13.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣ شهید یوسف جعفرقلی
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
اینجا دامنه "ارتفاع کدو" در منطقه حاج عمران است.
رزمندگانی که بر گرده کامیون ها سوارند، به گمانم بچه های گردان علی اصغر علیه السلام از لشگر ۱۰ باشند.
بچه های تخریب که مامور به گردان حضرت علی اصغر علیه السلام هستند، از جمله برادر حسین بداغی و حاج اسدالله سلیمانی را در این جمع می بینم.
بعد از عزیمت گردان علی اصغر(ع)، کمپرسی ها آمدند و بچه های گردان حضرت قاسم(ع) را هم سوار کردند و برای عملیات کربلای ۲ رفتیم.
من تخریبچی بودم و مامور به گردان حضرت قاسم(ع). و این نقطه، آخرین وداع من با شهید حسن پردازی مقدم بود.
او هم تخریبچی گردان علی اصغر(ع) بود و هم مداح اهل بیت علیه السلام، که در این عملیات به فیض شهادت نائل شد و پیکر مطهرش نزدیک چهل روز در منطقه ماند.
روحش شاد
جعفر طهماسبی
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
14.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣ خوابی که دختر شهید دید
و پدر گمنام را شناسایی کرد
#کلیپ
#مستند
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣ خاطرات جذاب و تکان دهنده
از جنگ ۳۳ روزه
سردار حاج قاسم سلیمانی (۱۴)
⊰•┈┈❣┈┈⊰•
مردمی که در آن مقطع آواره بودند یا زیر بمباران بودند، در همان حین بمباران، فریادهای «اللّه اکبر»شان از خوشحالی بلند شد. این هم یک غافلگیری دیگری بود که حزبالله انجام داد و معادله را عوض کرد و رژیم نتوانست این معادله را جبران بکند تا اینکه درنهایت به سمت دشت خیام و به سمت لیتانی حرکت کرد و در آنجا هم شکست خورد.
روزهای بیستم تا بیستوهفتم و بیستوهشتم روزهای سختی بود؛ من و عماد از هم جدا شدیم، سید در نقطهی دیگری بود و ما شبها با هم جلسه داشتیم. ما با اصول خاصی خودمان را به سید میرساندیم، با سید ملاقات میکردیم و عماد گزارش کامل میدان را میداد؛ تدابیر سید را هم اخذ میکرد. این روزها روزهای بسیار سختی بود؛ خیلی سنگین و سخت بود. تقریباً میتوان گفت جزو سختترین روزهای این ۳۳ روز بود. حالا الان وقت بیان بعضی از موضوعات نیست.
عماد یک ابتکار مهم انجام داد که این ابتکار خیلی اثرگذار بود. اگر بخواهم اثر این ابتکار را بیان کنم، باید آن را با پیام و وعدهای که آقا به سید دربارهی پیروزی در این جنگ داد مقایسه کنم؛ این ابتکار که آن اندازه اهمیت داشت، نامهی مجاهدین در خطوط مقدم یا خطوط مواجهه با دشمن در زیر آتش دشمن خطاب به سیدحسن بود. نامهی عجیبی بود؛ یعنی آن روز وقتی نامه قرائت میشد، عماد که خودش طراح بود با صدای بلند میگریست و من ندیدم کسی این نامه را بشنود و نگرید. از آن مهمتر جواب سید بود؛ یعنی شاید اگر بخواهیم تشبیه بکنیم، شباهت داشت به اشعاری که اصحاب امام حسین (علیهالسلام) در کربلا مقابل دشمن در دفاع از امام حسین (علیهالسلام) میخواندند. کلام سید به مجاهدین خودش در تقدیر و تقدیس ایستادگی آنان، مشابه کلام امام حسین (علیهالسلام) در شب عاشورا بود. این دو کلام - یعنی نامهی مجاهدین به سید و جواب سید به آن - هر کدام اثرگذاری بسیار بالایی داشت و واقعاً الهی بود. اصلاً بیان این نوشتهها اثر فوقالعادهای گذاشت و انرژی بسیار بالایی را ایجاد کرد. از روز بیست وهشتم، روند جنگ بالعکس شد.
حالا اینجا باید یک نکتهای بگویم. ما خیلی از این صحنهها را در دفاع مقدس خودمان دیده بودیم و من همیشه میگویم که از عوامل بر حق بودن خودمان در جنگ، آن روحیاتی بود که از رزمندگانمان بروز میکرد و بیشتر شباهت داشت به حالت سیر و سلوک و برداشته شدن حجابها؛ از ورای حجابها و ورای پردهها سخن میگفتند. یکوقت - شاید یک سال و نیم قبل از عملیات کربلای پنج - ما در شلمچه بودیم و میخواستیم آنجا عملیات بکنیم و برای اینکه دشمن متوجه ما نشود، نیروهای اطلاعات عملیاتمان را مستقر کرده بودیم. مقابل ما آب بود و آن روز دو نفر از بچههای ما به نام حسین صادقی و اکبر موساییپور به شناسایی رفتند اما برنگشتند. یک برادری ما داشتیم که خیلی عارف بود؛ نوجوان مدرسهای بود، دانشآموز بود اما خیلی عارف بود. یعنی شاید در عرفان عملی، کم مثل او پیدا میشد؛ به درجهای رسیده بود که بعضی از اولیا و بزرگان عرفان، بعد از مدت طولانی مثلاً هفتاد هشتاد سال میرسیدند. من در اهواز بودم که این برادر نوجوان ما با بیسیم راکال با من تماس گرفت و گفت «بیا اینجا». من رفتم آنجا. آن برادر ما گفت «اکبر موساییپور و صادقی برنگشتند.» خیلی ناراحت شدم و گفتم «ما هنوز شروع نکردیم، دشمن از ما اسیر گرفت و این عملیات لو رفت» و با عصبانیت این حرف را بیان کردم.
من یک روز آنجا ماندم و بعد برگشتم، چراکه جبهههای متعددی داشتیم. دو روز بعد دوباره آن برادر ما با من تماس گرفت و گفت بیا؛ من هم رفتم. آن برادر ما که اسمش حسین بود، به من گفت که فردا اکبر موساییپور برمیگردد. به او گفتم حسین! چه میگویی؟ حسین، یک خندهی خیلی ظریفی آن گوشهی لبش را باز کرد و گفت «حسین پسر غلامحسین این را میگوید.» اسم پدرش غلامحسین بود؛ او هم دبیر خیلی ارزشمندی بود، مادرش هم دبیر بود. حسین معلمزاده بود از پدر و مادر. اصلاً واقعاً به سن نوجوانی معلم بود. وقتی اسم «حسین آقا» را میبردند، یک حسین آقا بیشتر نداشتیم؛ شاید صدها حسین در آنجا بودند، اما فقط یک «حسین آقا» بود. گفتم «حسین! چه شده؟» گفت «فردا اکبر موساییپور برمیگردد و بعدش صادقی برمیگردد.» گفتم «از کجا میگویی؟» گفت «شما فقط بمانید اینجا.» من ماندم. ما یک دوربین خرگوشی داشتیم که دورش را گونی چیده بودیم و دژ درست کرده بودیم. برادرهای اطلاعات که پشت دوربین بودند، نزدیک ساعت یک بعدازظهر بود که گفتند یک سیاهی روی آب است. من آمدم بالا دیدم درست است؛ یک سیاهی روی آب خوابیده بود. بچهها رفتند داخل آب و دیدند که اکبر موساییپور است. روز بعدش هم حسین صادقی آمد. عجیب این بود که آن آب با همهی تلاطماتی که داشته، اینها را به همان نقطهی عزیمتشان برگردانده بود.
هر دو در آب شهید شده بودند. خیلی عجیب بود. من به حسین گفتم «حسین! از کجا این را فهمیدی؟» گفت «من دیشب اکبر موساییپور را در خواب دیدم که به من گفت: حسین! ما اسیر نشدیم، ما شهید شدیم. من فردا این ساعت برمیگردم و صادقی روز بعدش برمیگردد.» بعد حسین به من جملهای گفت که خیلی مهم است. گفت «میدانی چرا اکبر موساییپور با من حرف زد؟» گفتم نه. گفت «اکبر موساییپور دو تا فضیلت داشت: یکی اینکه ازدواج کرده بود، دو اینکه نماز شب او در آب قطع نشد. این فضیلت او بود که او آمد من را مطلع کرد.»
حسین بعدها شهید شد. من میخواستم به این نکته برگردم که در آن کوران حوادث که خیلی سخت بود
⊰•┈┈┈┈┈⊰•
ادامه دارد
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣پدر شهید: سجاد قبل از رفتن دخترش را آماده پذیرفتن شهادت کرده بود و در تربیت فرزندش مفاهیمی مثل شهادت را گنجانده بود؛
وقتی روز موعود فرا رسید، خودش دخترش را آماده رفتن به مدرسه کرد و او را سوار بر سرویس کرد، آن روز در پاسخ دختر ۸ سالهاش که گفته بود «بابا خودت بعد از مدرسه میای دنبالم؟»
گفت بله، اما پس از فرستادن دخترش به مدرسه چون میدانست برگشتی در کار نیست در آسانسور ساختمان بغضش ترکید و گریه کرد.
پدر شهید در رابطه با زمان شهادت فرزندش گفت: مأموریتهای سوریه 45 روزه بود اما سجاد به ما گفت 24 روزه میروم و بر میگردم، باعث تعجب بود که با وجود مأموریت ۴۵ روزه تأکید زیادی بر ۲۴ روز داشت از روزی که رفت دقیقاً ۲۴ روز بعد خبر شهادتش را آوردند.
شهید مدافع حرم زینبی
#سجاد_مرادی
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣ خلبان شهیدی که بعد از انقلاب
از ارتش اخراج شده بود !!
🔅 غفور جدی اردبیلی متولد اردبیل بود. به نیروی هوایی قبل از انقلاب پیوست و برای دوره های ارشد جنگنده F-4 به آمریکا اعزام شد.
🔅 در سال ۱۳۵۱ با خانم مرین نامیور، که دختر یکی از خانوادهای سرشناس سناتورهای آمریکایی بود ازدواج کرد. در روز نیروی هوایی آمریکا، در حضور زبده ترین خلبانان جهان در نیویورک، داوطلبانه جهت حضور در خطرناکترین مانور هوایی جهان، با نام چهارراه مرگ، به نمایندگی از ایران اعلام آمادگی کرد. برج مراقبت به دلیل جوانی او، خطرناک بودن این عملیات را اعلام نمود اما تجربه و دانش وی در سطوح مختلف آموزشی در آمریکا موفق بودن عملیات را در حضور نمایندگان مختلف دنیا تضمین مینمود. پس از اجرای موفقیت آمیز عملیات، تماشاگران به احترام او از جای خود بلند می شوند و این خلبان ورزیده را به شدت تشویقش می کنند و در پاسخ آنهایی که میپرسیدند این "مرد کیست"؟ همه میگفتند: خلبان غفور جدی اردبیلی، نماینده نیروی هوایی ایران است.
🔅 غفور جدی بعد از انقلاب، به علت داشتن همسر آمریکایی، به دستور #حسن_روحانی رییس وقت پاکسازی ارتش از پایگاه هوایی بوشهر و نیروی هوایی ایران اخراج شد ولی در روز سوم حمله عراق به ایران، خود را به درب پایگاه رساند. او را به درون پایگاه راه ندادند. فریاد زد:"من با پول و سرمایه این آب و خاک خلبان شده ام، اکنون به من نیاز است، همسر و خانواده ام را گرو یک F-4 میگذارم." با او موافقت کردند و چندی بعد، پس از شکار چندین هواپیمای عراقی، در یک عملیات برون مرزی در خاک عراق به آسمانها پر کشید و جاودانه شد.
🔅 او در حین رفتن از پلکان جنگنده تخصصش مکدانل داگلاس اف-۴ فانتوم ۲ به سمت سربازش برگشته و گردنبند الله و ساعت مچیش را به او میدهد. انگار میدانست آخرین پروازش خواهد بود. در حین عملیات در نزدیکی بصره متوجه حضور بیش از ۴۰ فروند تانک استتار یافته میگردد که لولههای آنها به مشابه دودکش منازل میباشد. عملیات سنگین شروع میشود و موفق میشوند لشکر ۹ زرهی عراق را که از قدرتمندترین لشکرها در عراق بود را نابود کنند. با اصابت گلوله توپ ضدهوایی به جنگنده در عراق، خلبان جدی، جنگنده را به خاک ایران میرساند تا در خاک عراق سقوط نکنند و بالاخره در ۷ کیلومتری ماهشهر-آبادان شهید میشود. او در مدت ۴ روز اوایل حضورش در جنگ، و در هر عملیات از خانواده اش حلالیت میطلبید.
🔅 زمانی که در آمریکا دوره خلبانی را می گذراند، در پاسخ به یکی از استادانش که از او خواست شهروندی آمریکا را بپذیرد و در نیروی هوایی آمریکا خدمت کند، پاسخ داده بود: "دوست دارم کفن ام پرچم ایران باشد..."
🔅 در شهادت این شهید عزیز، حضرت امام پیام اختصاصی تبریک و تسلیت نوشتند و از مقام این شهید تجلیل کردند.
شادی روح مطهرش صلوات
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
9.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣ دیدار صمیمی حضرت آقا
با خانواده شهدای مدافع حرم
#کلیپ
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣