❣ بعد از عملیات که از محمدرضا خبری نبود، مجید برای پرسوجو به بیمارستان جندی شاپور اهواز (امام خمینی فعلی) میرود و از شهادت محمدرضا با خبر میشود. مجید وقتی پیکر برادرش را میبیند از هوش میرود و به همین دلیل با پدرش تماس میگیرند و هردو به خانه میآیند.
وقتی مجید و پدرش به خانه آمدند من مشغول نماز خواندن بودم و به خدا گفتم من که نه از حضرت زینب(س) بزرگترم و نه از دیگر مادران شهدا؛ راضیام به رضای تو.
❣ محمدرضا تشنه شهادت بود و به همین دلیل همیشه به من میگفت که برایم دعا کن شهید شوم. بنده خواستم برایش همسری انتخاب کنم ولی راضی نمیشد و میگفت من باید شهید شوم
❣ یکبار از جبهه به خانه آمد و برایش شربت آبلیمو درست کردم.
وقتی لیوان شربت را به او دادم گفت روزه هستم، امام خمینی(ره) فرمودهاند که ما فرزندان رمضان و محرم هستیم و ما(سربازان امام) باید لبیک بگوئیم، برای همین روزه هستم.
از خاطرات مادر شهید
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣۶
10.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣ تفحص شهدا
فکه- عملیات والفجر مقدماتی
#هفته_دفاع_مقدس
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣ شهید علیرضا صابونی
مادرش در موقعی که چهار ماهه باردار بود و علیرضا را درحمل خود داشت، خواب دید که پدر علیرضا در صحرای کربلا در رکاب امام حسین (ع) بشهادت رسیده و جزو ۷۲ تن است.
به او نامهٔ بسیار بزرگی دادهاند که شرح فداکاریهای شهید را نوشته درحالی که گریه میکند و اعمال شهید را میخواند.
ابتدا این خواب را این طور تعبیر کردند که پدر علیرضا کار خوبی انجام داده و برایش ثواب شهید نوشتهاند.
مادر شهید این خواب را درطی سالیان بارها درجمع خانواده تعریف کرده بود تا اینکه وقتی علی رضا به شهادت رسید، مجددا خواب را به یاد آورد و بعد با خود گفت، نه خوابی که دیدم برای پدر علی رضا نبوده بلکه برای خود او بوده که اینک با شهادت علیرضا تعبیر شده است.
👈 از این شهید بیشتر خواهیم نوشت
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🍂
❣
🔻 شهید علیرضا صابونی
گروه بلالی به واسطهٔ وجود نیروهای هجومی و کیفی خود در عملیاتهای شناسایی و شبیخونهای متعددی شرکت داشتند.
🔅 گاهی این شبیخونها با تعداد کمی برگزار میشد. شدت این عملیاتهای ایذایی بحدی بود که دشمن در ماه اول جنگ با وجود در اختیار داشتن انبوهی از نفرات و تجهیزات، برای سد کردن نیروهای این گروه از مین استفاده میکرد. یکی از شبیخونها در سید یوسف بر دشمن وارد شد و شبیخونهای دیگر در «طراح» و «کرخه کور» و «مرئی» وغیره به دشمن زده شد.
🔅 در عملیات طراح، از قول شهید جاسم نادری نقل شده، شهید به تنهایی از پلی که توسط تکاوران بعثی حفاظت میشد گذشته و در آنجا به تنهایی با تعداد زیادی کماندو روبرو میشود. کماندوها که محو شجاعت و قدرت شهید شده بودند از حرکت بازمانده و کاملا روحیه خود را باخته و به او که در حال زدن یکایک آنها بود چشم دوخته بودند.
در این حال مهمات سلاح شهید تمام شده و مشغول تعویض خشاب میشود و علیرغم اینکه آنها میدیدند که سلاح او از کار افتاده ولی آنچنان مرعوب او شده بودند که در همین وضعیت هم یارای برخاستن از زمین و یا شلیک کردن را از دست داده بودند.
🔅 در عملیات کرخه کور که عملیاتی ایذایی وبازدارنده بود، شهید به همراه گروه مانع از عبور دشمن از کرخه کور شد و بدین ترتیب در آن محور عملیات دشمن سد شد.
در این عملیات که در ۱۷ دی ۵۹ و پس از عقب نشینی از هویزه انجام شد. محمد شمخانی و ابوعلی مجاهد عراقی به شهادت رسیدند.
🔅 شهید صابونی در عملیات شبیخون ۲۸ دی ۵۹ در همین منطقه که توسط افراد گروه برعلیه نیروهای دشمن زده شد شرکت داشت. در این شبیخون در تغییر باور نیروهای مردمی و سپاه بعد از جریانات هویزه، تاثیر مثبنی داشت.
علیرضا در جنگ بسیار پر طراوت و تسلیم ناشدنی بود و نمونهای چون او که فردی تحول خواه و بسترساز بود، مراحل رشد و تکوین نیروها و سازمان رزم را در یک سیر رو به جلو فراهم مینمود.
🔅 عملیات ۲۶ اسفند ۵۹ در غرب سوسنگرد نقطه عطفی در جنگ ایجاد کرد. در این عملیات نیروهای چند گروه مختلف که تاکنون به صورت جداگانه هرکدام برای خود عملیات میکردند. این بار به ابتکار سپاه سوسنگرد گرد هم آمده و در طرح مشترکی عملیاتی را در غرب سوسنگرد به اجرا در آوردند.
برای نخستین بار عملیاتی محدود برنامه ریزی شد و علیرضا و دوستانش در گروه بلالی در کنار گروههایی از چند شهر دیگر در عملیات امام مهدی (عج) شرکت جسته و این عملیات را با موفقیت اجرا کردند.
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣
🔻شرح شهادت
عملیات ثامن الائمه (ع) آخرین عملیاتی بود که علیرضا در آن شرکت داشت. در این عملیات نیروهای تحت امر او مامور به حمله و گرفتن پل حفار از نیروهای بعثی شدند. گروهان تحت فرماندهی او در این عملیات در روز روشن به گردان عراقی حمله ور شده و توانستند گردان محافظ پل را شکست داده و پل را از دشمن گرفته ومانع ورود نیروهای کمکی دشمن به ساحل خودی شوند.
اهمیت این کار در آن بود که اگر پل همچنان در دست نیروهای عراقی باقی میماند آنها میتوانستند نیروهای خود را از طریق این پل از رودخانه عبور داده و برای نیروهای ما دردسرساز بشوند و با توجه به برتری تسلیحاتی خود امکان بازپس گیری منطقه از نیروهای خستهٔ ما نیز وجود داشت.
علیرضا در حین درگیری از ناحیه سر و شانه مورد اصابت تیرهای دشمن قرار گرفت و به آرزویش رسید.
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣سلام،
صبح همگی بخیر
شرح شهادت جوانان رزمنده و بیان حوادث جبهه، هر چند اشاره به ظواهر جریانات و اتفاقات جنگ است و شاید تکلیف ما نشر فرهنگ و هدف غایی شهدا و ارزشهای دفاع مقدس باشد، ولی گاه باید به سختی ها و صحنههای دردناکی هم اشاره نمود تا همه ما به درکی صحیح و واقعی از سختی راهی که پیموده شده، پی ببریم.
خصوصا در دورانی که چپاولگران بیت المال و غربزدگان بی خبر و تازه رسیده از راه، به خونبهای جایگاههای خود آگاه شوند و تذکری باشد برای همه ما.
خاطره زیر همراه با تصاویر مربوطه است. 🔞
❣
🔻 " گودال قتلگاه "
ابوالقاسم صداقت
در ابتدای سال شصت بودیم و غربت و مظلومیت جبهه ها. جبهه و شهر آبادان هم در آن محاصره نیمه تمام، حکایتی داشت شنیدنی.
با نیمی از نیروهای گردان بلالی عازم آبادان شده بودیم. امکان رفتن از روی جاده ممکن نبود. باید مسیر زیادی را با همه مشکلاتش از طریق دریا و با لنج طی می کردیم تا به جبهه آبادان برسیم. رفتن از طریق لنج کار بسیار مشکلی بود که هم وقت زیادی را صرف خود می کرد و هم خطرات زیادی به دنبال داشت.
مسئولین جنگ تصمیم به کشیدن مسیری از نیمه جاده ماهشهر تا آبادان کرده بودند.
جهاد سازندگی با تمام تجهیزات و ماشین آلات خود در این جبهه مستقر شده بود و شب ها مشغول کار می شد و ما باید تامین آنها را به عهده می گرفتیم. با هر مشقتی بود وارد منطقه شدیم. منطقه ای کاملاً کفی و بدون هیچ سنگر و جان پناهی و با یک خاکریز به طول سیصد متر. تنها موجودی ما ایمان و شوری بود که برای دفاع از این خاک مقدس با خود به همراه داشتیم.
ابتدا نیروها را در طول خاکریز به گروه های پنج شش نفره تقسیم کردند. تجهیزات ما عبارت بود از تعدادی سلاح ژ۳ و آرپی جی که به هر گروه یکی داده بودند. تنها سلاح نیمه سنگین ما تفنگ 106 بود که گاهی هم از آن استفاده می کردیم.
روزهای گرم آنقدر ما را کلافه کرده بود که تمام روز را مجبور بودیم در سایه ماشین آلات سپری کنیم. گاهی با چفیه و برانکارد حمل مجروح، سایه بانی می ساختیم و زیر آن پنهاه می گرفتیم.
گرمای روز یک طرف داستان ما بود. شب که می شد چنان سرمای استخوان سوزی به راه می افتاد که هر چه می پوشیدیم گرم نمی شدیم. روزها به همین منوال می گذشت و خبری از آمدن امکانات نبود.
ادامه دارد
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣