eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
28 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
❣🎤 اجازه بده همین اول کاری نری تو شکسته نفسی و این حرفا. نسل جوون عزیزمون 👬می خوان همه چی رو بدونن از زندگی یه جوون موفق زمان جنگ. حالا دیگه تکلیف داری همه چی رو بگی. ❣ عجب! همیشه ما به ملت گیر می‌دادیم حالا تو گیر شما افتادم، باشه، رو چشمم. هر چند برام خیلی سخته 😔 ❣۳
راستش اصلیت ما آبادانیه 😎🌴 روزای شروع جنگ خیلی سختی کشیدیم و ... جنگزده شده بودیم . از یه طرف باید جبهه می‌رفتیم و جلو دشمن می ایستادیم و از طرفی مونده بودیم با خونواده چه کنیم. تصمیم گرفتیم و به هفتگل رفتیم و خونواده 👨‍👩‍👧‍👦 رو گذاشتیم اونجا و خودم جلدی به اهواز اومدم تا با بچه های اهواز به جبهه برم. محض ریا عرض کنم، همزمان به دانشکده نفت 👨‍🎓 هم می رفتم و درس📖 می خوندم. تو دوران دفاع مقدس یکی از سخت‌گیرترین جاها برای گزینش دانشجو همین دانشکده بود ولی حالا اگه نگید لاف میاد،😌 چون بنیه علمی خوبی داشتم، تونستم تو این دانشکده پذیرش بشم. ❣۴
🎤 شنیدیم خیلی خوش اخلاق و اهل شوخی و باحال بودی، تایید می کنی؟ ❣ اینا رو کی یادتون داده؟😄 فقط سعی می کردم با خوشرویی😊 و خوش برخوردی همه رو جذب کنم. خصوصا کسایی که برای بار اول به جبهه می اومدن. نمی خواستم احساس 😔غریبی کنن. با این کار مسلم بود که بازم بیان و کمک حال جنگ باشن. ما تو مسجد زین العابدین(ع) کمپلو فعالیت می کردیم. اونجا پر بود از بر و بچه‌های 👬با صفا و جبهه‌ای که معمولا با هم می‌رفتیم. وقتی هم جبهه نبودیم از خونه های خالی مردم تو شهر حفاظت می کردیم. ❣خب، بسه یا هنوز بگم؟😉 🎤 نه آقا چی بسه! از تعبد و شب زنده داریت نگفتی هنوز. ❣ عجب حکایتیه امشب 😂 ❣۵
❣ باش، فقط بذارید اول از سابقه جبهه‌م بگم اولش به عنوان بسیجی به همراه گردان های بلالی به جبهه رفتم، بعدشم با گردان نور عازم جبهه شدم و بعد تو گردان کربلا موندم تا......بله دیگه رفتیم به عملیات بدر و، این شد آخرین عملیات ما که پذیرفته شدیم. 🎤شب زنده‌داری رو فراموش کردی. ❣ ای بابا، شب 🤲 زنده داری و تهجد که من تنها نبودم. خیلی ها بلند می شدن و نمازشب می خوندن. خب اگه قرار بود خدا تو جنگ و انقلاب به ما کمک کنه، ما هم باید با خدا می شدیم. سعی می کردم بعضی از شب ها به بهشت آباد برم و در قبر بخوابم تا یادم نره یه مرگی هم هست. آیه شریفه "رب ارجعون لئلا اعمل صالحا فیما ترکت کلا بل هو قائلها" رو تلاوت می‌کردم و سعی می کردم اعمالم رو درست راست کنم. حالا دیگه ولم می کنی یا نه هنوز؟😄 🎤 باشه😄 اذیتت نمی کنم. بریم سراغ شوخ طبیعی هات،😊 چی داری برا این سوال❓ ❣۶
❣خدا یه کلام شیرینی☺️ بما داده بود و تو لحن عادی هم به برخی از جملات حلاوت می دادم تا خنده اطرافیان بلند بشه.😂 ولی خودم خنده آرومی داشتم. 🎤 شیرین کاری هم داشتی؟ ❣ آره خو😍 یه بار تو پادگان شهید مصطفی خمینی تا پادگان وحدتی مسابقه دو🏃 استقامت برگزار شده بود و وسط راه خسته🚶 شدم. هم خودم خسته شده بودم و قیافه جدی بچه ها خیلی می زد تو ذوقم. مونده بودم چه کار کنم که هم رفع خستگی باشه و هم ایجاد خنده کنه بین بچه ها و برادران بهداری که بی کار نگامون می کردن. یه لحظه خودم رو به حالت بی حالی🤕 رو زمین انداختم و مثل غش کرده ها در آوردم. همه بچه داد می زدن بهداری 😱 بهداری!😱 برادران بهداری جلو چشم همه برا کمک بدو بدو اومدن. شاید از اینکه یه کاری براشون بوجود اومده خوشحالم شده بودن. همین‌که بدو بدو و با یه برانکارد نزدیکم رسیدن ، در یه لحظه بلند شدم و پا بفرار گذاشتم! 😂😂 صدای خنده😄😄 بچه ها در اومده بود و بچه های بهداری هاج و واج دنبالم میومدن. 🎤 عجب کارایی می کردی 😄 آرزوی دنیایی هم داشتی؟ ❣۷
❣ باور کنید حاضر بودم جون🕊 بدم ولی بسیجی بحساب بیام. خب بسیجی ها آدم های باصفا 😍و باحالی بودن. هر چی داشتند ول کرده بودن تا برا اسلام و کشور مقاومت کنند و تسلیم نشن. 🎤 یکی از خصلت هات رو می گی به ما؟ ❣ نه انگار ول کن ما نیستی😉 سعی می کردم به این حدیث که می گه "المومن بشره فی وجهه وحزنه فی قلبه" عمل کنم و نمی ذاشتم کسی از درد دلم مطلع بشه. قرآن📕 و زیارت عاشورا رو با صدای🎶 دلنشینش می‌خوندم. قبل از خواب سوره واقعه می خوندم و دعای عهد رو از دست نمي‌دادم، روحیه کار تشکیلاتی داشتم و به همین دلیل بچه های مسجد زین العابدین(ع) با من همکاری فکری و معنوی داشتن. جلو دشمن هم حاضر نبودم ضعف نشون بدم. در یه کلام خیلی بامرام بودم😎😂، جدی نگیر، شوخی کردم 🎤 نه، نه درست‌گفتی ، آفرین👌 ❣۸
ببین امشب خیلی ازم حرف کشیدی. دیگه داره دیرم⌚️ می‌شه. 🎤 ما که سیر نشدیم ولی بعداً هم ميام خودم برات مرخصی می گیرم. حالا شهادتت رو هم بگو تا تموم کنیم. ❣ شهادتم🕊 که تو عملیات بدر اتفاق افتاد. ابتدای عملیات خوب عمل کردیم و بچه ها گل کاشتند. عراقی ها یکم فشار آوردن و خواستن ما رو عقب بزنن. ولی خوب جلوشون درآومدیم. اون شب یه آتش بازی اساسی راه انداختیم و هرچی تانک و نفربر آماده کرده بودن به آتش کشیدیم و .... و این وسط یه ترکش💣 اومد و ما رو به آرزوم رسوند. 🎤 خوشحال 😊شدم که به همین مقدار کم به ما افتخار دادی هر چند می دونم به اندازه یه کتاب📔 می‌شه از معنویات و کراماتت نوشت و تعریف کرد. چه کنم که حریفت😄 نمی شم. ممنون به هر حال سلام ما رو هم تو دورهمی‌هاتون به دوستان‌مون که اونور هستن برسون و بگو انتظارمون ازتون بالاست. ❣ موفق باشید، فقط مواظب آقاتون باشید که فردا شرمنده خدا و ما شهدا نشید، ما که گفتیم و رفتیم یا علی👋👋👋 https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1 ❣۹
❣ یادمان باشد که ما خون داده ایم یک بیابان مرد مجنون داده ایم یادمان باشد پیام آفتاب دست نا اهلان نیافتد انقلاب https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣ روضه وصال با صدای حبیب بیدار شدم. .. بچه ها نماز صبح! خودش اذان گفت و امام جماعت شد. بعد از نماز شروع به خواندن زیارت عاشورا کرد. حال عجیبی داشت. بین عاشورا، مرتب می گفت شیخ شوشتری می فرماید... زیارت خواند و روضه های شیخ شوشتری را می خواند تا رسید به روضه تیر سه شعبه... تیری که به سینه امام دوختند و امام از پشت آن را بیرون کشیدند و خون سینه امام بیرون ریخت. حبیب این روضه را می خواند به سینه خودش می کوبید. آنقدر اشک ریخت و به سینه زد که بی حال شد😭. هوا کامل روشن نشده به سمت تپه های 175 حرکت کردیم. درگیری شدیدی روی تپه ها بود. هر کدام به سمت یکی از تپه ها و برآمدگی های اطراف منطقه رفتیم. ساعتی نگذشته محمد شکیبا را دیدم که از فرق سرش تا روی صورتش خون جاری بود. سراغ حبیب را گرفتم. گفت: تیری به سینه اش نشست و ماند... بی اختیار یاد روضه تیر سه شعبه و ضربه هایی افتادم که حبیب بی خود از خود، به سینه اش می کوبید و روضه اباعبدالله را می خواند... https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1