❣
🔻 عنایت بی بی (س)🕌 1⃣1⃣
شهید مصطفی رشیدپور
#بخش_جا_افتاده👇
✍🏽 خدا را شکر کردم و جواب سوال و علت نگرانیم حل شد. همان جا تصمیم گرفتم معبر را شناسایی کنم. باید به چپ می رفتم و کانال را دور می زدم. فاصله ما تا کانال دشمن چیزی حدود 110 متر بود. عوارض زمین، دیوار مخروبه و پستی و بلندی آن جا را هم داشتیم و می خواستم کانال را با چشم غیرمسلح ببینم.
✍ یاسین را به همراه چند سرباز حارس، با فاصله ای در خط خودی کاشتم تا اگر کسی به طرف من شلیک کرد برایم خط آتش درست کنند تا بتوانم برگردم. به تنهایی و با یک بیسیم و یک نارنجک از خط خودی جدا شدم.
✍ می خواستم برگردم که انفجاری قوی اتاقک را لرزاند و متوجه سر و گردن و پهلو و هر دو پایم شدم که ترکش خورده و لباس هایم از شدت انفجار پاره شده اند. همزمان صدای سلاح سبکی که به طرفم شلیک می کرد و از بالای سرم گلوله ها به دیوار می خورد را شنیدم.
✍ در مسیر برگشت، پاشنه پای راستم را هم گرینف زد. می دانستم که سه دقیقه دیگر، ممکن است خونریزی بیهوشم کند. به همین خاطر تا سر حال بودم برخاستم و به همراه یاسین به طرف خط خودی حرکت کردم. 👇ادامه
✍🏽 یاسین از بچه های جوان ایرانی بود که با حالت عجیبی به من نگاه می کرد. گفتم بچه جان! این هم جزیی از جنگ است. وقتی کسی مجروح می شود این طور که به او نگاه نمی کنند. دوستش داشتم و می خواستم کار را یادش بدهم.
✍ خیلی سفارش کردم که نگذارد خوابم ببرد که ممکن است به کما بروم. شرایط کانال را برایش شرح دادم و گفتم معبر را باید صد متر به چپ ببرند و تاکید کردم تا مطالب را به فرماندهی منتقل کند.
✍ متاسفانه خونریزی باعث بیهوشیم شده بود و..... در مستشفی دمشق به هوش آمدم و ابو احمد و دیگر بچه ها را بالای سر خودم دیدم.
✍ در بیمارستان اتفاق جالبی افتاد. خیلی درد داشتم و هر کس روی قسمتی از بدنم کار می کرد. دوستان نگران بودند. چشمم پر از خون بود و درست نمی دیدم. موج انفجار داشت چشمایم را از کاسه بیرون می انداخت. با چشم چپ می دیدم که یک پرستار بی حجاب که دختر جوانی بود، ترکشی را از گردنم بیرون می آورد.
✍ به او گفتم، "شو اسمچ؟" معنی این جمله به سوری می شود اسمت چیه؟ گفت جلاله!
ادامه دارد 👇
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣
🔻 عنایت بی بی (س)🕌 2⃣1⃣
شهید مصطفی رشیدپور
✍🏽 با تشر به او گفتم "یلا روحی حجاب" برو و حجاب سرت کن" با تعجب و ادب گفت، "علی راسی و عینی" یعنی (چشم). سه روز در مستشفی مجتهد دمشق بستری بودم و این دختر که همسن دخترم بود, پرستار مخصوصم شده بود.
✍ اهل سنت بود و گاهی با من صحبت می کرد و موقع برگشتن، دستم را از روی گچ بوسید و گفت:"لوماکانت ایرانیون، ماکان مقاومه...حاجی ارجع سالما و منصور" یعنی اگر ایرانی ها نبودند مقاومت هم نبود. حاجی سالم و پیروز برگرد. این ها را در حالی بیان می کرد که حجاب هم سرش کرده بود.
⊰•┈┈┈┈┈⊰•
⊰•┈┈┈┈┈⊰•
👈 .... و این عزیز، کمتر از دو ماه از نقل این خاطره برای "کانال حماسه جنوب" در ادامه درمان به فیض شهادت نائل آمد و یک هفته قبل از شهادت، با ایما و اشاره خبر شهادت خود را پیشاپیش اطلاع داده بود....روحش شاد
شادی روحش
فاتحه ای هدیه کنیم
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
8.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣... ما دنبال سر دادن بودیم
دست و پا گرفت
ساعتی پس از مجروحیت
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣ ارتباط دوسویه، بین کانال و خوانندگان محترم، لزوم بالا بردن کیفی مطالب و آشنایی با سایقه و نظرات مخاطبین کانال است.
دلنوشته های زیبای خود را در مورد شهدا و همچنین مطالب کانال، ارسال فرمایید 👇
@Jahanimoghadam
🌹🌹
حماسه جنوب،شهدا🚩
❣ 🔻 عنایت بی بی (س)🕌 1⃣1⃣ شهید مصطفی رشیدپور #بخش_جا_افتاده👇 ✍🏽 خدا را شکر کردم و جواب سوال و علت
.
بخش جا افتاده مجروحیت را مطالعه بفرمایید 🙏