eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
28 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
ارتباط دوسویه، بین کانال و خوانندگان محترم، لزوم بالا بردن کیفی مطالب و آشنایی با سایقه و نظرات مخاطبین کانال است. دلنوشته های زیبای خود را در مورد شهدا و همچنین مطالب کانال، ارسال فرمایید 👇 @Jahanimoghadam 🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 🔻 صحنه های بی بدیل در حین اجرای عملیات بیت المقدس در محور خرمشهر قرار داشتیم که برادر حسین کلاه کج به من گفت بیا برویم شهید تازه آورده اند ببینیم جسد برادرم عباس را آورده اند . به بیمارستان امام خمینی اهواز آمدیم سردخانه بیمارستان و محوطه اطرافش پراز پیکر پاک شهدا بود .در بیرون سردخانه تعداد زیادی شهید روی زمین چیده بودند و بعد از تعیین تکلیف آنها را به شهرهای خودشان می بردند . دیدن آن همه شهید در یک جا انسان را تحت تاثیر قرار می داد . تعداد زیادی جوان آرام در محوطه و روی تریلی هایی که در وسط قرار داشت آرام خوابیده بودند . در وسط آنها یک تریلی پراز جسد قرار داشت . بالای کفی رفتیم . حسین گفت :"تو ردیف بالا را ببین من ردیف پایین را ."سه یا چهارردیف پیکر پاک شهدا بر روی کفی چیده شده بود . شهدا را یکی یکی نگاه می کردیم آهسته بطوری که شهدا لگد نشوند به آهستگی و با رعایت این نکته که پایمان به شهیدی نخورد ازکنار شهدا عبور می کردیم . ابهت تعداد شهدا و اینکه این همه شهید در یک جا قرار گرفته بودند مرا گرفته بود .بعد از اینکه به خودم آمدم بدون اینکه احساس بدی داشته باشم . ردیف اول را دیدم و به میانه ی ردیف وسطی رسیده بودم که برادر کلاه کج صدایم کرد و گفت:" بیا پیداش کردم، " خودم را به ردیف پایینی و جایی که برادر کلاه کج ایستاده بود رساندم . حسین بطور خاصی داشت به عباس نگاه می کرد . ظاهرا داشت با او به زبان بی زبانی صحبت می کرد . طریقه ی نگاه کردن برادر کلاه کج به برادر شهیدش حاوی هزار مطلب ناگفته بود . عباس کلاه کج فرزند خانواده مستضعفی از شهر آغاجاری بود که من به خانه محقرانه آنها رفته بودم . معلوم نبود انقلاب چه چیز خاصی به این خانواده مستضعف داده بود که آنها در عوض این خدمت چهار فرزند خودرا روانه خدمت در جبهه کرده بودند ودرنهایت هم دوشهید تقدیم انقلاب کردند . خود برادر کلاه کج هم بارها رنج مجروحیت و مصدومیت را تحمل کرد . راوی : عبدالرضا صابونی گردان بلالی اهواز https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻 🕊قرار عاشقی 🕊 سلاااااام بر شما دوستان با حال و همیشه همراه 👋👋 می خوام مژده😊 بدم که امروز و امشب مهمان یه شهید بسیار با حال، دوست داشتنی و شوخ و سرحال هستیم اونایی که از نزدیک دیدنش می دونن که تو رفتارش یه حلاوت خاصی موج می زد و چقدر ....... بذارید فعلا چیزی نگیم شاید تونستیم از زیر زبونش چیزایی بکشیم. کاشکی تو دوران جنگ💥 و جبهه کنارش بودید و از نزدیک درکش می کردید. خب چه می‌شه کرد، حالا که می تونیم پای کلامش بشینیم و در حد وسعمون فیضش رو ببریم. https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1 ❣۱
❣🎤 خب، محمدرضا جان بسم الله کن و خودت رو معرفی کن. فقط برای رفتن عجله 🏃نکن خواهشن 😄 که خیلی کارت داریم. ❣ خب طبق معمول خودت بریدی و دوختی و رفت. 😉 فقط بفکر دلتنگی ما هم باشید که دوری از رفقام آسون نیست. اسمم محمد رضا و فامیلم آزادیه. اسم بابامم هادیه که 22 اسفند 63 تو عملیات بدر و تو جزیره 🚣 مجنون خدا دو بال بهم داد و بله دیگه، به خیل شهدا پیوستم. راستش بخواهید خیللللی دعا کردم تا به آرزوم که شهادت 🕊باشه رسیدم. قسمت همگی بشه بهترین مردن ها. بما که خیلی چسبید. 😍 🎤 خب! گوارای وجودت. ❣۲
❣🎤 اجازه بده همین اول کاری نری تو شکسته نفسی و این حرفا. نسل جوون عزیزمون 👬می خوان همه چی رو بدونن از زندگی یه جوون موفق زمان جنگ. حالا دیگه تکلیف داری همه چی رو بگی. ❣ عجب! همیشه ما به ملت گیر می‌دادیم حالا تو گیر شما افتادم، باشه، رو چشمم. هر چند برام خیلی سخته 😔 ❣۳
راستش اصلیت ما آبادانیه 😎🌴 روزای شروع جنگ خیلی سختی کشیدیم و ... جنگزده شده بودیم . از یه طرف باید جبهه می‌رفتیم و جلو دشمن می ایستادیم و از طرفی مونده بودیم با خونواده چه کنیم. تصمیم گرفتیم و به هفتگل رفتیم و خونواده 👨‍👩‍👧‍👦 رو گذاشتیم اونجا و خودم جلدی به اهواز اومدم تا با بچه های اهواز به جبهه برم. محض ریا عرض کنم، همزمان به دانشکده نفت 👨‍🎓 هم می رفتم و درس📖 می خوندم. تو دوران دفاع مقدس یکی از سخت‌گیرترین جاها برای گزینش دانشجو همین دانشکده بود ولی حالا اگه نگید لاف میاد،😌 چون بنیه علمی خوبی داشتم، تونستم تو این دانشکده پذیرش بشم. ❣۴
🎤 شنیدیم خیلی خوش اخلاق و اهل شوخی و باحال بودی، تایید می کنی؟ ❣ اینا رو کی یادتون داده؟😄 فقط سعی می کردم با خوشرویی😊 و خوش برخوردی همه رو جذب کنم. خصوصا کسایی که برای بار اول به جبهه می اومدن. نمی خواستم احساس 😔غریبی کنن. با این کار مسلم بود که بازم بیان و کمک حال جنگ باشن. ما تو مسجد زین العابدین(ع) کمپلو فعالیت می کردیم. اونجا پر بود از بر و بچه‌های 👬با صفا و جبهه‌ای که معمولا با هم می‌رفتیم. وقتی هم جبهه نبودیم از خونه های خالی مردم تو شهر حفاظت می کردیم. ❣خب، بسه یا هنوز بگم؟😉 🎤 نه آقا چی بسه! از تعبد و شب زنده داریت نگفتی هنوز. ❣ عجب حکایتیه امشب 😂 ❣۵