❣خدا یه کلام شیرینی☺️ بما داده بود و تو لحن عادی هم به برخی از جملات حلاوت می دادم تا خنده اطرافیان بلند بشه.😂 ولی خودم خنده آرومی داشتم.
🎤 شیرین کاری هم داشتی؟
❣ آره خو😍
یه بار تو پادگان شهید مصطفی خمینی تا پادگان وحدتی مسابقه دو🏃 استقامت برگزار شده بود و وسط راه خسته🚶 شدم.
هم خودم خسته شده بودم و قیافه جدی بچه ها خیلی می زد تو ذوقم.
مونده بودم چه کار کنم که هم رفع خستگی باشه و هم ایجاد خنده کنه بین بچه ها و برادران بهداری که بی کار نگامون می کردن.
یه لحظه خودم رو به حالت بی حالی🤕 رو زمین انداختم و مثل غش کرده ها در آوردم. همه بچه داد می زدن بهداری 😱 بهداری!😱
برادران بهداری جلو چشم همه برا کمک بدو بدو اومدن. شاید از اینکه یه کاری براشون بوجود اومده خوشحالم شده بودن. همینکه بدو بدو و با یه برانکارد نزدیکم رسیدن ، در یه لحظه بلند شدم و پا بفرار گذاشتم! 😂😂
صدای خنده😄😄 بچه ها در اومده بود و بچه های بهداری هاج و واج دنبالم میومدن.
🎤 عجب کارایی می کردی 😄
آرزوی دنیایی هم داشتی؟
❣۷
❣ باور کنید حاضر بودم جون🕊 بدم ولی بسیجی بحساب بیام.
خب بسیجی ها آدم های باصفا 😍و باحالی بودن. هر چی داشتند ول کرده بودن تا برا اسلام و کشور مقاومت کنند و تسلیم نشن.
🎤 یکی از خصلت هات رو می گی به ما؟
❣ نه انگار ول کن ما نیستی😉
سعی می کردم به این حدیث که می گه "المومن بشره فی وجهه وحزنه فی قلبه" عمل کنم و نمی ذاشتم کسی از درد دلم مطلع بشه.
قرآن📕 و زیارت عاشورا رو با صدای🎶 دلنشینش میخوندم. قبل از خواب سوره واقعه می خوندم و دعای عهد رو از دست نميدادم، روحیه کار تشکیلاتی داشتم و به همین دلیل بچه های مسجد زین العابدین(ع) با من همکاری فکری و معنوی داشتن. جلو دشمن هم حاضر نبودم ضعف نشون بدم. در یه کلام خیلی بامرام بودم😎😂، جدی نگیر، شوخی کردم
🎤 نه، نه درستگفتی ، آفرین👌
❣۸
❣ ببین امشب خیلی ازم حرف کشیدی. دیگه داره دیرم⌚️ میشه.
🎤 ما که سیر نشدیم ولی بعداً هم ميام خودم برات مرخصی می گیرم.
حالا شهادتت رو هم بگو تا تموم کنیم.
❣ شهادتم🕊 که تو عملیات بدر اتفاق افتاد. ابتدای عملیات خوب عمل کردیم و بچه ها گل کاشتند. عراقی ها یکم فشار آوردن و خواستن ما رو عقب بزنن. ولی خوب جلوشون درآومدیم. اون شب یه آتش بازی اساسی راه انداختیم و هرچی تانک و نفربر آماده کرده بودن به آتش کشیدیم و .... و این وسط یه ترکش💣 اومد و ما رو به آرزوم رسوند.
🎤 خوشحال 😊شدم که به همین مقدار کم به ما افتخار دادی هر چند می دونم به اندازه یه کتاب📔 میشه از معنویات و کراماتت نوشت و تعریف کرد.
چه کنم که حریفت😄 نمی شم.
ممنون به هر حال
سلام ما رو هم تو دورهمیهاتون به دوستانمون که اونور هستن برسون و بگو انتظارمون ازتون بالاست.
❣ موفق باشید، فقط مواظب آقاتون باشید که فردا شرمنده خدا و ما شهدا نشید، ما که گفتیم و رفتیم
یا علی👋👋👋
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣۹
❣ یادمان باشد که ما خون داده ایم
یک بیابان مرد مجنون داده ایم
یادمان باشد پیام آفتاب
دست نا اهلان نیافتد انقلاب
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣ روضه وصال
با صدای حبیب بیدار شدم. .. بچه ها نماز صبح!
خودش اذان گفت و امام جماعت شد. بعد از نماز شروع به خواندن زیارت عاشورا کرد. حال عجیبی داشت. بین عاشورا، مرتب می گفت شیخ شوشتری می فرماید...
زیارت خواند و روضه های شیخ شوشتری را می خواند تا رسید به روضه تیر سه شعبه...
تیری که به سینه امام دوختند و امام از پشت آن را بیرون کشیدند و خون سینه امام بیرون ریخت.
حبیب این روضه را می خواند به سینه خودش می کوبید. آنقدر اشک ریخت و به سینه زد که بی حال شد😭.
هوا کامل روشن نشده به سمت تپه های 175 حرکت کردیم. درگیری شدیدی روی تپه ها بود. هر کدام به سمت یکی از تپه ها و برآمدگی های اطراف منطقه رفتیم. ساعتی نگذشته محمد شکیبا را دیدم که از فرق سرش تا روی صورتش خون جاری بود. سراغ حبیب را گرفتم. گفت: تیری به سینه اش نشست و ماند...
بی اختیار یاد روضه تیر سه شعبه و ضربه هایی افتادم که حبیب بی خود از خود، به سینه اش می کوبید و روضه اباعبدالله را می خواند...
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣ یه اعتراف کوچولو کنم .
میدونم بعد از خوندن اعتراف م میگید:
اگر کوچولوش این بوده وای به اعتراف های بزرگ بزرگ هاش😏
در اون هشت سال
نگاه درستی به کسانی که با برانکارد هم قد خودشون سعی میکردند به زور هم شده خودشون لابلای مردان مسلح به انواع سلاح جا بدن نداشتم
میگفتم که چی بشه!
خوب شما هم اگر یه اسلحه برمیداشتی و به ما ملحق میشدی چی میشد!
یعنی اینقدر بیرحمانه قضاوت شون میکردم و یکی از دلایل اینکارشون رو ترس از جنگ و جنگیدن میدونستم .
از بس مغرور و مدعی به فهم بودم .
جنگ که تمام شد اندک اندک به فهم م اضافه شد تا درک درست تری از جنگ داشته باشم و اعتراف کنم که چقدر نافهم به همه وجوه جنگ بودم!
نمیدانستم جنگ یه پیشانی دارد که اون رو در همان هشت سال به وفور دیدیم
و یه عمقی دارد که تازه بعد از جنگ بتدریج لایه های ش کنار زده شد و تا ببینم ش.
چشمان منتظر
یک مادر
یک همسر
یک فرزند
یک خواهر و یا برادر
یک ملت
به بازگشت جوون شون
چه مجروح
چه شهید
فرقی نمیکرد
فقط وصالی باشد.
اعتراف به فهم خود کردم نه مسئولین
به گواه همین یک عکس اونا قد فهم شون خیلی بلند تر از من بود.
به گواه همه مجروحین بازگشته و حال در کنار خانواده نشسته و یا تمام قبور ی که متبرک به پیکر شهدا شده است .
عجله نکنید.
ملامت م نکنید و در محضر ذهن تان قضاوت و مجازات م نکنید تا بگم.
بگم وقتی در عملیات والفجر هشت
در دل تاریکی شب میدانستم که این گردانی که از کنارم می گذرد تا به دل دشمن بزند حسن برادرم در بین آنان هست و صبح وقتی که آفتاب زد او با تن مجروح زیر تیغ آفتاب ماند تا با تیر خلاص سرباز عراقی بشهادت برسد.
من به چشم خود چشم انتظاری چهارده ساله یک مادر را دیدم که تنها توقع ش از پایان جنگ بازگشت چند تکه استخوان از فرزندش بود.
من خود کم کم دیدم
که جنگ چقدرررر عمق دارد.
بیش از قد فهم م در دل جنگ
ایکاش من هم یک برانکارد بدست در جنگ بودم .
اعتراف بزرگ ها بماند
راستی هر جا امدادگری دیدید
اشتباه من را نکنید
به احترام ش بایستید
تا روزی خود را ملامت نکنید
و زبان به اعتراف ی باز نکنید.
#حسن_فرامرزی
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
4.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 در هفته دفاع مقدس
همراه باشید با ارسالهای
ویژه کانالهای حماسه جنوب - ایتا
خاطرات👇
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
شهدا 👇
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🍂