❣ چند ماهی گذشت که خبر رسید مصطفی از سر و صورت مجروحیت سطحی پیدا کرده و از پا تیر خورده.
اونو آوردن خونه و بعد از چند روز رفتم به دیدنش. بعد از اون همه چت کردن برا اولین بار بود که می دیدمش. بغلش کردم و سیر بوسیدمش.
مونده بودم که خدایا طبق این خواب مصطفی باید شهید می شد، ولی حالا مجروح شده اونم از ناحیه پا که مدت ها زمین گیرش می کنه و نمیتونه اعزام بشه!
پس قول بهمن چی میشه!
مگه ممکنه مصطفی با این اخلاق شهداییش از شهادت محروم بشه!
مگه......
👇
🍂 توی همین دوره مجروحیت، فرصتی براش بوجود اومده بود تا خاطرات بیشتری بنویسه، هر چند از ناحیه چشم و گوش راست صدمه دیده بود.
یه شب برام مطالبی فرستاد از ارادتش به بی بی زینب (س) و توسلی که به ایشون جسته بود.
آخرین باری که تماس گرفت، دو روز قبل از شهادتش بود. خوش و بشی کرد و خدا حافظی کردیم..... و تمام
طرف ظهر ، تو دنیای خودم بودم که گوشیم زنگ خورد، یکی از بچههای جبهه بود که بی مقدمه گفت، خبر مصطفی رو شنیدی؟ 😭
وای خدایا خبر مصطفی!😭...... یعنی درست شنیدم.....مگه مصطفی چش بود.....مگه آدم با یه تیر تو پا..... یعنی....یعنی بهمن به قولش عمل کرد! به خودم کمی مسلط شدم و گفتم، دیدی آخرش اون روزی که مطمئن بودم میرسه، رسید!😭
دیدی آخرش مصطفی به عشقش رسید و با شهادت رفت!
همه چی تموم شده بود و مصطفی دیگه روی این کره خاکی نبود و به بزم شهدا دعوت شده بود....
چقدر اون روز به یاد خبر شهادت بچهها تو خط افتادم که لحظه به لحظه خبر یکی رو می اوردن....
مصطفی اون روزمون رو جبههای کرده بود و خود نقش اول رو داشت
بعد از چند ماه کنجکاوی، حاج قاسم برادرش، گفت: علت شهادت رو گفتن ترکش های سمی....
ولی نه! مصطفی قراری بسته بود که باید سر قرار می رفت، که رفت.
خاطرهی قول و قرارش با بی بی زینب (س) رو در ادامه، و تو این چند روز متعلق به حضرت زینب، مطالعه کنید
❣
❣
🔻 عنایت بی بی (س) 🕌 1⃣
شهید مصطفی رشیدپور
✍🏽 بعد از کلی دوندگی و پیگیری موفق به اعزام شدم و به سوریه رفتم. یکی از اتفاقاتی که در روزهای اول ورودمان به سوریه برای ما افتاد و خیلی برای من جالب بود شبی بود که برای زیارت حرم حضرت زینب (س) به زینبیه رفته بودیم. ساعت حدود ساعت 8 شب بود که با یکی از دوستان به طرف حرم رفتیم.
بچه های حزب الله لبنان مسئولیت حفاظت حرم را داشتند. آنها در حال بستن در حرم بودند و در مورد امنیت حرم با هیچ کس شوخی نداشتند.
علیرغم اینکه می دانستند ما مستشار ایرانی هستیم و باید سر ساعت بیرون بیاییم، با این حال از رفتن ما به داخل ممانعت کردند. موقع بیرون اومدن به ما چای تعارف کردند و چون تعداد چای زیاد بود، به زبان عربی دو نفری که کنارمان بودند را هم به چای دعوت کردم.
به غیر از ما، فقط همین دو نفر مانده بودند. یکی از آن دو نفر، آهسته سرش را نزدیک آورد و گفت:"برادر! ما ایرانی هستیم. شما هم که نوربالا می زنید و معلوم هست که ایرانی هستید!"
ادامه دارد 👇
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣
🔻عنایت بی بی (س)🕌 2⃣
شهید مصطفی رشیدپور
✍🏽 با خوشحالی ازشان پرسیدم که کجایی هستید و کجا خدمت می کنید؟ خیلی جواب جالبی به من داد و گفت که مدت ها بود دوست داشتم از کرج به عنوان مدافع حرم اعزام بشوم ولی دو سال تلاشم بی نتیجه بود.
🔻می گفت از اعزام ناامید شده بودم و تصمیم گرفتم به کربلا بروم و از آن جا اعزام بشوم. وقتی به کربلا و نجف رسیدم از نجف با همین دوستی که با من هست با پرداخت نفری هشتصد هزارتومان، با پرواز عراق به دمشق آمدیم و الان هم در پس کوچه های منطقه زینبیه اتاقی اجاره کرده ایم و از صبح، هر روز به حرم می آییم و به هر کسی می بینیم دخیل می شویم تا ما را به یگانی، جایی وصل کند تا از حرم بی بی دفاع کنیم. با گفتن این سخن گریه اش گرفت و دلی خالی کرد.....
ادامه دارد 👇
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣
🔻عنایت بی بی (س)🕌 3⃣
شهید مصطفی رشیدپور
✍🏽 از این همه عشق و آن همه همت یکه خورده بودم و می دیدم به قول ما بسیجی ها، حسابی ترمز بریده اند اما می دانستم نمی شود برای آن ها کاری کرد و باید از مجرای قانونی می آمدند.
در یک لحظه خدا چیزی به دلم گذاشت و دستم را به سمت حرم که پنجاه متر فاصله بیشتر نداشت دراز کردم و گفتم:" چرا از بی بی زینب (س) مدد نمی خوای؟ ما و بقیه هیچ کاره ایم. جواز دست بی بی است. برو پاسپورتت را بنداز داخل ضریح و بگو من آمدم! بقیه اش با شماست عمه سادات. ما هم سعی خود را می کنیم ".
شماره خط سوری او را گرفتم و گفتم دو سه روز دیگر با من تماس بگیر.
ادامه دارد 👇
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣
🔻 عنایت بی بی (س)🕌 4⃣
شهید مصطفی رشیدپور
✍🏽 نتوانسته بودم برایش کاری کنم و از طرفی شنیدم که دو سه روز بعد، بمبی در نزدیک زینبیه منفجر شده و یکصد نفر هم به شهادت رسیده اند.
از حفاظت اسامی شهدا را دریافت کردم. اسم یکی از آن ها در لیست شهدا بود و دیگری در لیست مجروحین ثبت شده بود.
با او تماس گرفتیم و متوجه شدم در حال اعزام به بیمارستان تهران است. خانوم زینب (س)، به همین راحتی قبولشان کرده بود و اجر مدافعین حرم نصیبشان شده بود. این ماجرا به من نهیب توانگری زد که در ادامه خواهم گفت.
دو ماه گذشت و من تحت تاثیر دیدار یک ساعته با این دو نفر بودم. این دوماه آن قدر زیر فشار کار و شناسایی و عملیات بودم و با این حال به خودم می گفتم، خدایا من به این ها گفتم به سیده عقیله متوسل شوید و طرف همین کار را کرد و تا شهادت رفت ولی خودم.....
خیلی مغبون بودم و نمی دانستم خانوم زینب (س) مرا نیز قبول کرده یا نه!
ادامه دارد 👇
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
22.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 کلیپ
محسن چاوشی
نقش دستان
فاطمه عبادی
🔻بنام عباس علیه السّلام
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣