❣ خاطرات جذاب و تکان دهنده
از جنگ ۳۳ روزه
سردار حاج قاسم سلیمانی (۹)
⊰•┈┈❣┈┈⊰•
🔅 شما در خلال جنگ، پیام دیگری از طرف حضرت آقا به جناب سیدحسن نصرالله و فرماندهان حزبالله منتقل نکردید؟
من تا پایان جنگ برنگشتم و بهطور کامل در این ۳۳ روز در لبنان ماندم. بعد از اینکه جنگ تمام شد، من به ایران برگشتم و باز در جلسهی مشابه همان جلسهی مشهد اما این بار در تهران، در محضر رهبر معظم انقلاب که همهی سران قوا هم بودند و مسئولین اصلی حضور داشتند، گزارشی از آنچه گذشت که بخشی از آن هم منتشر شده بود، منتقل کردم. ضمن اینکه من در لبنان هم که بودم، بهصورت روزانه از خط امن گزارشاتی به تهران میفرستادم و مسئولین به این شکل، کاملاً در جریان وضعیت میدانی بودند.
🔅 در داخل ایران نظرات پیرامون نحوهی مواجهه و عکسالعمل جمهوری اسلامی ایران چگونه بود؟ آیا در بین مسئولان، نظرات مخالفی هم بود یا همه نسبت به نوع واکنش ما متفقالقول بودند؟
در آن مقطع اصلاً اختلاف نظر و اختلاف دیدگاهی وجود نداشت. یعنی همه پیرامون حمایت از حزبالله - اعم از حمایت معنوی و مادی یعنی تسلیحاتی، تجهیزاتی و رسانهای و آنچه در چارچوب توان جمهوری اسلامی بود - متفقالقول بودند. بنابراین در داخل نظام – حداقل در آن مقطع - کسی تردیدی نداشت. من آنجا هم که بودم، نظرات داخل ایران را میشنیدم و هیچ نگرانی از این ناحیه وجود نداشت و به معنای کامل کلمه، یک وحدت کاملی در حمایت از حزبالله و تلاش برای پیروزی حزبالله در جمهوری اسلامی وجود داشت. چون مرکز اساسی این پشتیبانی، رهبر معظم انقلاب بودند، لذا در جهت دادن به این موضوع و تشخیص مصلحت جمهوری اسلامی و مصلحت اسلام و عالم اسلامی تردیدی در ایران وجود نداشت. البته الان هم که در برخی موضوعات ممکن است تفاوت دیدگاه وجود داشته باشد، اما در موضوع حزبالله تاکنون ما در همهی سطوح وحدت نظر داشتهایم.
🔅 از بُعد عملیاتی جنگ ۳۳روزه کمتر صحبت شده و یا اینکه بیشتر صحبتها و اطلاعات، دربارهی وضعیت رژیم صهیونیستی در این جنگ بوده است. خوب است از زبان شما که در میدان این نبرد حضور و فعالیت داشتهاید، جزئیاتی از راهبردهای عملیاتی حزبالله لبنان را بشنویم.
ببینید، هنوز موضوعاتی پیرامون جنگ ۳۳روزه وجود دارد که نمیتوان مطرح کرد. حدود سیزده سال از این جنگ میگذرد و هنوز سالهای زیادی باید بخشی از اسرار این جنگ و آنچه حزبالله عمل کرد بهصورت سرّی باقی بماند. اما در رابطه با بخشهایی که میتوان بیان کرد و مفید است، چند نکتهی مهم و چند خاطره میگویم.
⊰•┈┈┈┈┈⊰•
ادامه دارد
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣ مینویسم
تا یادم نرود:
✍ تمام اقتدار میهنم را
از پرواز شما دارم...
با شهدا بودن سخت نیست،
باشهدا ماندن سخته
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣بسم الله الرحمن الرحیم
سلام به رهبر انقلاب امام خمینی ،
درود بر شهیدان و بر روحانیت مبارز و همه همسنگران و رزمندگان ایران .
سلام بر آنها که امامشان را در تمام مدت تنها نگذاشتند و همراه و پیرو خط او بودند .
خداوندا شکر ،
شکرت که مرا به پای خود بازخواستی شکرت که مرا به آرزویم رساندی ، تو خودت شاهدی که من آرزویم این بود .
من وصیتی ندارم که باشد . چیزی ندارم که بخواهم وصیت کنم . وصیت بقیه شهیدان اینقدر زیبا و کامل بوده که وصیت من چیزی را نمیتواند نشان دهد .
تاریخ شهادت : ۱۳۶۰
محل شهادت : یکی از شهرهای اسپانیا
محل دفن : گلزار شهدای بهشت زهرا ( س ) قطعه ۲۴ ردیف ۱۲۴ شماره ۹
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
16.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣ "کوچه شهیدان"
با نوای حاج صادق آهنگران
شعر: محمد زمان گلدسته
اجرا شده در یادمان
شهدای گمنام شهر قدس
آبان ۱۳۹۸
نام شهیدان یادگار کوچه ی ماست
آیینه ی لیل و نهار کوچه ی ماست
هیهات اگر نام شهیدان را نبینیم
در شهر پیغام شهیدان را نبینیم
هیهات اگر این کوچه سوت و کور باشد
عطر شهادت از خیابان دور باشد
هیهات اگر این شهر در ظلمت بماند
هیهات اگر قدر شهیدان را نداند
زیباست نام کوچه با نام شهیدان
از کوچه ها عطر شهادت را بگیرند
بوی شهیدان در مشام شهر جاری ست
با نام شان حال خیابان ها بهاری ست
این کوچه مست بوی مجنون بود روزی
لبریز اشک و آتش و خون بود روزی
روزی درین کوچه دو کودک دوست بودند
باهم درین دنیای کوچک دوست بودند
باهم هوای نوجوانی را چشیدند
باهم به دوران دبیرستان رسیدند
باهم به مسجد رفته باهم درس خواندند
چون جنگ شد دیگر درین کوچه نماندند
چون جنگ شد یکباره از دنیا بریدند
باهم به سوی جبهه ی حق پر کشیدند
سوی دیار عاشقان پرواز کردند
رو به خدا پرهای خود را باز کردند
باهم به تشییع گل صد پاره رفتند
باهم به جنگ دشمن بدکاره رفتند
آخر یکی رفت و یکی جا ماند... افسوس
آن رفت و این در چنگ دنیا ماند... افسوس
من بودم آن بیچاره که جا ماند و برگشت
اما رفیقم رفت و پر زد از در و دشت
امروز روحش در کمند کوچه ی ماست
نام بلندش پیشوند کوچه ی ماست
هیهات اگر از دست، تیغم را بگیرند
از کوچه ها نام رفیقم را بگیرند
دستی درین هنگامه گویی ناشیانه
آمد که تا آتش زند بر آشیانه
آه ای نمک نشناس های ناجوانمرد
خناس ها خناس های ناجوانمر
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣ خاطرات جذاب و تکان دهنده
از جنگ ۳۳ روزه
سردار حاج قاسم سلیمانی (۱۰)
⊰•┈┈❣┈┈⊰•
حزبالله یک اتاق عملیات در قلب ضاحیه داشت که عموماً پیوسته ساختمانهایی در مجاور آن مورد بمباران قرار میگرفتند و منهدم میشدند. یعنی در هر شبی، دو سه ساختمان بزرگ بلندمرتبهی دوازده سیزده طبقه، کمتر یا بیشتر، نقش بر زمین میشدند و کاملاً با خاک یکسان میشدند. این اتاق، اتاق عملیات زیرزمینی نبود بلکه یک اتاق عملیات معمولی بود اما بعضی از تجهیزات، اتصالات و ارتباطات در آن پیشبینی شده بود. یک شب که در این اتاق عملیات بودیم و تقریباً همهی مسئولان ادارهی جنگ در آن اتاق عملیات حضور داشتند، حدود ساعت یازده شب، بعد از اینکه ساختمانهای اطرافمان را زدند و منهدم کردند، احساس کردم که یک خطر جدی نسبت به سید وجود دارد و تصمیم گرفتم سید را جابهجا بکنیم. من و عماد با هم مشورت کردیم، سید بهسختی میپذیرفت که از اتاق عملیات خارج بشود. خارج شدن او هم اینگونه نبود که از ضاحیه خارج بشود بلکه باید از یک ساختمانی که فکر میکردیم دشمن ممکن است بهدلیل ترددی که در داخل آن وجود دارد به آن حساس شده باشد، به جای دیگری منتقل میشد. هواپیماهای اِمکا یعنی هواپیماهای بدون سرنشین اسرائیل پیوسته روی آسمان ضاحیه، سه تا سه تا پرواز میکردند و بر همهی رفتوآمدها کنترل دقیق داشتند؛ حتی از یک موتورسیکلتی که تردد میکرد نمیگذشتند. ساعت دوازده شب، ضاحیه سوتوکور بود و اصلاً انگار در آنجا، در آن قلب ضاحیه که مرکز اصلی حزبالله بود هیچکس زندگی نمیکرد. توافق کردیم از این نقطه به ساختمان دیگری منتقل بشویم و منتقل شدیم. فاصلهی زیادی هم بین آن ساختمان و ساختمان دیگر نبود. وقتی منتقل شدیم بهمحض اینکه داخل آن ساختمان شدیم، بمباران دیگری صورت گرفت و کنار همان ساختمان را زدند. در همان ساختمان صبر کردیم، چون در آنجا خط امن داشتیم و نباید ارتباط سید و مخصوصاً ارتباط عماد قطع میشد. مجدداً بمباران دیگری صورت گرفت و یک پل را در کنار این ساختمان زدند. احساس میشد که این دو بمباران، زدن سومی هم دارد و ممکن است به این ساختمان برسد. در آن ساختمان فقط سه نفر بودند: من و سید و عماد. لذا تصمیم گرفتیم از این ساختمان هم بیرون برویم و به سمت ساختمان دیگری رفتیم. آمدیم بیرون، ما سه نفر، هیچ خودرویی نداشتیم، ضاحیه تاریک تاریک و در سکوت کامل بود. فقط صدای هواپیماهای رژیم بالای سر ضاحیه میآمد. عماد به من و سید گفت «شما بنشینید زیر این درخت، از باب اینکه از دید محفوظ بشوید.» اگرچه محفوظ نمیکرد چون دوربین هواپیمای اِمکا حرارت بدن انسان را از حرارت دیگر اشیاء تفکیک میکرد، لذا آن نقطه غیر قابل مخفی کردن بود. وقتی در آن نقطه نشستیم، من یاد قصهی حضرت مسلم افتادم؛ نه برای خودم بلکه برای سید. چراکه سید صاحب اینجا بود. عماد رفت، یک ماشین پیدا کرد، چند دقیقه بیشتر طول نکشید که بهسرعت برگشت. عماد بینظیر بود؛ مخصوصاً در طراحی. تا قبل از اینکه ماشین به ما برسد، هواپیمای اِمکا روی ما متمرکز بود. ماشین که رسید به ما، اِمکا بر ماشین متمرکز شد. میدانید که اِمکا اطلاعات دوربینش را مستقیماً به تلآویو منتقل میکرد و آنها این صحنه را در اتاق عملیاتشان میدیدند. طول کشید تا ما توانستیم با رفتن به زیرزمین، به زیرزمین دیگری برویم و بعد، از این خودرو به چیز دیگری که الان قابل بیان نیست منتقل بشویم و بتوانیم دشمن را گول بزنیم. تقریباً ساعت دو نیمهشب مجدداً به اتاق عملیات بعدی رسیدیم.
⊰•┈┈┈┈┈⊰•
ادامه دارد
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣ امام سجاد(ع):
کشته شدن عادت ما
و شهادت کرامت ماست.
حدیث 118جلد 45بحار
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣