eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
28 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻 سه دقیقه در قیامت 5⃣1⃣ تجربه ای نزدیک به مرگ 🔅 بيت المال از ابتدای جوانی و از زمانی كه خودم را شناختم، به حق‌الناس و بيت‌المال بسيار اهميت ميدادم. پدرم خيلی به من توصيه ميكرد كه مراقب بيت‌المال باش. مبادا خودت را گرفتار كنی. از طرفی من پای منبرها و مسجد بزرگ شدم و مرتب اين مطالب را می‌شنيدم. لذا وقتی در سپاه مشغول به كار شدم، سعی ميكردم در ساعاتی كه در محل كار حضور دارم، به كار شخصی مشغول نشوم. اگر در طی روز كار شخصی داشتم و يا تماس تلفنی شخصی داشتم ،به همان ميزان و كمی بيشتر، اضافه‌كاری بدون حقوق انجام ميدادم كه مشكلی ايجاد نشود. با خودم ميگفتم: حقوق كمتر ببرم و حلال باشد خيلی بهتر است. از طرفی در محل كار نيز تلاش ميكردم كه كارهای مراجعين را به دقت و با رضايت انجام دهم. اين موارد را در نامه عملم ميديدم. جوان پشت ميز به من گفت: خدا را شكر كن كه بيت‌المال برگردن نداری وگرنه بايد رضايت تمام مردم ايران را كسب ميكردی! اتفاقاً در همانجا كسانی را ميديدم كه شديدًا گرفتار هستند. گرفتار رضايت تمام مردم، گرفتار بيت‌المال. اين را هم بار ديگر اشاره كنم كه بُعد زمان ومكان در آنجا وجود نداشت . يعنی به راحتی ميتوانستم كسانی را كه قبل از من فوت كرده‌اند ببينم، يا كسانی را كه بعد از من قرار بود بيايند! يا اگر كسی را ميديدم ، لازم به صحبت نبود، به راحتی می‌فهميدم كه چه مشكلی دارد. يكباره و در يك لحظه می‌شد تمام اين موارد را فهميد. من چقدر افرادی را ديدم كه با اختلاس و دزدی از بيت المال به آن طرف آمده بودند و حالا بايد از تمام مردم اين كشور، حتی آنها كه بعدها به دنيا می‌آيند، حلاليت می‌طلبيدند! اما در يكی از صفحات اين كتاب قطور، يك مطلبی برای من نوشته بود كه خيلی وحشت كردم! يادم افتاد كه يكی از سربازان، در زمان پايان خدمت، چند جلد كتاب خاطرات شهدا به واحد ما آورد و گذاشت روی طاقچه و گفت: اينها اينجا بماندتا سربازهايی كه بعدًا می‌آيند ، در ساعات بيكاری استفاده كنند. كتابهای خوبی بود. يك سال روی طاقچه بود و سربازهايی كه شيفت شب بودند، يا ساعات بيكاری داشتند استفاده می‌كردند. بعد از مدتی، من از آن واحد به مكان ديگری منتقل شدم. همراه با وسايل شخصی كه می‌بردم، كتابها را هم بردم. يك ماه از حضور من در آن واحد گذشت، احساس كردم كه اين كتابها استفاده نمی‌شود . شرايط مكان جديد با واحد قبلی فرق داشت و سربازها و پرسنل ،كمتر اوقات بيكاری داشتند. لذا كتابها را به همان مكان قبلی منتقل كردم و گفتم: اينجا بماند بهتر استفاده می‌شود. جوان پشت ميز اشاره‌ای به اين ماجرای كتابها كرد و گفت: اين كتابها جزو بيت‌المال و برای آن مكان بود، شما بدون اجازه، آنها را به مكان ديگری بردی، اگر آنها را نگه ميداشتی و به مكان اول نمی‌آوردی، بايد از تمام پرسنل و سربازانی كه در آينده هم به واحد شما می‌آمدند، حلاليت می‌طلبيدی! واقعاً ترسيدم. با خودم گفتم: من تازه نيت خير داشتم. من از كتابها استفاده شخصی نكردم. به منزل نبرده بودم، بلكه به واحد ديگری بردم كه بيشتر استفاده شود، خدا به داد كسانی برسد كه بيت‌المال را ملك شخصی خود كرده‌اند!!! در همان زمان، يكی از دوستان همكارم را ديدم. ايشان از بچه‌های بااخلاص و مؤمن در مجموعه دوستان ما بود. او مبلغی را از فرمانده خودش به عنوان تنخواه گرفته بود تا برخی از اقلام را برای واحد خودشان خريداری كند. اما اين مبلغ را به جای قرار دادن در كُمد اداره، در جيب خودش گذاشت! او روز بعد، در اثر سانحه رانندگی درگذشت. حالا وقتی مرا در آن وادی ديد، به سراغم آمد و گفت: «خانواده فكر كردند كه اين پول برای من است و آن را هزينه كرده‌اند. تو رو خدا برو و به آنها بگو اين پول را به مسئول مربوطه برسانند. من اينجا گرفتارم. تو رو خدا برای من كاری بكن». تازه فهميدم كه چرا برخی بزرگان اينقدر در مورد بيت‌المال حساس هستند. راست ميگويند كه مرگ خبر نمی‌كند. ( من بعدها پيغام اين بنده خدا را به خانواده‌اش رساندم. ولی نتوانستم بگويم كه چطور او را ديدم. الحمدلله مشکل ايشان حل شد.) (در سيره پيامبر گرامی اسلام نقل است: روز حرکت از سرزمين خيبر، ناگهان به يكی از ياران پيامبر تيری اصابت کرد و همان دم شهيد شد. يارانش همگی گفتند: بهشت بر او گوارا باد . خبر به پيامبر گرامی اسلام رسيد. ايشان فرمودند: من با شما هم عقيده نيستم ،زيرا عبايی که بر تن او بود از بيت المال بود و او آن را بی‌اجازه برده و روز قيامت به صورت آتش او را احاطه خواهد کرد. در اين لحظه يکی از ياران پيامبر گفت: من دو بند کفش بدون اجازه برداشته‌ام. حضرت فرمود: آن را برگردان و گرنه روز قيامت به صورت آتش در پای تو قرار ميگيرد. فروغ ابديت ج۲ ص ۲۶۱) همراه باشید با قسمت بعد کانال حماسه جنوب، شهدا https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 🔻 سه دقیقه در قیامت 6⃣1⃣ تجربه ای نزدیک به مرگ 🔅 صدقه در ميان روزهايی كه بررسی اعمال آنها انجام شد، يكی از روزها برای من خاطره ساز شد. چون در آن وضعيت، ما به باطن اعمال آگاه می‌شديم . يعنی ماهيت اتفاقات و علت برخی وقايع را می‌فهميديم. چيزی كه امروزه به اسم شانس بيان ميشود، اصلاً آنجا مورد تأييد نبود، بلكه تمام اتفاقات زندگی به واسطه برخی علت‌ها رخ ميداد. روزی در دوران جوانی با اعضای سپاه به اردوی آموزشی رفتيم . كلاسهای روزانه تمام شد و برنامه اردو به شب رسيد، نميدانيد كه چقدر بچه‌های هم دوره را اذيت كردم. بيشتر نيروها خسته بودند و داخل چادرها خوابيده بودند، من و يكی از رفقا می‌رفتيم و با اذيت كردن ، آنها را از خواب بيدار ميكرديم! برای همين يك چادر كوچك، به من و رفيقم دادند و ما را از بقيه جدا كردند . شب دوم اردو بود كه باز هم بقيه را اذيت كرديم و سريع برگشتيم چادر خودمان كه بخوابيم. البته بگذريم از اينكه هرچه ثواب و اعمال خير داشتم، به‌خاطر اين كارها از دست دادم! وقتی در اواخر شب به چادر خودمان برگشتيم، ديدم يك نفر سر جای من خوابيده! من يك بالش مخصوص برای خودم آورده بودم و با دو عدد پتو ،برای خودم يك رختخواب قشنگ درست كرده بودم . چادر ما چراغ نداشت و متوجه نشدم چه كسی جای من خوابيده ،فكر كردم يكی از بچه‌ها می‌خواهد من را اذيت كند، لذا همينطور كه پوتين پايم بود، جلو آمدم و يك لگد به شخص خواب زدم! يكباره ديدم حاج آقا... كه امام جماعت اردوگاه بود از جا پريد و قلبش را گرفته و داد ميزد: كی بود؟ چی شد؟ وحشت كردم. سريع از چادر آمدم بيرون. بعدها فهميدم كه حاج آقا جای خواب نداشته و بچه‌ها برای اينكه مرا اذيت كنند، به حاج آقا گفتند كه اين جای حاضر و آماده برای شماست! اما لگد خيلی بدی زده بودم. بنده خدا يك دستش به قلبش بود و يك دستش به پشتش! حاج آقا آمد از چادر بيرون و باعصبانيت گفت: الهی پات بشكنه، مگه من چيكار كردم كه اينجوری لگد زدی؟ جلو رفتم و گفتم: حاج آقا غلط كردم. ببخشيد. من با كسی ديگه شما را اشتباه گرفتم. اصلاً حواسم نبود كه پوتين پايم كردم و ممكن است ضربه شديد شود. خلاصه اون شب خيلی معذرت خواهی كردم. بعد به حاج آقا گفتم: شرمنده، شما برويد بخوابيد، من تو ماشين می‌خوابم، فقط با اجازه بالش خودم رو برمی‌دارم. چراغ برداشتم و رفتم توی چادر، همين كه بالش رو برداشتم، ديدم يك عقرب به بزرگی كف دست زير بالش من قرار دارد! حاج آقا هم داخل شد و هر طوری بود عقرب رو كشتيم. حاجی نگاهی به من كرد و گفت: جان مرا نجات دادی، اما بد لگدی زدی ،هنوز درد دارم. من هم رفتم داخل ماشين خوابيدم. روز بعد اردو تمام شد و برگشتيم . روز بعد، من در حين تمرين در باشگاه ورزشهای رزمی، پايم شكست. اما نكته جالب توجه اين بود كه ماجرای آن روز در نامه عمل من، كامل و با شرح جزئيات نوشته شده بود. جوان پشت ميز به من گفت: آن عقرب مأمور بود كه تو را بكشد ،اما صدقه‌ای كه آن روز دادی، مرگ تو را به عقب انداخت! همان لحظه فيلم مربوط به آن صدقه را ديدم. يادم افتاد عصر همان روز، خانم من زنگ زد و گفت: فلانی كه همسايه ماست، خيلی مشكل مالی دارد. هيچی برای خوردن ندارند. اجازه دارم از پولهايی كه كنار گذاشتی مبلغی به آنها بدهم؟ گفتم: آخه اين پولها برای خريد موتور است. اما عيب نداره. هر چقدر ميخواهی به آنها بده. جوان گفت: صدقه مرگ تو را عقب انداخت. اما آن روحانی كه لگد خورد؛ ايشان در آن روز كاری كرده بود كه بايد اين ضربه را ميخورد. ولی به نفرين ايشان، پای تو هم شكست . بعد به اهميت صدقه دادن و خيرخواهی برای مردم اشاره كرد.¹ البته اين نکته را بايد ذکر کنم: «به من گفته شد که صدقات، صله‌رحم، نمازجماعت و زيارت اهلبيت و حضور در جلسات دينی و هر کاری که خالصانه برای رضای خدا انجام دهی جزو مدت عمرت حساب نشده و باعث طولانی شدن عمر ميگردد». ----------- ¹. آيه 29 سوره فاطر می‌فرمايد: «كسانی كه كتاب الهی را تلاوت ميكنند و نماز را بر پا می‌دارند و از آنچه به آنها روزی داده‌ايم پنهان و آشكار انفاق می‌كنند ،تجارت )پرسودی ( را اميد دارند كه نابودی و كساد در آن نيست». يا حديثی كه امام باقر (ع) فرموده‌اند: صدقه دادن، هفتاد بلا از بلاهای دنيا را دفع می‌كند و صدقه دهنده از مرگ بد رهايی می‌يابد . همراه باشید با قسمت بعد کانال حماسه جنوب، شهدا https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻 سه دقیقه در قیامت 7⃣1⃣ تجربه ای نزدیک به مرگ 🔅 گره گشايی بيشتر مردم از کنار موضوع مهم «حل مشکلات مردم» به سادگی عبور می‌کنند. اگر انسان بتواند حتی قدمی کوچک در حل گرفتاری بندگان خدا بردارد، اثر آن را در اين جهان و در آنسوی هستی به‌طور کامل خواهد ديد. در بررسی اعمال خود، مواردی را ديدم که برايم بسيار عجيب بود. مثلاً شخصی از من آدرس می‌خواست. من او را کامل راهنمايی کردم. او هم دعا کرد و رفت. من نتيجه دعای او را به خوبی در نامه عملم مشاهده کردم! يا اينکه وقتی کاری برای رضای خدا و حل مشکل مردم انجام ميدادم، اثر آن در زندگی روزمره‌ام مشاهده می‌شد. اينکه ما در طی روز، حوادثی را از سر می‌گذرانيم و می‌گوييم خوب شد اينطور نشد. يا می‌گوييم: خدا را شکر که از اين بدتر نشد ،به خاطر دعای خير افرادی است که مشکلی از آنها برطرف کرديم . من هر روز برای رسيدن به محل کار، مسيری را در اتوبان طی می‌کنم. هميشه ، اگر ببينم کسی منتظر است، حتماً او را سوار می‌کنم. يک روز هوا بارانی بود. پيرزنی با يک ساک پر از وسايل زير باران مانده بود. با اينکه خطرناک بود اما ايستادم و او را سوار کردم . ساک وسايل او گلی شده و صندلی را کثيف کرد، اما چيزی نگفتم. پيرزن تا به مقصد برسد مرتب برای اموات من دعا کرد و صلوات فرستاد. بعد هم خواست کرايه بدهد که نگرفتم وگفتم: هرچه ميخواهی پول بدهی برای اموات ما صلوات بفرست. من در آنسوی هستی، بستگان و اموات خودم را ديدم. آنها از من به‌خاطر دعاهای آن پيرزن و صلوات‌هايی که برايشان فرستاد ،حسابی تشکر کردند. اين را هم بگويم که صلوات، واقعاً ذکر و دعای معجزه‌گری است. آنقدر خيرات و برکات در اين دعا نهفته است که تا از اين جهان خارج نشويم قادر به درکش نيستيم. ٭٭٭ پيامبر اکرم (ص) فرمودند: « گرهگشايی از کار مؤمن از هفتاد بار حج خانه خداوند بالاتر است.» ثمرات اين گره‌گشايی آنجا بسيار ملموس بود. بيشتر اين ثمرات در زندگی دنيايی اتفاق می‌افتد. يعنی وقتی انسان در اين دنيا، خودش را به‌خاطر ديگران به‌سختی بياندازد ،اثرش را بيشتر در همين دنيا مشاهده خواهد کرد. يادم می‌آيد که در دوران دبيرستان، بيشتر شب‌ها در مسجد و بسيج بودم. جلسات قرآن و هيئت که تمام می‌شد، در واحد بسيج بودم و حتی برخی شب‌ها تا صبح می‌ماندم و صبح به مدرسه می‌رفتم. يک نوجوان دبيرستانی در بسيج ثبت نام کرده بود. او چهره‌ای زيبا داشت و بسيار پسر ساده‌ای بود. يک شب، پس از اتمام فعاليت بسيج، ساعتم را نگاه کردم. يک ساعت به اذان صبح بود. بقيه دوستان به منزل رفتند. من هم به اتاق دارالقران بسيج رفتم و مشغول نماز شب شدم. همان نوجوان يکباره وارد اتاق شد و سريع در کنارم نشست! وقتی نمازم تمام شد باتعجب گفتم: چيزی شده؟ با رنگ پريده گفت: هيچی، شما الان چه نمازی می‌خواندی؟ گفتم: نمازشب. قبل اذان صبح مستحب است که اين نماز را بخوانيم. خيلی ثواب دارد. گفت: به من هم ياد می‌دهی؟ به او ياد دادم و در کنارم مشغول نماز شد. اما می‌دانستم او از چيزی ترسيده و نگران است. بعد از نماز صبح با هم از مسجد بيرون آمديم. گفتم: اگر مشکلی هست بگو، من مثل برادرت هستم. گفت: روبروی مسجد يک جوان هرزه منتظر من بود. او با تهديد می خواست من را به خانه‌اش ببرد. حتی تا نيمه شب منتظرم مانده بود. من فرار کردم و پيش شما آمدم. روز بعد يک برخورد جدی با آن جوان هرزه کردم و حسابی او را تهديد کردم. آن جوان هرزه ديگر سمت بچه‌های مسجد نيامد. اين نوجوان هم با ما رفيق و مسجدی شد. البته خيلی برای هدايت او وقت گذاشتم. خدا را شکر الان هم از جوانان مؤمن محل ماست. مدتی بعد، دوستان من که به دنبال استخدام در سپاه بودند، شش ماه يا بيشتر درگير مسائل گزينش شدند. اما کل زمان پيگيری استخدام بنده يک هفته بيشتر طول نکشيد! تمام رفقای من فکر می‌کردند که من پارتی داشتم اما... آنجا به من گفتند: زحمتی که برای رضای خدا برای آن نوجوان کشيدی، باعث شد که در کار استخدام کمتر اذيت شوی و کار شما زودتر هماهنگ شود. البته اين پاداش دنيايی‌اش بود. پاداش آخرتی‌اش در نامه عمل شما محفوظ است. حتي به من گفتند: اينکه ازدواج شما به آسانی صورت گرفت و زندگی خوبی داری، نتيجه کارهای خيری است که برای هدايت ديگران انجام دادی . من شنيدم که مأمور بررسی اعمال گفت: کوچکترين کاری که برای رضای خدا و در راه کمک به بندگان خدا کشيده باشيد، آنقدر در پيشگاه خدا ارزش پيدا می‌کند که انسان، حسرت کارهای نکرده را می‌خورد . همراه باشید با قسمت بعد کانال حماسه جنوب، شهدا https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
‍ ❣ 🔻 "پاداش عاشقی" شهید حسین حمید در عملیات رمضان به علت شدت آتش دشمن بعثی بسیاری از عزیزان مجروح یا شهید می شدند بعد از اینکه چند فرمانده مجروح گردید فرماندهی دسته به عهده حسین حمید که بچه رامشیر بود سپرده شد ایشان هم پس از چند ساعت در اثر انفجار خمپاره 60 که در نزدیک منفجر شد از یک طرف بدن مجروح شد که تماما ترکش های ریز بودند حسین به اورژانس منتقل گردید . حوالی عصر حسین را در خط دیدم با یک وضعیت بسیار خنده آور گفتم حسین این چه وضعیتی است گفت به اورژانس و از آنجا به بیمارستان دراهواز انتقال داده شدم ولی از بیمارستان فرار کردم وبا زحمت خودم را به خط رساندم ایشان با یک جفت دمپائی پاره لنگه به لنگه و با یک زیر پوش خاکی رنگ بسیار گشاد و در حالی که آثار خون مردگی و زخم در بدنش بود مجددا به منطقه و خط آمده بود اما سه سال بعد مزد زخم هایش را که با آنها راز و نیاز می کرد گرفت و به خیل کاروان شهدا ملحق شد. https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻 سه دقیقه در قیامت 8⃣1⃣ تجربه ای نزدیک به مرگ 🔅 گره گشايی يك روز همسرم به من گفت: دختری را در مدرسه ديده‌ام كه از لحاظ جسمی خيلی ضعيف است. چندين بار از حال رفته و... من پيگيری كردم، او يك دختر يتيم و بی‌سرپرست است. بيا امروز به منزلشان برويم. آدرس‌شان را بلدم . باهم راه افتاديم. در حاشيه شهر، وارد يك منزل كوچك شديم كه يك اتاق بيشتر نداشت، هيچگونه امكانات رفاهی در آنجا ديده نمی‌شد. يك یخچال و يك اجاق‌گاز در كنار اتاق بود . مادر و دو دختر در آن خانه زندگی ميكردند. پدر این دخترها در سانحه رانندگی مرحوم شده بود . به بهانه خوردن آب، سر يخچال رفتم. هيچ چيزی در اين يخچال نبود! سرم داغ شده بود. خدايا چه كنم؟! خودم شرايط مالی خوبی نداشتم. چطور بايد به آنها كمك می‌كردم؟ فكری به ذهنم رسيد. به سراغ خاله‌ام رفتم. او همسر شهيد و انسان مؤمن و دست به خيری بوده و هست. او را به منزل آنها آوردم. شرايط منزلشان را ديد. خودم نيز كمی كمك كردم و همان شب برای آن دو دختر، كاپشن و لباس مناسب خريديم. خاله‌ام آخر شب با كلی وسايل برگشت و يخچال آنها را پر از مواد غذايی كرد. در ماه‌های بعد، تا توانست زندگی آنها را تأمين نمود. وقتی در آن سوی هستی مشغول بررسی اعمال بودم، مشاهده كردم كه شوهر خاله‌ام به سمت من آمد. او از رفقايم بود كه شهيد شد و در كنار ديگر شهدا در بهشت برزخی، عند ربهم يرزقون بود. به من كه رسيد، در آغوشم گرفت و صورتم را بوسيد. خيلی از من تشكر كرد. وقتی علت را سؤال كردم گفت: توفيق رسيدگی به آن خانواده يتيم را شما به همسر من دادی، نميدانی چه خيرات و بركاتی نصيب شما و همسر من شد. خدا ميداند كه با گره‌گشايی از كار مردم، چه مشكلات دنيايی و آخرتی از شما حل ميشود.¹ ------- ¹. امام صادق(علیه السلام) فرمودند: هركس يك حاجت برادر مومن خود را برآورده كند ،خداوند در قيامت، صدهزار حاجت او را برآورده كند كه يكی از آنها بهشت است و ديگر آنكه خويشان او را به بهشت بفرستد. اصول كافی جلد2 ص3 همراه باشید با قسمت بعد کانال حماسه جنوب، شهدا https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻 سه دقیقه در قیامت 9⃣1⃣ تجربه ای نزدیک به مرگ 🔅 با نامحرم خيلی مطلب در موضوع ارتباط با نامحرم شنيده بودم. اينكه وقتی يك مرد و زن نامحرم در يك مكان خلوت قرار ميگيرند، نفر سوم آنها شيطان است. يا در جايی ديگر بيان شده كه در اوقات بيكاری، شيطان به سراغ فكر انسان ميرود و ...خيلی از رفقای مذهبی را ديده‌ام كه به خاطر اختلاط با نامحرم، گرفتار وسوسه‌های شيطان شده و در زندگی دچار مشكلات شدند. اين موضوع فقط به مردان اختصاص ندارد. اينجا بود كه كلام حضرت زهرا (سلام الله علیه) را درك کردم كه ميفرمودند: «بهترين )حالت( برای زنان اين است )که بدون ضرورت( مردان نامحرم را نبينند و نامحرمان نيز آنان را نبينند .» شكر خدا از دوره جوانی اوقات بيكاری نداشتم كه بخواهم به موضوعات اينگونه فكركنم و در همان ابتدای جوانی شرايط ازدواج برای من فراهم شد. اما در كتاب اعمال من، يك موضوع بود كه خدا را شكر به خير گذشت . در سالهای اولی که موبايل آمده بود برای دوستان خودم با گوشی پيامك می‌فرستادم. بيشتر پيامهای من شوخی و لطيفه و... بود . آن زمان تلگرام و شبكه‌های اجتماعی نبود. لذا از پيامك بيشتر استفاده می‌شد. رفقای ما هم در جواب برای ما جُك می‌فرستادند . در اين ميان يك نفر با شمارهای ناآشنا برای من لطيفه‌های عاشقانه می‌فرستاد. من هم در جواب برای او جُك می‌فرستادم. نميدانستم اين شخص كيست. يكی دو بار زنگ زدم اما گوشی را جواب نداد. اما بيشتر مطالب ارسالی او لطيفه‌های عاشقانه بود. برای همين يكبار از شماره ثابت به او زنگ زدم، به محض اينكه گوشی را برداشت و بدون اينكه حرفی بزنم متوجه شدم يك خانم جوان است! بلافاصله گوشی را قطع كردم. از آن لحظه به بعد ديگر هيچ پيامی برايش نفرستادم و پيامهايش را جواب ندادم. يادم هست با جوان پشت ميز خيلی صحبت كردم. بارها در مورد اعمال و رفتار انسانها برای من مثال ميزد. همينطور كه برخی اعمال روزانه مرا نشان ميداد، به من گفت: نگاه حرام و ارتباط با نامحرم خيلی در رشد معنوی انسانها مشكل‌ساز است. مگر نخوانده‌ای كه خداوند در آيه ۳۰ سوره نور ميفرمايد: «به مؤمنان بگو: چشم‌های خود را از نگاه به نامحرم فرو گيرند.» بعد به من گفت: اگر شما تلفن را قطع نميکردی، گناه سنگينی در نامه اعمالت ثبت می‌شد و تاوان بزرگی در دنيا می‌دادی. جوان پشت ميز، وقتی عشق و علاقه من را به شهادت ديد جمله‌ای بيان كرد كه خيلی برايم عجيب بود. او گفت: «اگر علاقمند باشيد و برای شما شهادت نوشته باشند، هر نگاه حرامی كه شما داشته باشيد ، شش ماه شهادت شما را به عقب می‌اندازد ». خوب آن ايام را به خاطر دارم. اردوی خواهران برگزار شده بود. به من گفتند: شما بايد پيگير برنامه‌های تداركاتی اين اردو باشی. اما مربيان خواهر، كار اردو را پيگيری می‌كنند، فقط برنامه تغذيه و توزيع غذا با شماست. در ضمن از سربازها استفاده نكن . من سه وعده در روز با ماشين حامل غذا به محل اردو ميرفتم و غذا را می‌كشيدم و روی ميز می‌چيدم و با هيچكس حرفی نميزدم. شب اول، يكی از دخترانی كه در اردو بود، ديرتر از بقيه آمد و وقتی احساس كرد كه اطرافش خلوت است، خيلی گرم شروع به سلام و احوالپرسی كرد. من سرم پايين بود و فقط جواب سلام را دادم. روز بعد دوباره با خنده و عشوه به سراغ من آمد و قبل از اينكه با ظروف غذا از محوطه اردوگاه خارج شوم، مطلب ديگری گفت و خنديد و حرف هايی زد که... من هيچ عكس‌العملی نشان ندادم . هربار كه به اين اردوگاه می‌آمدم، با برخورد شيطانی اين دختر جوان روبرو بودم. اما خدا توفيق داد که واکنشی نشان ندادم. در بررسی اعمال، وقتی به اين اردو رسيديم، جوان پشت ميز به من گفت: اگر در مكر و حيله آن زن گرفتار می‌شدی، به جز آبرو، كار و حتی خانواده‌ات را از دست می‌دادی! يكی از دوستان همكارم، فرزند شهيد بود. خيلی با هم رفيق بوديم و شوخی می‌كرديم. يكبار دوست ديگر ما، به شوخی به من گفت: تو بايد بروی با مادر فلانی ازدواج كنی تا با هم فاميل شويد. اگه ازدواج كنيد فلانی هم پسرت ميشود! از آن روز به بعد، سر شوخی ما باز شد. اين رفيق را پسرم صدا می‌كردم و... هر زمان به منزل دوستم ميرفتيم و مادر اين بنده خدا را می‌ديديم ، ناخودآگاه می‌خنديديم. در آن وادی وانفسا، پدر همين رفيق من در مقابلم قرار گرفت. همان شهيدی كه ما در مورد همسرش شوخی می‌كرديم. ايشان با ناراحتی گفت: چه حقی داشتيد در مورد يك زن نامحرم و يك انسان اينطور شوخی كنيد؟ همراه باشید با قسمت بعد کانال حماسه جنوب، شهدا https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1