eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
28 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
❣ 🔻 «محکی» همرزم و بیسیم‌چی شهید: در جریان عملیات بدر ما در منطقه به‌عنوان بیسیم‌چی آزاد بودیم و مأموریت داشتیم تا هر یک از مسئولین که قصد سرکشی به خط مقدم را دارند همراهی کنیم؛ آن روز قرعه به نام من افتاد و به همراه آقا ولی عازم خط شدم. با دیدن وی نیروهایی که تعدادشان حدود ۲۰ نفری می‌شد، روحیه تازه‌ای گرفتند. وضعیت در آن روز کمی سخت شده بود از یک‌ طرف بعضی فرماندهان تقاضای نیرو و مهمات داشتند و فشار بسیار زیادی بود و از طرفی هم دشمن پاتک بسیار شدیدی را آغاز کرده بود، به‌نحوی‌ که به ۴۰ - ۵۰ متری ما رسیده بودند و صدای شنی‌های تانک را به‌خوبی می‌شنیدیم. دشمن خاک‌ریز را مورد هدف قرار داده بود. ما با آنچه در دست داشتیم مقاومت کردیم تا جایی که تانک‌های دشمن‌ روی خاک‌ریز آمدند، ولی نیروهای پیاده‌نظام و خدمه تانک فرار کردند. غروب آن روز خاک‌ریزی پشت خاک‌ریز اول زدند و با ایشان جهت بررسی شرایط به آنجا رفتیم و شهید چراغچی نیازها را از طریق بی‌سیم به عقب اعلام کرد. نماز مغرب را خواندیم و من مختصر استراحتی کردم. وقتی بیدار شدم دیدم آقا ولی هنوز در حال نماز است و این کار تا صبح ادامه داشت. بعد از نماز صبح باز دشمن اقدام به پاتک کرد. زمانی که وی برای بررسی وضعیت دشمن سر خود را از خاک‌ریز بالا برد مورد اصابت گلوله قرار گرفت. در آن شرایط وی را با موتور به عقب انتقال دادیم و چون سردار قالیباف وضعیت شهید چراغچی را از نزدیک دید دستور داد که وی را با بالگرد به تهران منتقل کنند که باخبر شدم در بیمارستان شهدای تجریش بستری‌ شده و در روز ۱۸ فروردین بعد از گذشت ۲۵ روز به درجه رفیع شهادت نائل آمد. یاد و نامش گرامی باد https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
23.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣همسر شهید : باورم نمی‌شد ابوذر رفیق نیمه راه باشد و شهید شده باشد.. به شهدای مدافع حرم صلواتی هدیه کنید ببینید و فیضی ببرید https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
شهدا از ما اشک نمی خواهند، عمل می خواهند. ما برای خوشحالی آقا چه کردیم؟ غیبت کردیم؟ دروغ گفتیم؟ نگاه به نامحرم کردیم؟ چه کردیم؟ شهدا به شما قول می دهم دلم را از غیر خدا بشویم و فقط به خدا امید داشته باشم و تا زنده ام در راه خدا تلاش کنم تا همه وجودم را برای خودش فدا کنم. 🔅از دلنوشته های شهدایی جوانان https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣ خاطرات جذاب و تکان دهنده از جنگ ۳۳ روزه سردار حاج قاسم سلیمانی (۱۶) ⊰•┈┈❣┈┈⊰• 🔅 در حال و هوای بزرگداشت دفاع مقدس هستیم. فرهنگ و ادبیات دفاع مقدس، چگونه به جبهه‌ی مقاومت در منطقه پیوند خورده و استمرار یافته است؟ شما اگر به سیر حوادث در تاریخ اسلام نگاه بکنید، می‌بینید امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) به رسول‌اللّه (صلی‌الله‌علیه‌وآله) اقتدا کرد. وقتی امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) موعظه می‌‌کند، وقتی نامه می‌نویسد، وقتی خطبه می‌خواند، مبنا و مصداق اساسی او، زمان پیامبر، عمل پیامبر و سیره‌ی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) است. امام مجتبی و سیدالشهدا(علیهماالسلام) وقتی می‌خواستند به کسی اقتدا کنند و سیره‌ی او را مبنا قرار بدهند، خود امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را به‌عنوان یک شاهد عینی و نزدیک‌تر که سیره‌ی رسول‌اللّه (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را به‌صورت عملی بیان کرده بود و پیاده کرده بود، مبنا قرار می‌دادند.   دفاع مقدس ما هم از این جنس است؛ یعنی نسبت به همه‌ی دفاع‌های مقدس دیگری که وجود دارد یک حالت مادر دارد، محوریت و قدسیت دارد. در دفاع مقدس ما موضوعات معنوی در اعلی‌ترین شکل بروز داده شد، تبلیغات دینی در اعلی‌ترین شکل بروز داده شد، موضوعات اعتقادی و عبادی در اعلی‌ترین شکل بدون ذره‌ای انحراف نمایش داده شد، ایثار و جهاد و شهادت در اعلی‌ترین شکل نشان داده شد، رابطه‌ی مدیر با زیرمجموعه در دفاع مقدس ما فقط با نادرترین صحنه‌های صدر اسلام قابل تطبیق است. بنابراین دفاع مقدس در همه‌ی موضوعات یک قله است. شما رشته‌کوه‌های البرز را ببینید؛ طول آن بیش از هزار کیلومتر است اما معرّفش قله‌ی دماوند است. قله‌ی دماوند، آن نقطه‌‌ی مرتفع اساسی سلسله جبال البرز است. نسبت دفاع مقدس به همه‌ی این دفاع‌ها، نسبت قله‌ی دماوند به این سلسله‌ جبال طولانی البرز است. دفاع مقدس یک ارتفاعی دارد که مرتفع‌تر از همه‌ی این‌ها است و این‌ها دامنه‌های آن و سلسله قلل آن هستند. ⊰•┈┈┈┈┈⊰• پایان https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣خداوندا! پاهایم سست است، رمق ندارد. جرأت عبور از پلی که از جهنّم عبور می‌کند، ندارد. من در پل عادی هم پاهایم می‌لرزد، وای بر من و صراط تو که از مو نازک­تر است و از شمشیر بُرنده‌تر؛ اما یک امیدی به من نوید می‌دهد که ممکن است نلرزم، ممکن است نجات پیدا کنم. من با این پاها در حَرَمت پا گذارده‌ام دورِ خانه‌ات چرخیده‌ام و در حرم اولیائت در بین‌الحرمین حسین و عباست آنها را برهنه دواندم و این پاها را در سنگرهای طولانی، خمیده جمع کردم و در دفاع از دینت دویدم، جهیدم، خزیدم، گریستم، خندیدم و خنداندم و گریستم و گریاندم؛ افتادم و بلند شدم. امید دارم آن جهیدن‌ها و خزیدن‌ها و به حُرمت آن حریم‌ها، آنها را ببخشی. https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
15.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهید بهنام محمدی در خاطرات سید صالح موسوی مدافعان خرمشهر https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 🔻شهید بسیجی دانش آموز حسین کرمی راهدار "لبخند حسین" ۱ خلیل خلیلاوی 🔅 تازه از خط مقدم بر گشته بودم، وسایل حمام را از چادر برداشتم و بیرون آمدم،. کریم مشعلی پیک گروهان موشکی، به سمت من آمد و گفت: - ۲۰ نفر اعزامی جدید به گردان ضد زره دادن. - لیست شون رو گرفتین؟ - بله، یکی‌شون سراغ شما رو گرفت و می‌گه همشهری شماس. - بگو نیم ساعت دیگه توی چادرشون جمع بشن، من اونجا میام. 🔅 سر ساعت وارد چادر شدم، همه بلند شدند و صلوات فرستادند. با همه سلام واحوالپرسی کردم، ولی خبری از همشهری ام نبود، بین آنها نشستم و بعد از خوش آمدگویی، برنامه آموزشی و وضعیت منطقه عملیاتی شلمچه را شرح دادم. به صورتها نگاه می‌کردم و دنبال گمشده ای بودم. در چادر بالا رفت و یک نوجوان ریز جثه وارد شد. لبخندی بر لب داشت و به آرامی سلام کرد و همان جا نشست. نگاهی کردم، انتظار او را نداشتم به جبهه بیاید. بعد از جلسه خودم را از سوالات و جمع رزمنده های نوجوان رها کردم و سراغ حسین رفتم. خیلی خجالتی بود. با هم قدم زدیم و به سمت چادرمان رفتیم. از ملاثانی سوال کردم، چون مدت زیادی بود که نرفته بودم، از پدرش "عمو سهراب" سراغ گرفتم. سر به زیر بود و جواب‌های کوتاه می داد. گفتم: "حسین! هروقت کار داشتی رودر واسی نکن" گفت: "حتما "و خداحافظی کرد. ادامه تا لحظاتی دیگر 👇👇👇
🔻شهید بسیجی دانش آموز حسین کرمی راهدار "لبخند حسین" ۲ خلیل خلیلاوی 🔅 بعد از هر مرتبه که از خط مقدم به "اردوگاه مارد" می آمدم، دنبال حسین می فرستادم و احوالش را می پرسیدم و آنها هم طبق برنامه در حال طی کردن دوره قبضه ۱۰۶ بودند. بعد از مرخصی دو روزه که رزمنده های نوجوان رفته بودند، حسین سراغم آمد و کلی صحبت کردیم و شام را در چادرمان ماند.از خط مقدم و رفتن به آن از من سوال می کرد. - حسین! خیلی عجله داری؟ - من برای همین اومدم. - انشا ا... میری. برنامه رفتن به خط مقدم شهرک دوعیجی را تهیه کردم. رزمنده های نوجوان به نوبت به همراه مسئول قبضه که از رزمنده های با تجربه بود، به خط مقدم اعزام می شدند. 🔅 یک روز غروب که از خط برگشتم. از کریم سراغ حسین را گرفتم. کریم گفت: - حسین از شما گلایه داره . - واسه چی؟ - می‌گه شما همه رو به خط فرستادین ولی من رو نفرستادین . گفتم برو صداش کن. چند دقیقه بعد حسین آمد. سلام کرد ولی سرش پائین بود، جواب سلام دادم و به احترامش بلند شدم و بعد از مصافحه گفتم : - حسین آقا ازم ناراحتی؟ چیزی نگفت. ولی مشخص بود، خجالت می‌کشد. گفتم: - حسین آقا، طبق برنامه رزمنده ها به خط می رن و فردا نوبت شماس. سرش را بلند کرد و لبخندی زد. لبخندی که چهره‌اش را جذاب تر می‌کرد. و گفت: - اجازه هست برم؟ - تازه اومدی، کجا؟ - برم آماده بشم. - فردا نوبت شماس نه الان، خوب اگه عجله داری باشه برو. ادامه تا لحظاتی دیگر 👇👇👇