eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
28 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
❣ روضه وصال با صدای حبیب بیدار شدم. .. بچه ها نماز صبح! خودش اذان گفت و امام جماعت شد. بعد از نماز شروع به خواندن زیارت عاشورا کرد. حال عجیبی داشت. بین عاشورا، مرتب می گفت شیخ شوشتری می فرماید... زیارت خواند و روضه های شیخ شوشتری را می خواند تا رسید به روضه تیر سه شعبه... تیری که به سینه امام دوختند و امام از پشت آن را بیرون کشیدند و خون سینه امام بیرون ریخت. حبیب این روضه را می خواند به سینه خودش می کوبید. آنقدر اشک ریخت و به سینه زد که بی حال شد😭. هوا کامل روشن نشده به سمت تپه های 175 حرکت کردیم. درگیری شدیدی روی تپه ها بود. هر کدام به سمت یکی از تپه ها و برآمدگی های اطراف منطقه رفتیم. ساعتی نگذشته محمد شکیبا را دیدم که از فرق سرش تا روی صورتش خون جاری بود. سراغ حبیب را گرفتم. گفت: تیری به سینه اش نشست و ماند... بی اختیار یاد روضه تیر سه شعبه و ضربه هایی افتادم که حبیب بی خود از خود، به سینه اش می کوبید و روضه اباعبدالله را می خواند... https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣ یه اعتراف کوچولو کنم . می‌دونم بعد از خوندن اعتراف م می‌گید: اگر کوچولوش این بوده وای به اعتراف های بزرگ بزرگ هاش😏 در اون هشت سال نگاه درستی به کسانی که با برانکارد هم قد خودشون سعی میکردند به زور هم شده خودشون لابلای مردان مسلح به انواع سلاح جا بدن نداشتم میگفتم که چی بشه! خوب شما هم اگر یه اسلحه برمیداشتی و به ما ملحق میشدی چی میشد! یعنی اینقدر بیرحمانه قضاوت شون میکردم و یکی از دلایل اینکارشون رو ترس از جنگ و جنگیدن میدونستم . از بس مغرور و مدعی به فهم بودم . جنگ که تمام شد اندک اندک به فهم م اضافه شد تا درک درست تری از جنگ داشته باشم و اعتراف کنم که چقدر نافهم به همه وجوه جنگ بودم! نمیدانستم جنگ یه پیشانی دارد که اون رو در همان هشت سال به وفور دیدیم و یه عمقی دارد که تازه بعد از جنگ بتدریج لایه های ش کنار زده شد و تا ببینم ش. چشمان منتظر یک مادر یک همسر یک فرزند یک خواهر و یا برادر یک ملت به بازگشت جوون شون چه مجروح چه شهید فرقی نمیکرد فقط وصالی باشد. اعتراف به فهم خود کردم نه مسئولین به گواه همین یک عکس اونا قد فهم شون خیلی بلند تر از من بود. به گواه همه مجروحین بازگشته و حال در کنار خانواده نشسته و یا تمام قبور ی که متبرک به پیکر شهدا شده است . عجله نکنید. ملامت م نکنید و در محضر ذهن تان قضاوت و مجازات م نکنید تا بگم. بگم وقتی در عملیات والفجر هشت در دل تاریکی شب میدانستم که این گردانی که از کنارم می گذرد تا به دل دشمن بزند حسن برادرم در بین آنان هست و صبح وقتی که آفتاب زد او با تن مجروح زیر تیغ آفتاب ماند تا با تیر خلاص سرباز عراقی بشهادت برسد. من به چشم خود چشم انتظاری چهارده ساله یک مادر را دیدم که تنها توقع ش از پایان جنگ بازگشت چند تکه استخوان از فرزندش بود. من خود کم کم دیدم که جنگ چقدرررر عمق دارد. بیش از قد فهم م در دل جنگ ایکاش من هم یک برانکارد بدست در جنگ بودم . اعتراف بزرگ ها بماند راستی هر جا امدادگری دیدید اشتباه من را نکنید به احترام ش بایستید تا روزی خود را ملامت نکنید و زبان به اعتراف ی باز نکنید. https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
هرکس کند حوالی شش گوشه اعتکاف گويی به گرد عرش خدا مي کند طواف گفتم به عاشقی که بگو چيست عشق ناب در پاسخم نوشت حسيـــــــــــــن (ع) عين، شين، قاف السلام علیک یا اباعبدالله الحسین ❣
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
4.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 در هفته دفاع مقدس همراه باشید با ارسالهای ویژه کانال‌های حماسه جنوب - ایتا خاطرات👇 http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf شهدا 👇 https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1 🍂
خاطره زیر توسط شهید مدافع حرم حاج مصطفی رشیدپور تایپ شده، که بدون هیچ ویرایشی تقدیم عزیزان می گردد. 👇
‍ ❣خاطره ای از سردار شهید احمد رشیدپور به نقل از برادرش شهید مدافع حرم مصطفی رشید پور ━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ سلام،،، گاهی گمان میکنم خمینی وسلحشورانی که در رکابش جنگیدند را نمیتوان درهیچ برهه ای از زمان یافت ، درصدراسلام ما دامادی بنام حنظله داشتیم که پیامبر او را غسیل الملائکه نامید یعنی دامادی که او را ملائک غسل دادند او تنها اندکی پس از ازدواجش بشهادت رسیده بود ،،، اما در دفاع مقدس شهدایی اینچنین ، تعدادشان به صدهاتن رسید !!! وشهید احمد رشیدپور فقط یکی از این مومن جوانان بود که زندگی در کنار همسر جوان و بستر دنیا را ترک ، و جهاد و شهادت را برگزید ،،، خاطره من مربوط به روزهای آغاز عملیات فتح المبین و شهادت دوستان نزدیک ایشون و خداحافظی ایشان از همسرشان و رفتنش به منطقه عملیاتی شوش است ،،، اهواز بواسطه مرکزیت جنگ و قرارگاه کربلا ، نقش مهمی داشت و پاسداران شهر اهواز بواسطه بومی بودن و آشنایی با منطقه عملیاتی نقش مهمی داشتند ، مرحله هفتم عملیات فتح المبین رسیده بود چندین مرتبه درطول هفت شبانه روز به دشمن هجوم شده و خستگی جسمی و کم خوابی ، شهادت دوستان جانی و از جمله شهادت سردار محمود رحیمی حال عجیبی به ایشان داده بود در بحبوحه عملیات ، ایشان شبی را به منزل برگشتند ، دمادم صبح صدای نجوا و گریه نماز شبش ، خانه محقر و کوچک و فقیرانه اش را ، عطرآگین کرده بود هنوز اشکهای علنی ایشان را درفراق یاران شهیدش و ماندن خود ، در آن صبح آخر را فراموش نمیکنم انگار همین ایام بود برادر همسرشان و دوست نزدیکش شهید امیرحسین همویی تازه بشهادت رسیده بود هنگام خداحافظی ، همسر جوان و سوگوارش با به یاداوری این موضوع و جنین چهارماهه اش ،،، انصراف ایشان از رفتن را التماس میکرد ، انگار بهش الهام شده بودکه اینبار دیگر ،،، ولی برای همسرش یادآوری شرط ازدواج ، آب سردی بود بر پیکر این نوعروس ،،، شرطشان این بود که جنگ و جبهه ، اولویت اول زندگیشان باشد و حتی اشکهای جانسوز نوعروس هم مانع این عهد با خدا نشد !!! و بدینسان درچنین ایامی ، حنظله ای دیگر ،،، و تداعی یاران پیامبر ،،، احمد رفت و دیگر نیامد تا دوازده روز دیگر که پیکرش درگورستان شهید آباد اهواز بخاک سپرده شد از ایشان فرزندی بنام مهدی بیادگار باقیست ،،، روحش شاد و یادش مستدام https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برای شهید سید جمشید صفویان 👋 سلام سید ! می خواستم برایت عنوانی و لقبی را پیدا کنم  ، دیدم که تمام عناوین و القاب به نام فرماندهان شهید ثبت شده است ! دیگر لقب سرداری نمانده است تا پیشوند نام تو کنم ! بنابراین تصمیم گرفتم تو را به جای سردار " امامزاده " بخوانم ! 🚩امامزاده عشق چرا که نه ؟! تو  سیّدی و مگر نه اینکه امامزاده ها همه از اولاد حضرت زهرا(س)  هستند؟ مگر نه اینکه امامزاده ها صاحب کرامتند و مردم از آنان حاجت می طلبند ؟ 🚩 سیّد! تو هم امامزاده ای ! یادت هست زمانی که کودک بودی ، همسایگان برای گرفتن حاجت برای تو نذر می کردند ؟! (1) و آنگاه که حاجت روا می شدند درب منزلتان نذری می آوردند و می گفتند : " این نذری سیّد جمشید است . " مگر تو در جبهه و گردان بلال پیر و مراد بچه ها نبودی؟ مگر نبود که در مسجد و محل و کمیته و گردان ، وقتی می گفتند: " سیّد " همه  می دانستند  منظور تویی؟ مگر هرکس هر کار و مشکلی داشت به سراغ تو نمی آمد و مشکل گشایش نبودی؟ 🚩سید جان ! هنوز هم همرزمان و رهروانت برمزارت گرد می آیند و با تو درد دل می کنند و از تو حاجت می طلبند : ای امامزاده عشق ━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ (1) زمانی که سید کوچک بوده بعضی همسایگان برای شفای بچه مریضشان و یا رفع گرفتاریشان از جوجه هایی که می خوابانیدند یکی را نذر سید جمشید می کردند و وقتی خروس یا مرغشان بزرگ می شد آن را درب منزل سید می بردند.  ━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ گردان بلال دزفول کانال حماسه جنوب، شهدا 👇 https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1