❣9⃣
🔹وقتی میخواستم به جبهه 💣 اعزام بشم، مادرم منو به امام زمان هدیه 💝 کرد ☺ و اینطوری شد که یک ماه بیشتر مهمون زمینی ها نبودم و تو عملیات فتح المبین بال پرواز دراوردم......بله دیگه، خوشبحالمون شد.😍
🌹اینم عکس روزیه که به تهران برگشتم ☺️😉 و همه برام سنگ تموم گذاشتن 👇
مادرمم هست...ها👇😍
❣1⃣0⃣
✨خب بذارید یه گوشه از وصیت ناممو برا شما دوستای خوبم بذارم 😊
ببینید☝️من جونمو دادم، ناقابلم بود، ولی شما خداییش اینا رو 👇جدی بگیرید.
👇👇
🌺 از همه ی شما میخوام که بنا به خواهش تمام شهدا
🔺حرف امام رو زمین نذارید و همیشه
🔹وحدت کلمه ای که امام خمینی از شما میخوان رو حفظ کنید
🔻توی مساجد حضور فعال داشته باشید،
🔺 هوای خانواده های شهدا و پدر و مادر خودتون رو هم داشته باشید🌺
🍀 سلام به روح پرفتوح تمام شهدای راه اسلام 🍀
خب من دیگه باید برم،👋 👼 فقط اینا که براتون نوشتم یادتون نره ☺️
حماسه جنوب -شهدا
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣ دو رکعت عشق
عکس کوچکی از امام دائم بر روی جیب پیراهنش نقش بسته بود. به او گفتم، که دراین گرودار که منافقین کوردل هر روز علیه این ملت اقدامی انجام می دهند و تروری صورت می گیرد آیا بهتر نیست که این عکس را در تردد از جبهه به منزل در جیب بگذاری؟
با تبسمی گفت "آیا عشق و عقیده ام را در جیب پنهان کنم، این چه کاری است؟! عشق من به امام است و به وجود عکس او بر سینه ام افتخار میکنم".
او"شهیدشجاع الدین مرادی مطلق"بود که درمورخه 65/10/21بهشتی شد.
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
2.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣ یاران چه غریبانه
رفتند از این خانه
هنرمندان واقعی این کشور، این عزیزان والامقام هستند که درمقابل متجاوزان به میهن آنچنان مردانه و هوشیارانه و هنرمندانه ایستادند که ساز کوک دشمنان را ازصدا انداختند .
روحشان شاد
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣خوننگار شهید
احمد سگوندی ۱
اسماعیل نویدی:
✍ تلاش بی وقفه، پیشرفت دائمی، شادی وصف ناپذیر، بشاشت صمیمانه و بی ریا، خدمت بدون توقع و خالص، مهربانی بی دریغ، مهر و مهر و مهر...
اعتقاد و عملش زلال بود و بی درنگ بر دل می نشست و مخاطب را به تسخیر خود در می آورد و مگر نفرموده است: «الذين آمنوا و عملو الصالحات سيجعل لهم الرحمن ودا»؟
احمد سگوندی به گونه ای بود که همه بی اختیار دوستش میداشتند و عزیزش می شمردند. و این عشق و عزت، در پس سالهای طولانی مفارقت و غبارهای تیره فاصله و غفلت، همچنان زنده و پابرجاست.
هنوز هم وقتی در پای مزارش مینشینم و میخواهم دلتنگی ام را با نگاه به تصویر چهره معصومش فرو نشانم، خاکستر نشسته بر شعله اشتیاق سالهای دور، می پراکند و آتش قلبم زبانه می کشد و چشمانم را خیس می کند.
✍ بنی صدر در آن روز عزل شده بود. اسم عملیات «خمینی روح خدا، فرمانده کل قوا» بود. در این عملیات، رزمندگان ما در عرض یک کیلومتر و تا عمق سه یا چهار کیلومتر پیش رفتند. شرق رود کارون بعد از دارخوین روستای سلیمانیه تا چند کیلومتر نزدیک به آبادان محل این عملیات بود.
ادامه در قسمت بعد 👇🏾👇🏾
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣ خوننگار شهید
احمد سگوندی ۲
جعفر امیری روایت می کند:
✍ عصر روز ۱۹ خرداد سال ۱۳۶۰ بود. بعد از مدتی رکود در جبهه ها خبر آمد قرار است در جبهه دارخوین عملیاتی بشود؛ دوتا اکیپ بنا به دستور حاج احمد خیامی با مسئولیت احمد سگوندی و مجتبی عالمشاه به طرف منطقه حرکت کردند؛ در ابتدا به همراهی احمد آقا از آمادگی نیروها در دارخوین گزارش تهیه کردیم و از آنجا همراه نیروهای عمل کننده به خط اول در نزدیکی محمدیه، مشهور به خط شیر، عازم شدیم و از کانالی به طول دو کیلومتر - که نیروها در اوج گرما تا نزدیکی دشمن حفر کرده بودند - به نزدیکی دشمن رسیدیم. با آغاز یورش رزمندگان، خطوط اولیه دشمن درهم شکست. با روشن شدن هوا، احمد آقا گزارشی از خطوط اول و اسرا و امکانات زرهی و خودرویی دشمن که در حال سوختن بود گزارش داد. آن روز امام خمینی شخصا فرماندهی کل قوا را به دست گرفته بود. به همین خاطر، رزمندگان برای رسیدن به اهداف عملیات تلاش زیادی از خود نشان دادند. خلاصه، بعد از تهیه گزارش و هماهنگی با اکیپ آقا مجتبی، قرار شد اکیپ ما تا آخرین محل پیشروی نیروها جلو برود.
ادامه در قسمت بعد 👇🏾👇🏾
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣ خوننگار شهید
احمد سگوندی ۳
پاتک سنگین دشمن شروع شده بود و مسیر حرکت ما، هم از طرف پل مارد و هم از غرب کارون، به شدت زیر آتش بود. با تلاش زیاد خود را به خطوط اولیه درگیری رساندیم و چند نفر از بچه های سپاه حمیدیه با یک دستگاه موشک تاو تانک های عراقی را هدف قرار می دادند. هوا به شدت گرم بود و به علت آتش شدید امکان پشتیبانی از نیروها وجود نداشت. من هم حتی الامکان، از انهدام تانک ها و پاتک سنگین دشمن همراه با گزارش احمد فیلمبرداری می کردم.
یک لحظه احمد سگوندی با تأكید گفت: «جعفر، روی کاست فیلم ها بنویس مرکز صدا و سیمای اهواز. اگر خودمان طوری شدیم، حداقل امشب روی آنتن تصویری داشته باشیم.» و در همین زمان محل تجمع ما هدف تیر مستقیم تانک عراقی قرار گرفت و کسانی که در آنجا حضور داشتند همه شهید و مجروح شدند. وقتی به هوش آمدم، خودم را از زیر جیپ موشک تاو، که در حال سوختن بود، بیرون کشیدم و دیدم دستگاه دوربین و ویدئو در حال سوختن است. خونروی شدیدی داشتم. نگاه کردم و دیدم هیچکدام از نیروها سالم نیستند و تانک های عراقی هم از طرف پل مارد به دویست متری ما رسیده اند.
در همان لحظه به یاد سفارش احمد افتادم و به طرف جنازهاش رفتم و کوله پشتی اش را، که کاستها در داخل آن بود، در آوردم. جنازه شهيد از طرف سینه به زمین افتاده بود و به علت ضعف جسمانی نتوانستم جنازه را برگردانم.
ترک کردن احمد برایم مشکل بود. دوباره خواسته اش یادم افتاد و تصمیم گرفتم رسالت احمد را، که تهیه گزارش و پخش از شبکه بود، با هر قیمتی به پایان برسانم. کوله پشتی را برداشتم و با زحمت زیاد به عقب رفتم و جریان شهادت احمد را به مجتبی عالمشاه گفتم. مجتبی چند بار سعی کرد که جنازه را به عقب انتقال بدهد، اما عراقیها به آن نقطه رسیده بودند؛ تا اینکه بعد از چهار ماه در عملیات شکست حصر آبادان جنازه مطهر شهید به اهواز منتقل شد.
🔅بر گرفته از کتاب دِین
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣ یادش بخیر. .....
یادمه اون روزها هر گردانی یک ویدئو vhs بزرگ و سنگین سونی داشت که نوارهای کوچک می خوردند و اولین نسل ویدئو بود.
عشق ما هم این بود که به واسطه چندین نفر از بچه های گردان که رزمی کار بودند فقط فیلم های کاراته ای و جنگی ببینیم. یکی از همان روزها بود که حسن حسین دوان دوان آمد و گفت:
- علی.... میدونی یه فیلمی سمیع آورده!
- بریم ببینیم....
- اسمش چیه حسن؟
- شمشیر زن یک دست.....
بعداز دیدن این فیلم بود که یکی از دستامون رو از آستین لباس های خاکی بیرون آوردیم. با دسته چوبی پرچمهای رنگی به بخت یکدیگر افتادیم.
یادمه پشت دستشویی ساختمان پروژه پادگان کرخه قایم شده بودیم. یک آن حاج اسماعیل فرجوانی آمد برای تجدید وضو که به او حمله ور شدیم. جالب بود که تازه از مرخصی یا استراحتِ دستش که قطع شده بود آمده بود.......
با هم کلی خندیدیم......
علیرضا کوهگرد
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣ "اجابت دعا"
شهید غلامحسین شمشیری
توجه شدیدش به احکام دین، دیدنی بود و بیاد ماندنی. کلامش پر شور بود و گرم. از مستحبات نمی گذاشت و در سختی ها کوتاه نمی آمد. از تشییع برادر آمده بود و بی تاب شهادت.
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
در نبرد رمضان بودیم و ماه خدا. تشنگی بود و دشت و گرما. خاک بود و آتش و اضطراب. زمین مسطح خدا و محاصره نیمه تمام دشمن که چون نعلی ما را در برگرفته؛ و خمپاره و موشک و کالیبری که از سه جهت ما را نوازش می داد.
ساعات به سختی می گذشتند و سنگین.
غلامحسین هم بین ما بود. داغ شهید بهروز هنوز برای خانواده، التیام نیافته بود که یکی دیگر از برادران را راهی کرده بودند.
آتش دشمن بالا گرفته بود و بچه ها هیچ پناهی در آن زمینی کفی نداشتند. گفتیم هر کس برای خودش جان پناهی بکند. او هم سرنیزه اش را در زمین فرو می کرد و جان پناه می ساخت. زمزمه او در این ساعات، «اللهم ارزقنا توفیق الشهادة فی سبیلک» بود و مکرر می گفت «خدایا شهادت را از من دریغ نکن».
جان پناه می ساخت و گرفتن جان را طلب می کرد. او شهادت را انتخاب کرده بود و زمینه را فراهم.
و در آن جمع کثیر، یکی از قلیل افرادی بود که دعایش به اجابت نشست و آسمانی شد.
بهرام پور
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣