❣
🔻« آرزو »
در گرما گرم عملیات والفجر 8 در کانالی که در روی دژ ورودی شهر فاو قرار داشت نشسته بودیم. با اینکه اطرافمان را با گلوله می زدند، اما هیچکس دوست نداشت عراقیها را از سلاحش بی نصیب بگذارد. سه نفری انتهای کانال قرار داشتیم.
هرکدام آرزویی می کرد و می گفت : اینهم آرزوی سفارشی من به خدا ...
علی حسام وند گفت: دوست دارم با گلوله مستقیم تانک به شهادت برسم، چون تیر مستقیم تانک زدن، خوردن و مردنش یکی است و چیزی متوجه نمی شوی.
صحنعلی تاراس هم که در چندین عملیات بارها مجروح شده بود گفت: من از خدا می خواهم این دفعه مجروح نشوم بلکه یکسره به شهادت برسم ...
آنروز یادم نیست چه آرزویی کردم ولی فردای آنروز، نزدیک ظهر، علی حسام وند با گلوله مستقیم تانک به همراه محمد حردانی و احمدغلام گازر به شهادت رسیدند.
و صحنعلی در عملیات کربلای پنج، بدون اینکه سرو کارش به بیمارستان بیافتد، مستقیم به سوی خدا پرواز کرد
علی عمیره
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣یادش بخیر......
# شهید_محمدرضا_ریسمانباف
شب سردی بود و هوا بارانی. اتاق بسیج مسجد از بوی فتیله چراغ والر آبی رنگ که زرد میسوخت بوی گاز نفت گرفته بود. شیشه های کوچک درب اتاق بسیج را بخار گرفته بود. گاهگاهی یکی از این بخارها به اشکی تبدیل میشد و با سرعت به پایین شیشه لیز میخورد. رد این قطرات در کنار هم همچون ستون هایی ایستاده و مقاوم خودنمایی می کرد. محمدرضا وارد اتاق شد و گفت:
- علی یه دقه بیا بیرون کارت داروم!؟
- هوا سرده بیو همینجاها....
- نه کارم مهه، خودت بیا....
- باشه الان میام.
بلند شدم و به دنبال او براه افتادم. علیرضا در سالن مسجد را باز کرد. کنار محراب مسجد نشست. کنارش نشستم. مثل همیشه لبخندی زد. دندانهای سفید و زیبایش زبانزد تمام بچه های مسجد و پایگاه بود. سر مسواک از جیب پیراهن خاکی اش بیرون زده بود. گفتم :
- ممد چی شده؟!
- زحمتی برات داشتوم.
- بوگو.... در خدمتتوم...
-میخوام وصیتنامه برام بنویسی....
نگاهی به چهره ی او کردم. پیشانی او روشنایی خاصی داشت و بقول بچه ها نور بالا میزد...
نشستیم و با هم وصیتنامه زیبایی نوشتیم. وقتی بلند شدم که بروم. بلند شد. ایستاد و مرا در آغوش کشید. هر دو دستش را دور کمرم حلقه کرد و با قدرت بالایی که داشت مرا به سمت خود و بالا کشید. تمام مهره های کمرم به صدا در آمد. خنده ای کردم و گفتم:
- آخیییش خسگیم در رفت بخدا....
بعد از آن سالها الان پی بردم که چقدر این خستگی ها هنوز در بدنم مانده است و ریسمانبافی نیست که با قدرت خود آن شادابی را برگردانند.
روحش شاد....
راوی علیرضا کوهگرد
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
7.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣"یاد دوست"
نماهنگ بسیار زیبای بوشهری
با صدای
🔻 حسین کشتکار
ساخته پیمان ماندگار
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣خوشا به حال آنان که در پروازشان اسیر هیچ قفسی نبودند ........🕊🕊🕊
سلام و درود صمیمانه به دوستان و همراهان همیشگی کانال حماسه جنوب 😊✋
🎤 امروز در خدمت دلاور رزمنده علی رضاپور هستیم.
یه چند ساعتی براش مرخصی ساعتی گرفتیم تا حال و احوالی ازش بپرسیم و روحمون رو جلا بدیم.علی جان اگه آمادهای شروع کنیم 😍
❣
علی آقا جان ، عرض سلام
روبروتون نشستیم تا خودت رو برا بروبچههای کانال معرفی کنی، لطفا!🙏
🌷سلام، سلام و درود به همه دوستان گل کالتون. خدا کنه غم تو دلهاتون نباشه و توجهتون خدایی باشه و بس.
بنده 🙈 علی رضاپور هستم
که تو سال ۱۳۲۹ در شهرستان مسجد سليمان، خطه بچه های خون گرم خوزستانی بدنيا اومدم و با بوی گاز و نفت اونجا بزرگ شدم.☺️✋ اونم تو کوچه پس کوچه های محرومی که کل کشور رو رونق می داد ولی خودش رونقی نداشت. 😄، رفتم بهو تو سیاست 🙏
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
💠✨
🎤 کاری خوبی کردی و فهمیدیم که شرایطت چی بوده 👌
خب، بیشتر بگو دلاور، دوران کودکیت چطور گذشت؟ از خوشی ها و و شادیها و غمهات بگو!🤗 ببینیم تو چه شرایطی بودی که رفتی جبهه و ..؟
🌷به چشم حتما! ☺️
تا كلاس سوم ابتدايی تو دبستان آسماری هفتكل ادامه درس می دادم و بخاطر بازنشستگی پدرم که كارگر بود به مسجد سليمان رفتیم.
به خاطر مشكلات مالی مجبور شدیم تو محله مالكريم ساکن بشیم تا پولمون رسا کنه. بعد از دوره ابتدایی بخاطر همین شرايط بد مالی درس رو رها کردم تا کاری برا خودم دست و پا کنم و كمك خرج پدرم باشم.
نا گفته نمونه یه مشكل بينايی از دوران كودكی از يك چشم پيدا كرده بودم و کسی تو ادارات و شرکتها بهم کار نمیداد.😔 و همین عذاب روحم شده بود.
❣
❣ با شرایطی که داشتم تصمیم گرفتم برای گذران زندگی به اصفهون برم.😘 هر چه بود اصفهون شهر بزرگی بود و راحتتر می شد اونجا کار پیدا کرد.
🎤خوب هجرت از شهر و دیار خودت ثمری هم داشت؟؟؟؟
🌷بله. بله، خیلیییی
تو اصفهان ازدواج کردم 💑 و همونجا توی كارخونه ذوب آهن مشغول بكار شدم.
🎤 عجب پسر سخت کوشی بودی 👌 تبریک میگم👌.
خوب فرزند هم داری دیگه..........!؟
🌷 بله. ثمره اين ازدواج يه دختر و يه پسر بود.👶👧 بقول امروزیها جنسمون جور شد و خیالمون راحت.
🎤از دوران انقلاب بگو.✊
توی مبارزات و درگیریها شرکت میکردی؟؟؟
🌷 جونم براتون بگه، بله. چون وظیفه خودم میدونستم.
موقع اوج گرفتن تنور انقلاب افتادم تو خط پخش اعلامیه های امام.
شبها به مبارزه با ارتش و نیروهای حكومت نظامی میرفتیم. خلاصه اینکه حسابی براشون برنامه داشتیم.😄 نذاشتیم آب راحت از گلوشون پایین بره 🤣
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
🎤 تو جنگ چه کردی و چطور از جبهه و خط مقدم سر درآوردی؟؟؟
🌷 اون اواخر به استخدام جهادسازندگی دراومدم و به درخواست خودم به جبهه اعزام و در اونجا مشغول رانندگی بلدوزر شدم و برای رزمنده های عزیزمون سنگر می ساختم. سنگر و خاکریز هم که می زدیم، طبیعی بود جلوتر از بچه های رزمی میرفتیم، اونم بدون سنگر و با یه ماشین بزرگ و پر سرو صدا 😱 ✨✨✨✨
خلاصه همون طور که مشغول زدن سنگر بودم، یه توپ اومد و ما رو راهی بهشت کرد.
یه ترکش پدر و مادر دار و اساسی اومد مستقيم سمت ما. فرصت جاخالی دادن هم نبود و ما به آرزوی قلبیمون رسیدیم. همون آرامش ابدی و رستگاری در درگاه خداوند 🌷🌷🌷
الانم که بین بچه های جهاد و همون بسیجی های بی ترمز خوشیم و خوشبخت.🙏
❣