eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
28 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
❣ 🔻پیش بینی‌های آزاده شهید راوی: حسن یوسفی 🔅 «یک بار یکی از بچه‌ها آمد و به ما گفت که ان شاءالله ما تا ۴۵ روز دیگر می‌رویم ایران. در حالیکه آن موقع هنوز هیچ خبری از اعلام آزادی اسرای ایرانی نشده بود. بچه‌ها سر به سرش گذاشتند و شوخی کردند. این برادر رزمنده یک آدم مؤمنی بود که ما قبولش داشتیم. به او گفتیم حالا گیریم آزاد هم شدیم. اگر برویم ایران، تو می‌خواهی رسیدی خانه‌ات، چه کار بکنی؟ گفت:«من با شما نمی‌آیم. چون قبل از آزادی می‌میرم. شما در این اردوگاه برای من چهل روز عزاداری می‌کنید. جنازه‌ام را دور اردوگاه تشییع می‌کنید.» بچه‌ها در جوابش گفتند: «همه حرف‌هایت را که باور کنیم، این یکی را که چهل روز برایت عزاداری برپا باشد را باور نمی‌کنیم. تشییع جنازه را که نمی‌گذارند انجام دهیم. ضمناً این بعثی‌ها برای آقا امام حسین(ع) که در کشور خودشان دفن است نمی‌گذارند عزاداری کنیم، چطور می‌خواهند بگذارند برای تو عزاداری کنیم؟» 🔅 سه چهار روز بعد ایشان از دنیا رفت... در همان روزی که دوستمان از دنیا رفت، یک سرتیپ عراقی مسئول کل اردوگاه‌ها که معمولاً ۶ ماه یکبار توی اردوگاه‌ها سرکشی می‌کرد و بسیار هم مغرور بود، آمد. یک سربازی به او گزارش کرد که امروز یک نفر مرده. نمی‌دانم چطور شد که آن ژنرال عراقی گفت: برویم ببینیمش. همه تعجب کردند چون چنین مقامی هیچ وقت برای دیدن جنازه‌ی اسیر اقدام نمی‌کرد. ملحفه را خودش از روی پیکر شهید کنار زد. ما خودمان هم منظره‌ای که دیدیم را باور نکردیم. چهره شهید خیلی حالت عجیبی پیدا کرده بود. انگار آنجا را با چیزی روشن کرده بودند. چهره سفید و نورانی و براق. هر کسی که آنجا چهره شهید را دید اصلاً انگار از این رو به آن رو شد. تا مدتی حالت چهره‌اش را فراموش نمی‌کردیم. 🔅 همان موقع که همگی چهره دوست شهیدمان را دیدیم، آن سرتیپ عراقی یک سیلی محکم زد به گوش سربازش که کنار ایستاده بود و گفت:«لا بالموت...هذا شهید... والله الاعظم هذا شهید...» دیگر باورش شده بود که این شهید است و از آنجا آن بعثی هم زیر و رو شده بود. گفت: « برای این شهید باید چهل و پنج روز عزاداری کنید و دستور می‌دهم بدنش را دور تا دور اردوگاه سه بار تشییع کنید.» او که این‌ها را می‌گفت بچه ها گریه می‌کردند. اتفاق عجیبی بود. بعد یکی از ایرانی‌ها رفت و گفت ما چهل و پنج روز نمی‌توانیم عزاداری کنیم. افسر بعثی گفت: چرا؟ جواب دادند: چون ما چهل روز دیگر می‌رویم. گفت: شما از کجا این حرف را می‌زنید؟ جواب داد: خود این شهید قبل از شهادتش گفته. افسر بعثی گفت: «اگر او گفته پس درست است.» سر چهل روز دیدیم درها باز شد و صلیب سرخی ها آمدند داخل و گفتند که دیگر باید به ایران بازگردید. 📖 کتاب سیری در زمان استاد مهدی امینی https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
میهمان خورشید و ناگهان خبری دردناک آوردند  ز ردّ پای تو یک مشت خاک آوردند  هنوز باورم این بود: بازمی‌گردی  برای باورم اما پلاک آوردند!  به اشک و آه قسم، میهمان خورشیدی  که از تو خاطرهای تابناک آوردند  برای کوچه بی اسم و بی نشانی ما  به احترام تو، یک اسم پاک آوردند  صدای زنگ در آمد و باز می‌دانم  ز ردّ پای تو یک مشت خاک آوردند ( ابراهیم ابوالحسنی) https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
‍ ‍ ❣ روضه‌ برای اطمینان قلب در کربلای5، شلمچه، شهرک دوعیحی جلو ستون حرکت می‌کردم که شهید مجید بهادری گفت برایم روضه بخوان! گفتم بلد نیستم. گفت جان محید یک روضه بخوان می‌خواهم قلبم مطمئن شود. من هم با زبان ساده روضه وداع شروع کردم. ناله مجید بالا رفت. نشست و گریه کرد. بعد بلند شد و مرا بغل کرد و گفت: ¤¤قلبم مطمئن شد¤¤ من نفهمیدم چه گفت تا شب عملیات که در کنارم تیر به قلبش اصابت کرد و فریاد یا حسین (ع) سر داد و تمام. تازه معنی قلب مطمئن را فهمیدم. 👈 راوی: پوررکنی https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
تشکر بابت توضیح عکس 🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Hossein Fakhri [BeepMusic.org]1_433035224.mp3
زمان: حجم: 5.39M
‏ 🚩 بنشین تا به تو گویم زینب 🚩 حاج حسین فخری 🚩 اجرا در دهه ۶۰ نوحه ای دلسوز که شهدا با آن به سینه زدند و عزاداری کردند. https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1 ❣🏴
سردار شهید توکل قلاوند هوا سرد شده بود و به نظر می آمد شب‌های شناسایی سردتر ازشب‌های قبل می شود. از تدارکات یه اورکت نو تحویلش دادند. در راه یه بسیجی که اورکت کهنه‌ای به تن داشت، با حسرت گفت: - برادر! اورکت نو میدن؟😉 گفت : - می‌خوای بدم به تو؟ ابتدا باورش نشد و وقتی با تعجب داشت آن را می پوشید، اورکت کهنه بسیجی را از او گرفت. 🔻 بسیجی گفت: - شما پاسدارید می تونید یه اورکت نو دیگه دوباره بگیرید! 💥 گفت : - این سهمیه پاسداریم بود! خوشحال می‌شم موقع شهادت اورکتم نو نباشه. راوی: محسن نور احمدی https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1 🍂 ۱
🔅 نام: توكل 🔅 نام خانوادگی: قلاوند 🔅 نــام پــدر: اله مراد 🔅 تاريخ تولــد: ۱۳۴۰/۰۲/۱۱ 🔅 تاريخ شـهادت: ۱۳۶۱/۱۱/۰۹ 🔅 عملــــيات: قبل از والفجر مقدماتی 🔅 مسئولیت: اطلاعات قرارگاه نجف ❣ ۲
❣ 🔻 جبهه اولویت اول در گرماگرم عملیات فتح المبین، مادر به آرزویش رسید و دیده از جهان فرو بست. او یقین پیدا کرده بود توکل شهید می‌شود، دعا می‌کرد که داغ توکل را نبیند… که ندید 🔻سومین روز فوت مادر، بهمراه دو همرزمش به روستای ( قلعه رزه- اندیمشک) آمد. بستگان در بهشت زهرا بودند که با صدایی بلند سلام کرد و فاتحه‌ای نثار روح مادر نمود و گفت "انالله و انا الیه راجعون". همه منتظر گریه، و یا رفتن توکل به سمت مزار مادر بودند، ولی جپله ای گفت و محل را ترک کرد: “فعلا اونجا (جبهه) واجبتره” خداحافظی کرد و رفت. 🔻سرانجام به همراه حسن باقری، مومنی، بقایی و رضوانی آسمانی شد. جانشین اطلاعات و عملیات قرارگاه نجف اشرف ⁩https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1 ❣ ۳
❣ 🔻یادش بخیر هر وقت به شهر می آمد سری هم به سپاه می زد. و با بچه ها دیداری تازه می کرد. نمی دانستیم در منطقه چه می کند ؛ و چه سمتی دارد ! اما، سر و صورت خاکی و پوتین های پر از گلش نشان از فعالیت زیادش داشت. گاهی به شوخی چند تا حرف هم بهش می زدیم و متلکی می پراندیم. ..تازه بعد از شهادتش بود که فهمیدیم او فرمانده اطلاعات عملیات قرارگاه نجف اشرف بوده. افسوس وقتی به علت خاک آلودگی او پی بردیم که دیگر چشمانمان به قد رعنای او روشن نمی شد ! 😔 🌙💫یادش بخیر https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1 ❣۴