم پور، ؟؛ همت پور ؛ شهید عبدا... محمدیان ، شهید محراب فخوری، نشسته ردیف اول از راست، شهید امیر دباغ زاده؛ محمد رضا دباغ زاده، توده شوشتری، حسین محمدیان، ارقامی ، ؟، ردیف سوم نشسته از راست، روزی، شاه حسینی پور، شهید طالبی، شهید معتمد زرگر؟
4⃣
✨ همه میگفتن با بچه های هم سن و سالم فرق دارم😍
کلا اهل شیطنت نبودم، سرم به کار خودم گرم بود و عشقم رفتن به مسجد بود.
همیشه رفتن به مسجد و شرکت تو برنامه های مذهبی حالمو خوب میکرد.😊😊
البته یه چیزی هم حالمو خوب میکرد واون کمک به افراد فقیر و ندار بود، سعی می کردم هر کاری از دستم برمیاد انجام بدم براشون😃
5⃣
❣#گردان_کربلا_اهواز
اسفند سال ۶۰
گردان نور ،
جبهه شوش ،
پیش از عملیات فتح المبین ،
از راست نشسته شالباف ، حسینی زاده ، شهید بهروز بیک زاده، ؟؛ مجید شاه حسینی
6⃣
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
✨بعداز اینکه خونهمونو آوردیم اهواز، نزدیکمون یه مسجدی بود به اسم مسجدامام جعفر صادق علیه السلام🌹🌹🌹.
اونجا کلاس های قرائت قرآن میرفتم.
تو کلاسهای درس مرحوم صباغیان و
حجت الاسلام هاشمی امام جماعت مسجد امام جعفر صادق علیه السلام هم شرکت میکردم.
همین کلاسها بود که دیدِ👀 منو نسبت به معارف دینی بیشتر باز کرد، خداخیرشون بده 🤲
از طرف دیگه حضور ما تو اهواز مصادف بود با اوج دوران مبارزات ✊✊👊👊 علیه رژیم طاغوت.
منم تو جلسات شهید علم الهدی🌸🌸 شرکت میکردم و خیلی چیزا یاد میگرفتم
همه تلاشم نزدیک شدن به خدا و خدایی شدن بود😊
7⃣
✨به برکت حضور مداومم تو مسجد که خونه خدا بود، لطف خدا هم شامل حالم شد و تونستم قاری قرآن بشم😊
خدارو شکر که اون ته صدای خوشی رو که داشتم تونستم در راه ترویج کلام خدا استفاده کنم😊🌹
اینم یه عکس از زمان قرائت قرآن👇👇
9⃣
✨خدا رو شکر انقلاب شد.
اما اینبار دست✋ دشمن از آستین صدام حسین👹👹 بیرون اومد و جنگ شد.
من و هم قطارام هم فورا ندای رهبرمونو لبیک گفتیم و قد علم کردیم برای دفاع👊👊
1⃣0⃣
✨ اوایل جنگ💣 شهر اهواز پر شده بود از جاسوس👺 های نفوذی عراق و ما باید خیلی دقت میکردیم.
شب🌌 و روز☀️ تو مسجد جواد الائمه بودم ومسئول توزیع لوازم مورد نیاز مردم.
بالاخره جنگ بود و مردم زیادی تو بمباران ها💣 خونه زندگیشونو از دست داده بودن😞 برا همین گاهی بی حوصله گی میکردن و داد میزدن سرم اما من سعی میکردم آروم باشم و موجب ناراحتی مردم نشم.😘
در عوض خدا اون روز رو نمی آورد که یکی از این جاسوسها👺👺 رو ببینم،
دمار از روزگارشون در می اوردم😉
1⃣2⃣