❣ خوننگار شهید
احمد سگوندی ۳
پاتک سنگین دشمن شروع شده بود و مسیر حرکت ما، هم از طرف پل مارد و هم از غرب کارون، به شدت زیر آتش بود. با تلاش زیاد خود را به خطوط اولیه درگیری رساندیم و چند نفر از بچه های سپاه حمیدیه با یک دستگاه موشک تاو تانک های عراقی را هدف قرار می دادند. هوا به شدت گرم بود و به علت آتش شدید امکان پشتیبانی از نیروها وجود نداشت. من هم حتی الامکان، از انهدام تانک ها و پاتک سنگین دشمن همراه با گزارش احمد فیلمبرداری می کردم.
یک لحظه احمد سگوندی با تأكید گفت: «جعفر، روی کاست فیلم ها بنویس مرکز صدا و سیمای اهواز. اگر خودمان طوری شدیم، حداقل امشب روی آنتن تصویری داشته باشیم.» و در همین زمان محل تجمع ما هدف تیر مستقیم تانک عراقی قرار گرفت و کسانی که در آنجا حضور داشتند همه شهید و مجروح شدند. وقتی به هوش آمدم، خودم را از زیر جیپ موشک تاو، که در حال سوختن بود، بیرون کشیدم و دیدم دستگاه دوربین و ویدئو در حال سوختن است. خونروی شدیدی داشتم. نگاه کردم و دیدم هیچکدام از نیروها سالم نیستند و تانک های عراقی هم از طرف پل مارد به دویست متری ما رسیده اند.
در همان لحظه به یاد سفارش احمد افتادم و به طرف جنازهاش رفتم و کوله پشتی اش را، که کاستها در داخل آن بود، در آوردم. جنازه شهيد از طرف سینه به زمین افتاده بود و به علت ضعف جسمانی نتوانستم جنازه را برگردانم.
ترک کردن احمد برایم مشکل بود. دوباره خواسته اش یادم افتاد و تصمیم گرفتم رسالت احمد را، که تهیه گزارش و پخش از شبکه بود، با هر قیمتی به پایان برسانم. کوله پشتی را برداشتم و با زحمت زیاد به عقب رفتم و جریان شهادت احمد را به مجتبی عالمشاه گفتم. مجتبی چند بار سعی کرد که جنازه را به عقب انتقال بدهد، اما عراقیها به آن نقطه رسیده بودند؛ تا اینکه بعد از چهار ماه در عملیات شکست حصر آبادان جنازه مطهر شهید به اهواز منتقل شد.
🔅بر گرفته از کتاب دِین
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣ یادش بخیر. .....
یادمه اون روزها هر گردانی یک ویدئو vhs بزرگ و سنگین سونی داشت که نوارهای کوچک می خوردند و اولین نسل ویدئو بود.
عشق ما هم این بود که به واسطه چندین نفر از بچه های گردان که رزمی کار بودند فقط فیلم های کاراته ای و جنگی ببینیم. یکی از همان روزها بود که حسن حسین دوان دوان آمد و گفت:
- علی.... میدونی یه فیلمی سمیع آورده!
- بریم ببینیم....
- اسمش چیه حسن؟
- شمشیر زن یک دست.....
بعداز دیدن این فیلم بود که یکی از دستامون رو از آستین لباس های خاکی بیرون آوردیم. با دسته چوبی پرچمهای رنگی به بخت یکدیگر افتادیم.
یادمه پشت دستشویی ساختمان پروژه پادگان کرخه قایم شده بودیم. یک آن حاج اسماعیل فرجوانی آمد برای تجدید وضو که به او حمله ور شدیم. جالب بود که تازه از مرخصی یا استراحتِ دستش که قطع شده بود آمده بود.......
با هم کلی خندیدیم......
علیرضا کوهگرد
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣ "اجابت دعا"
شهید غلامحسین شمشیری
توجه شدیدش به احکام دین، دیدنی بود و بیاد ماندنی. کلامش پر شور بود و گرم. از مستحبات نمی گذاشت و در سختی ها کوتاه نمی آمد. از تشییع برادر آمده بود و بی تاب شهادت.
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
در نبرد رمضان بودیم و ماه خدا. تشنگی بود و دشت و گرما. خاک بود و آتش و اضطراب. زمین مسطح خدا و محاصره نیمه تمام دشمن که چون نعلی ما را در برگرفته؛ و خمپاره و موشک و کالیبری که از سه جهت ما را نوازش می داد.
ساعات به سختی می گذشتند و سنگین.
غلامحسین هم بین ما بود. داغ شهید بهروز هنوز برای خانواده، التیام نیافته بود که یکی دیگر از برادران را راهی کرده بودند.
آتش دشمن بالا گرفته بود و بچه ها هیچ پناهی در آن زمینی کفی نداشتند. گفتیم هر کس برای خودش جان پناهی بکند. او هم سرنیزه اش را در زمین فرو می کرد و جان پناه می ساخت. زمزمه او در این ساعات، «اللهم ارزقنا توفیق الشهادة فی سبیلک» بود و مکرر می گفت «خدایا شهادت را از من دریغ نکن».
جان پناه می ساخت و گرفتن جان را طلب می کرد. او شهادت را انتخاب کرده بود و زمینه را فراهم.
و در آن جمع کثیر، یکی از قلیل افرادی بود که دعایش به اجابت نشست و آسمانی شد.
بهرام پور
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
سلام👋 سلام👋 سلام 👋
بازم جمعه شد و 😍
بازم یه گفتگو و مصاحبه دیگه
با یه شهید ❣🕊 باحال دیگهی از بهشت اومده..
راستی بذارید همین اول کاری تسلیت بگم ایام رحلت پیامبر خدا و امام حسن مجتبی و امام رضا علیهمالسلام رو 😔 قربونشوم برم این بزرگایی رو که الگوی همین جوونها تو جبهه ها بودن
خب، توصیه می کنم حتما گفتگوی امروز رو تا آخر بخونید که خیلی باحاله 👌
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
1⃣❣
❣اولا ممنون که تشریف اوردین و محفل ما رو پر از عطر بهشتی کر ی🙏
دوما ، اسفند دود کنم، تو عکس می بینم که چه جوون رعنا و خوش تیپی هستی
بعدشم، هیچی دیگه👐، خودت رو معرفی کن ببینیم اهل کجایی و چه می کردی و.. از این صحبتها
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
2⃣❣
سلام به شما و
دوستان اهل دلتون تو کانال 👋
همین اول کاری اینو ☝️ بگم تو دلم نمونه، راستش، همین که اینجا هستین، خیلی خوش بحالتونه، قدر این کانالها رو خیلی بدونید که فرق زیادی با کانالهایی که ما تو جبهه داشتیم نداره،
چطور بگم!!... اگه همون کانالها رو که ادامه بدیم، تهش به همین کانالها می رسید . خلاصه ازشون خارج نشین که ته همین ها بما میرسه تو بهشت😘 بگو انشاءالله
بچهها من بهبهونی هستم و جزو متولدین مرداد ماه، اونم روز سیامش. سال چهل و شش بدنیا اومدم🙂دوره دبستان و راهنمایی رو همونجا گذروند.
😐چونکه می خواستم کمک حال بابام باشم، درس و مشق رو میونبر زدم و بعداز دوره راهنمایی در امتحانات ورودی آموزشگاه حرفه ای شرکت نفت امیدیه شرکت کردم 🙂
خب خدا رو شکر قبول شدم و دیگه رفتم به امیدیه و شدیم دانشجوی نفت 😌
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
3⃣❣
سال دوم آموزشگاه بودم که افتادیم وسط جنگ و تکلیف و این چیزا...
نتونستم تحمل کنم و جبهه نرم🙂 ولی خب، یهمشکل بزرگ داشتم که باش غمباد گرفته بودم.
.. چون پانزده سالم بود ثبت نامم نمی کردند، دیگه دست به کلک زدم 🙈 و دست بردم تو جعل شناسنامم 😎 و دوسالی سنم رو بزرگتر کردم😄
یعنی تولدم رو آوردم موقعی که هنوز توی شکم مادرمم نبودم😅
رفتم سپاه امیدیه و ثبت نام کردم و عازم جبهه شدم👮♀
5⃣❣
راستش جبهه رفتن یه مرحله آموزش و شرط و شروط سن و سال داشت، یه مرحله هم آمادگی درونی و خودسازی و عاشق شدن داشت.
مرحله اول رو که با موفقیت😁 طی کرده بودم و حالا نوبت خودسازی شده بود.
این یکی رو از همون دوره آموزشگاه تو پایگاه بسیج و انجمن اسلامی با ثبت نام شروع کرده بودم. و بعد هم به توصیه حضرت علی علیه السلام، یه دفترچه هم برای ثبت اعمال روزانم درست کردم و شبها قبل از خواب یه خورده به حساب و کتاب اعمالم رسیدگی میکردم.
6⃣❣
اینم عکس اولین ماموریت جبههم، همونی که سمت چپ نشسته و چفیه دور گردنشه 🙂
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣