🍂
🔻 روح صدام شاد باد
کاش صدام زنده بود و طعم شیرین آزادی را می چشید
حتما فکر می کنید اشتباه شنیده اید.
نه،
منم حاج رحیم فرمانده گردان حضرت ابوالفضل (ع) و می گویم
زنده و جاوید باد صدام
شما هم بگوئید درود و سلام بر صدام
روزی که زنده شد و روزی که مردانه مقابل صد دام ایستاد
زمانی که اسیر شدم و از نزدیک صدام را دیدم آرزو کردم ای کاش مثل صدام بودم
صدام مرد جنگ بود و نبرد
مرد ایثار و فداکاری.
ما نیروهای گردان حضرت ابوالفضل علیه السلام بودیم که بعد از دو روز درگیری تن به تن در عملیات والفجر مقدماتی اسیر شدیم در حالی که ماموریت شکستن خط دشمن بعثی را برعهده داشتیم.
ابتدا در شهر العماره از ما بازجویی میکردند.
میگفتند
اسمت چیست؟
اسم پدر بزرگت چیست؟
اسم پدر چیست؟
و در پایان نام خانوادگی.
از آن پیر مرد لاغر اندام و نورانی پرسید: شسمک؟
(اسمت چیه؟) گفت صدام .
اول اندکی زدنش اما آن صدام نه،
او ۱۰۰ دام بود ولی صدام ما حسینی بود.
صدام کسی نبود که با این زدنها تسلیم شود .
به او گفتند تو صدامی و آمدی به جنگ صدام؟
آن پیر مرد الهی و نورانی صدا زد
من صدامم، صدام حسینی و صدام جنایتکار شما صدام یزید کافر است .
✊✊✊✊
روز بعد ما را سوار خودرو ایفاء کردند .
در هر ایفاء شش نفر اسیر ایرانی را سوار کرده و پنج نیروی مسلح بعثی بالای سرمان از ما نگهبانی می دادند.
بعثی ها با این کار می خواستند تعداد اسرا ایرانی زیاد جلوه کند.
صدام آل کثیر (حبیب ابن مظاهر) ما در خودروی جلویی بود.
بعثی ها یکسری ارازل و اوباش را به خیابان کشانده بودند و پایکوبی میکردند و سنگ و هر چه به دستشان می رسید به سر و صورت ما پرتاب میکردند .
حبیب ما صدام آل کثیر از گردان شهید دانش شوش در حال عبور از شهر العماره عراق، بلند شد و ایستاد و وسط خودرو و صدا میزد الموت علی الصدام. الموت علی الصدام ✊
الموت بالصدام
بعثی ها به زور او را نشاندند.
عصر یا غروب ما را برگرداندن به محل پلیس العماره .
بعثی ها به دنبال فرمانده گردان ابوالفضل می گشتند و میگفتند فرمانده گردان ابوالفصل کی بوده؟
همرزمان اسیر می گفتند چه جواب بدهیم؟
چون حاج منصور رضایی را به به عقب فرستاده بودم به بچهها گفتم،
بگوید فرمانده گردان ما حاج منصور رضایی است.
اما بعثی ها نپذیرفتند.
بعثی ها یکی از رزمندگان ما را که خیلی قد بلند و هیکل بود، جدا کردند.
به زور به او گفتند تو فرمانده گردانی!!!
در زمستان سال ۶۱ در بهمن ماه،
صدام و محمد ذیلایی را از غروب تا صبح فردا در حالی که فقط شرت به تن داشتند جلو کولر آبی نگهه داشتند.
ولی اسرای ما مجاهدان و رزمندگان تسلیم ناشدنی بودند.
صدام بر اثر صدمات این شکنجه ها به درجه رفیع شهادت رسید و محمد ذیلائی جانباز شد و تاکنون نمیتواند گردنش را بچرخاند.
روح صدام شاد
آزاده سردار
حاج رحیم آقایی
از شهرستان گتوند
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🍂
🌸 غدیر، یک تاریخ است؛
تاریخی که ابتدایش مدینه است،
میانش کربلا
و انتهایش ظهور
میلاد هودج نور، مولیالموحدین امیر مؤمنان علی علیه السلام مبارک باد
@defae_moghadas2
🍂
❣
🔻دلنوشتهای از
روزهای عاشقی
من بودم ، سکوت و تنهایی
و مهتابی که قاصدی شد بین من و یاران سفر کرده ام، یارانی شهیدی که در تنهایی نیمه شب، فاصله ها را از میان برداشتند، تا من بغض سالهای اسارت در ارودگاه شیطان را بر تخته سنگ های سخت کوهستان جاری کنم.
دیشب بسان شبهای سنگر سر بر خاک سائیدم و یاران شهیدم را هزاران بار به یاری طلبیدم. یارانی که دلتنگ مهربانی و صداقت و یک رنگی شان بودم.
قاسم عزیزم تو کجایی تا با لهجه شیرین جنوبی ات لبخند را بر لبان خشکیده من جاری کنی.
امیر مهربان در کدامین وادی سکنا گزیده ای تا با "گل پسر " گفتن های مکررت من را دوباره به زندگی زیبای با تو بودن برگردانی.
سعید طلایی یادم هست در غوغای آزادی مهران نجوا کنان چه من گفتی، درست در خاطرم هست که از سرزمین رویاها برایم شعری سرودی، تا من در گرما گرم نبرد خون و آتش، گل های سرخ رز را نشانه روم و بر بال فرشتگان شعری برایت بسرایم.
سعدی یادت هست درس استقامت را در گام های لرزانم به من آموختی.
ناصر تو آرام آرام از زندگی سخت و دشوار دنیا با من سخن گفتی، تا در یک روز سرد زمستانی شکوفه ای بهار عاشق را سرلوحه زندگیت قرار دهی.
دیدبان شهیدم، چقدر با تو همزادپنداری می کنم، چه بر تو گذشت در دهه های که بر تخت آهنین تکیه دادی تا استقامت را معنایی دوباره کنی. و چه زیبا به مهمانی یاران پیوستی.
نیک می دانم در سالها ایکه در اسارت شیطان بودم فرسنگ ها از شما فاصله گرفتم، و این را می دانم در این سالها هوشیارانه رسم رفاقت را بجا آوردید تا در سکوت شب کوهستان بار دیگر با شما به گفتگو بنشیم.
به اندازه همه گل های سرخ دلتنگ دیدارتان هستم.
آیا می شود ....
داریوش صارمی
❣
❣
🔻 #سید_حسین_علم_الهدی 1⃣
نوجوان مبارز
🏳مسیر باید عوض بشه . . .
سال ها بود مسیر دور زدن دسته های عزاداری ،ازمیدانی بود که وسط آن مجسمه شاه نصب شده بود.
سالی که مسئولیت هیئت با حسین بود، گفت:مسیر حرکت،باید عوض بشه علتش را که پرسیدند،
گفت ما نمی خواهیم دسته های عزاداری امام حسین(ع)دور مجسمه شاه بگردند!
دسته عزاداری متفاوتی تشکیل داد
جای نوحه برادرش "سید حسن" آیات قرآن تلاوت میکرد و سید حسین ترجمه و تفسیر میکرد
دور مجسمه شاه هم دور نزدند و مسیر را عوض کردند، مأمور های ساواک در به در دنبالش بودند.
وقتی گرفتنش،خشکشون زده بود؛ باورشان نمی شد کار یک بچه سیزده-چهارده ساله باشد
حماسه جنوب -- شهدا
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
👇👇👇
🍂
🔻 #سید_حسین_علم_الهدی 2⃣
نوجوان مبارز
حسین را انداختند توی بند نوجوانان بزهکار.😰
صبوری به خرج داد.
چند روز بعد صدای نماز جماعت و تلاوت قرآن از بند، بلند بود.😊
مأموران حسین را گرفتند زیر مشت و لگد.
می گفتند تو به اینها چه کار داشتی؟!
شب با سرمای نیمه شب زمستان اهواز بستنش به درخت توی حیات
صبحمنتقل شد بند سیاسیون
شکنجه حسین، کار هر روز مأموران شده بود. یکبار هم نشد که زیر شکنجه، اطلاعات را لو بدهد.
نوجوان شانزده ساله را می نشاندند روی صندلی الکتریکی و یا اینکه از سقف آویزانش می کردند.
پناهش فقط آیات قرآن بود
حماسه جنوب - شهدا
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
👇👇👇