❣
🔻 سه دقیقه در قیامت 4⃣
تجربهای نزدیک به مرگ
🔅 پايان عمل جراحی
عمل جراحی طولانی شد و برداشتن غده پشت چشم، با مشكل مواجه شد. پزشكان تلاش خود را مضاعف كردند. برداشتن غده همانطور كه پيشبينی ميشد با مشكل جدي همراه شد. آنها كار را ادامه دادند و در آخرين مراحل عمل بود كه يكباره همه چيز عوض شد ...احساس كردم آنها كار را به خوبی انجام دادند. ديگر هيچ مشكلی نداشتم. آرام و سبك شدم. چقدر حس زيبايی بود! درد از تمام بدنم جدا شد.
يكباره احساس راحتی كردم. سبك شدم. با خودم گفتم: خدا رو شكر. از اين همه درد چشم و سردرد راحت شدم. چقدر عمل خوبي بود. با اينكه كلی دستگاه به سر و صورتم بسته بود اما روی تخت جراحی بلند شدم و نشستم .
برای يك لحظه، زمانی را ديدم كه نوزاد و در آغوش مادر بودم! از لحظه كودكی تا لحظه ای كه وارد بيمارستان شدم، برای لحظاتی با تمام جزئيات در مقابل من قرار گرفت!
چقدر حس و حال شيرينی داشتم. در يك لحظه تمام زندگی و اعمالم را ديدم!
در همين حال و هوا بودم كه جوانی بسيار زيبا، با لباسی سفيد و نورانی در سمت راست خودم ديدم .
او بسيار زيبا و دوست داشتنی بود. نميدانم چرا اينقدر او رادوست داشتم. ميخواستم بلند شوم و او را در آغوش بگيرم.
او كنار من ايستاده بود و به صورت من لبخند ميزد. محو چهره او بودم. با خودم ميگفتم: چقدر چهرهاش زيباست! چقدر آشناست .
من او را كجا ديدهام!؟
سمت چپم را نگاه كردم. ديدم "عمو و پسر عمه ام و آقاجان سيد پدربزرگم و ..." ايستاده اند. عمويم مدتی قبل از دنيا رفته بود .
پسر عمه ام نيز از شهدای دوران دفاع مقدس بود. از اينكه بعد از سالها آنها را ميديدم خيلي خوشحال شدم.
زير چشمی به جوان زيبا رويی كه در كنارم بود دوباره نگاه كردم .
من چقدر او را دوست دارم. چقدر چهرهاش برايم آشناست .
يكباره يادم آمد. حدود 25 سال پيش... شب قبل از سفر مشهد ...
عالم خواب... حضرت عزرائيل...
با ادب سلام كردم. حضرت عزرائيل جواب دادند. محو جمال ايشان بودم كه با لبخندي بر لب به من گفتند: برويم؟
باتعجب گفتم: كجا؟ بعد دوباره نگاهی به اطراف انداختم. دكتر جراح، ماسك روی صورتش را درآورد و به اعضای تيم جراحی گفت: ديگه فايده نداره. مريض از دست رفت... بعد گفت: خسته نباشيد. شما تلاش خودتون رو كردين، اما بيمار نتونست تحمل كنه .
يكی از پزشك ها گفت: دستگاه شوك رو بياريد ... نگاهی به دستگاهها و مانيتور اتاق عمل كردم. همه از حركت ايستاده بودند!
همراه باشید با قسمت بعد
کانال حماسه جنوب، شهدا
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
6.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣ غواصان دست بسته
شهدایی که زنده به گور شدند
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣
🔻سه دقیقه در قیامت 5⃣
تجربه ای نزدیک به مرگ
🔅پایان عمل جراحی
عجيب بود كه دكتر جراح من، پشت به من قرار داشت، اما من ميتوانستم صورتش را ببينم! حتی میفهميدم كه در فكرش چه میگذرد! من افكار افرادی كه داخل اتاق بودند را هم میفهميدم.
همان لحظه نگاهم به بيرون از اتاق عمل افتاد. من پشت اتاق را ميديدم! برادرم با يك تسبيح در دست، نشسته بود و ذكر ميگفت .خوب به ياد دارم كه چه ذكری ميگفت. اما از آن عجيب تر اينكه ذهن او را ميتوانستم بخوانم!
او با خودش میگفت: خدا كند كه برادرم برگردد. او دو فرزند كوچك دارد و سومی هم در راه است. اگر اتفاقی برايش بيفتد، ما با بچه هايش چه كنيم؟ يعنی بيشتر ناراحت خودش بود كه با بچه های من چه كند!؟
كمی آن سوتر، داخل يكی از اتاق های بخش، يك نفر در مورد من با خدا حرف ميزد!
من او را هم ميديدم. داخل بخش آقايان، يك جانباز بود كه روی تخت خوابيده و برايم دعا میكرد .
او را میشناختم. قبل از اينكه وارد اتاق عمل شوم با او خداحافظی كردم و گفتم كه شايد برنگردم .
اين جانباز خالصانه میگفت: خدايا من را ببر، اما او را شفا بده. او زن و بچه دارد، اما من نه.
يكباره احساس كردم كه باطن تمام افراد را متوجه ميشوم. نيتها و اعمال آنها را ميبينم و...
بار ديگر جوان خوش سيما به من گفت: برويم؟
خيلی زود فهميدم منظور ايشان، مرگ من و انتقال به آن جهان است. از وضعيت به وجود آمده و راحت شدن از درد و بيماری خوشحال بودم. فهميدم كه شرايط خيلی بهتر شده، اما گفتم: نه!
مكثی كردم و به پسر عمه ام اشاره كردم. بعد گفتم: من آرزوی شهادت دارم. من سالها به دنبال جهاد و شهادت بودم، حالا اينجا و با اين وضع بروم؟! اما انگار اصرارهای من بی فايده بود. بايد ميرفتم.
همان لحظه دو جوان ديگر ظاهر شدند و در چپ و راست من قرار گرفتند وگفتند: برويم؟
بی اختيار همراه با آنها حركت كردم. لحظه ای بعد، خود را همراه با اين دو نفر در يك بيابان ديدم!
اين را هم بگويم كه زمان، اصلاً مانند اينجا نبود. من در يك لحظه صدها موضوع را میفهميدم و صدها نفر را ميديدم!
آن زمان كاملاً متوجه بودم كه مرگ به سراغم آمده. اما احساس خيلی خوبی داشتم. از آن درد شديد چشم راحت شده بودم. پسر عمه و عمويم در كنارم حضور داشتند و شرايط خيلی عالی بود.
من شنيده بودم كه دو ملك از سوی خداوند هميشه با ما هستند ،حالا داشتم اين دو ملك را ميديدم .
چقدر چهره آنها زيبا و دوست داشتنی بود. دوست داشتم هميشه با آنها باشم .
ما با هم در وسط يك بيابان كويری و خشك و بی آب و علف حركت ميكرديم. كمی جلوتر چيزی را ديدم!
روبروی ما يك ميز قرار داشت كه يك نفر پشت آن نشسته بود .
آهسته آهسته به ميز نزديك شديم!
به اطراف نگاه كردم. سمت چپ من در دور دست ها ، چيزی شبيه سراب ديده ميشد. اما آنچه ميديدم سراب نبود، شعله های آتش بود!
حرارتش را از راه دور حس ميكردم.
به سمت راست خيره شدم. در دوردستها يك باغ بزرگ و زيبا ،يا چيزی شبيه جنگلهای شمال ايران پيدا بود. نسيم خنكی از آن سو احساس میكردم.
همراه باشید با قسمت بعد
کانال حماسه جنوب ، شهدا
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣
🔻سه دقیقه در قیامت 6⃣
تجربه ای نزدیک به مرگ
به شخص پشت ميز سلام كردم. با ادب جواب داد. منتظر بودم . ميخواستم ببينم چه كار دارد. اين دو جوان كه در كنار من بودند ،هيچ عكسالعملی نشان ندادند .
حالا من بودم و همان دو جوان كه در كنارم قرار داشتند. جوان پشت ميز يك كتاب بزرگ و قطور را در مقابل من قرار داد!
🔅 حسابرسی
جوان پشت ميز، به آن كتاب بزرگ اشاره كرد. وقتي تعجب من را ديد، گفت: كتاب خودت هست، بخوان. امروز براي حسابرسي ،همين كه خودت آن را ببيني كافي است.
چقدر اين جمله آشنا بود. در يكي از جلسات قرآن، استاد ما اين آيه را اشاره كرده بود: «اقرا كتابك، كفی بنفسك اليوم عليك حسيبا».(قرآن کريم. آيه 14 سوره اسراء)
كه قبل از بلوغ انجام دادی. همه اين كارهای خوب برايت حفظ شده. اين جوان درست ترجمه همين آيه را به من گفت.
نگاهی به اطرافيانم كردم. كمی مكث كردم و كتاب را باز كردم .
سمت چپ بالای صفحه اول، با خطی درشت نوشته شده بود:
«13 سال و 6 ماه و 4 روز »از آقايی كه پشت ميز بود پرسيدم: اين عدد چيه؟
گفت: سن بلوغ شماست. شما دقيقاً در اين تاريخ به بلوغ رسيدی.
به ذهنم آمد كه اين تاريخ، يكسال از پانزده سال قمری كمتر است .اما آن جوان كه متوجه ذهن من شده بود گفت: نشانههای بلوغ فقط اين نيست كه شما در ذهن داری. من هم قبول كردم.
قبل از آن و در صفحه سمت راست، اعمال خوب زيادی نوشته شده بود. از سفر زيارتی مشهد تا نمازهای اول وقت و هيئت و احترام به والدين و... پرسيدم: اينها چيست؟ گفت: اينها اعمال خوبی است.
قبل از اينكه وارد صفحات اعمال پس از بلوغ شويم، جوان پشت ميز نگاهی كلی به كتاب من كرد و گفت: نمازهايت خوب و مورد قبول است. برای همين وارد بقيه اعمال میشويم.
من قبل از بلوغ، نمازم را شروع كرده بودم و با تشويقهای پدر و مادرم، هميشه در مسجد حضور داشتم. كمتر روزی پيش میآمد كه نماز صبحم قضا شود. اگر يك روز خدای ناكرده نماز صبحم قضا میشد، تا شب خيلی ناراحت و افسرده بودم. اين اهميت به نماز را از بچگی آموخته بودم و خدا را شكر هميشه اهميت میدادم.
همراه باشید با قسمت بعد
کانال حماسه جنوب ، شهدا
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣
🔻سه دقیقه در قیامت 7⃣
تجربه ای نزدیک به مرگ
خوشحال شدم. به صفحه اول كتابم نگاه كردم. از همان روز بلوغ ،تمام كارهای من با جزئيات نوشته شده بود. كوچكترين كارها. حتی ذرهای كار خوب و بد را دقيق نوشته بودند و صرف نظر نكرده بودند .تازه فهميدم كه «فمن يعمل مثقال ذره خيرًا يره» يعنی چه. هر چی كه ما اينجا شوخی حساب كرده بوديم، آنها جدی جدی نوشته بودند!
در داخل اين كتاب، در كنار هر كدام از كارهای روزانه من ،چيزی شبيه يك تصوير كوچك وجود داشت كه وقتی به آن خيره میشديم، مثل فيلم به نمايش در میآمد. درست مثل قسمت ويدئو در موبايلهای جديد، فيلم آن ماجرا را مشاهده میكرديم.
آن هم فيلم سه بعدی با تمام جزئيات! يعنی در مواجه با ديگران ،حتی فكر افراد را هم میديديم. لذا نمیشد هيچ كدام از آن كارها را انكار كرد. غير از كارها، حتی نيتهای ما ثبت شده بود.
• پيامبر (ص) فرمودند: نخستين چيزی كه خدای متعال بر امتم واجب كرد ،نمازهای پنج گانه است و اولين چيزی كه از كارهای آنان به سوی خدا بالا ميرود، نمازهای پنج گانه است و نخستين چيزی كه درباره آن از امتم حسابرسی میشود، نمازهای پنجگانه میباشد. كنز العمال،جلد هفتم، ص 276
وقتی آن ملك، اينگونه به نماز اهميت داد و بعد به سراغ بقيه اعمال رفت ،ياد حديثی افتادم كه فرمودند: اولين چيزی كه مورد محاسبه قرار ميگيرد، نماز است. اگر نماز قبول شود، بقيه اعمال قبول ميشود و اگر نماز رد شود...
آنها همه چيز را دقيق نوشتهبودند. جای هيچگونه اعتراضی نبود.
تمام اعمال ثبت بود. هيچ حرفی هم نمیشد بزنيم. اما خوشحال بودم كه از كودكی، هميشه همراه پدرم در مسجد و هيئت بودم. از اين بابت به خودم افتخار میكردم و خودم را از همين حالا در بهترين درجات بهشت میديدم.
همينطور كه به صفحه اول نگاه میكردم و به اعمال خوبم افتخار میكردم، يكدفعه ديدم، تمام اعمال خوبم در حال محو شدن است! صفحه پر از اعمال خوب بود اما حالا تبديل به كاغذ سفيد شده بود! باعصبانيت به آقايی كه پشت ميز بود گفتم: چرا اينها محو شد .
مگر من اين كارهای خوب را انجام ندادم!؟
گفت: بله درست میگويی، اما همان روز غيبت يكی از دوستانت را كردی. اعمال خوب شما به نامه عمل او منتقل شد.
باعصبانيت گفتم: چرا؟ چرا تمام اعمال من!؟
او هم غير مستقيم اشاره كرد به حديثی از پيامبر(ص) كه میفرمايند: سرعت نفوذ آتش در خوردن گياه خشک، به پای سرعت اثر غيبت در نابودی حسنات يک بنده نمیرسد.
رفتم صفحه بعد. آن روز هم پر از اعمال خوب بود. نماز اول وقت ،مسجد، بسيج، هيئت، رضايت پدر و مادر و ...
فيلم تمام اعمال موجود بود، اما لازم به مشاهده نبود. تمام اعمال خوب، مورد تأييد من بود. آن زمان دوران دفاع مقدس بود و خيلیها مثل من بچه مثبت بودند. خيلی از كارهای خوبی كه فراموش كرده بودم تماماً برای من يادآوری میشد. اما باتعجب دوباره مشاهده كردم كه تمام اعمال من در حال محو شدن است!
گفتم: اين دفعه چرا؟ من كه در اين روز غيبت نكردم!؟
جوان گفت: يكی از رفقای مذهبی ات را مسخره كردی. اين عمل زشت باعث نابودی اعمالت شد.
بعد بدون اينكه حرفی بزند، آيه سیام سوره يس برايم يادآوری شد:
روز قيامت برای مسخره كنندگان روز حسرت بزرگ است.
• «يا حَسرَّ علي العِباد ما يأتيهم من رسولٍ الاّ كانوا به يَستهزؤن»
خوب به ياد داشتم كه به چه چيزی اشاره دارد. من خيلی اهل شوخی و خنده و سركار گذاشتن رفقا بودم. با خودم گفتم: اگه اينطور باشه كه خيلی اوضاع من خرابه!
همراه باشید با قسمت بعد
کانال حماسه جنوب ، شهدا
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣
🔻سه دقیقه در قیامت 8⃣
تجربه ای نزدیک به مرگ
رفتم صفحه بعد، روز بعد هم كلی اعمال خوب داشتم. اما كارهای خوب من پاك نشد. با اينكه آن روز هم شوخي كرده بودم، اما در اين شوخیها، با رفقا گفتيم و خنديديم، اما به كسی اهانت نكرديم. غيبت نكرده بودم. هيچ گناهی همراه با شوخیهای من نبود. براي همين ، شوخیها و خندههای من، به عنوان كار خوب ثبت شده بود. با خودم گفتم: خدا را شكر.¹
خوشحال شدم و رفتم صفحه بعد، باتعجب ديدم كه ثواب حج در نامه عمل من ثبت شده!
به آقايی كه پشت ميز نشسته بود بالبخندي از سر تعجب گفتم: حج؟! من اين اواخر مکه رفتم، در سنين نوجوانی کي مكه رفتم که خبر ندارم!؟
گفت: ثواب حج ثبت شده، برخی اعمال باعث ميشود كه ثواب چندين حج در نامه عمل شما ثبت شود. مثل اينكه از سر مهربانی به پدر و مادرت نگاه كنی². يا مثلاً زيارت با معرفت امام رضا (ع)و...
اما دوباره مشاهده كردم كه يكی يكی اعمال خوب من در حال پاك شدن است! ديگر نياز به سؤال نبود .
خودم مشاهده كردم كه آخر شب با رفقا جمع شده بوديم و مشغول اذيت كردن يكي از دوستان بوديم، ياد آيه 65 سوره زمر افتادم كه ميفرمود: « برخی اعمال باعث حبط )نابودی( اعمال )خوب انسان( ميشود».
به دو نفري كه در كنارم بودند گفتم: شما يك كاری بكنيد!؟ همينطور اعمال خوب من نابود ميشود و...
سری به نشانه نااميدی و اينكه نمیتوانند كاری انجام دهند برايم تكان دادند. همينطور ورق ميزدم و اعمال خوبی را ميديدم كه خيلي برايش زحمت كشيده بودم، اما يكی يكی محو ميشد .
فشار روحي شديدي داشتم. كم مانده بود دق كنم. نابودی همه ثروت معنويام را به چشم ميديدم. نميدانستم چه كنم!
هرچه شوخی كرده بودم اينجا جدی جدي ثبت شده بود. اعمال خوب من، از پروندهام خارج میشد و به پرونده ديگران منتقل میشد.
نكته ديگری كه شاهد بودم اينكه؛ هرچه به سنين بالاتر ميرسيدم ،ثواب كمتری از نمازهاي جماعت و هيئتها در نامه عملم ميديدم! به جواني كه پشت ميز نشسته بود گفتم: در اين روزها من تمام نمازهايم را به جماعت خواندم. من در اين شبها هيئت رفتنهام. چرا اينها در اينجا نيست؟
رو به من كرد و گفت: خوب نگاه كن. هرچه سن و سالت بيشتر ميشد، ريا و خودنمايی در اعمالت زياد ميشد. اوايل خالصانه به مسجد و هيئت ميرفتی اما بعدها، مسجد ميرفتي تا تو را ببينند. هيئت ميرفتی تا رفقايت نگويند چرا نيامدی!
اگر واقعاً براي خدا بود، چرا به فلان مسجد يا هيئت كه دوستانت نبودندن ميرفتی؟
--------
¹. امام حسين ع ميفرمايند: برترين اعمال بعد از اقامه نماز، شاد کردن دل مؤمن است؛ البته از طريقی که گناه در آن نباشد. المناقب، ج ۴، ص ۷۵
². پيامبر فرمودند: هر فرزند نيکو کاری که با مهربانی به پدر و مادرش نگاه کند در مقابل هر نگاه، ثواب يک حج کامل مقبول به او داده ميشود، سؤال کردند: اگر روزی صد مرتبه به آنها نگاه کند؟ فرمود: آری... بحار الانوار، ج ۷۴، ص ۷۳
همراه باشید با قسمت بعد
کانال حماسه جنوب ، شهدا
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣