❣
🔻 معجزه سه شهید
در زنده کردن مادر
شهدای پالیزوانی
نفر به نفر از پسرها قد کشیدند و بزرگ شدند، از شیره جان مادر نوشیدند و رزق حلال پدر را خوردند تا درخت خانواده پالیزوانی با ۱۰ پسر به بار بنشیند، درخت گل کرد و از بین ۱۰ فرزند سه نفر از آنها به شهادت رسیدند، یکی در وقایع انقلاب و دو نفر دیگر در دفاع مقدس. همه برادرها دست پرورده پدری هستند که یک نماز را بدون جماعت نخواند و در تمام سال های زندگی عرق ریخت و نان زحمتش را خورد، بعید نبود از خانواده ای که همه چیز خود را در راه اسلام و انقلاب گذاشته اند، سه پسر هم فدای اسلام شود.
─┅═༅𖣔💖𖣔༅═┅─
سال ۸۴ مادر زمین خورد و لگنش شکست مجبور شدند او را به اتاق ببرند که زیر عمل سکته مغزی کرد. او را از اتاق عمل که بیرون آوردند، عزیز فوت کرد. ۴۵ دقیقه رویش را پوشاندند و حاج علی شهادتین را زیر گوشش خواند و دیدیم جان از بدن عزیز رفت. آمدند که ایشان را به سردخانه ببرند گفتم اگر هزینه اش را بدهیم می توانیم یک شب مادر را نگه داریم؟ قبول کردند. پزشکش هم که جراح مغز متبحری بود گفت مادر فوت کرده است. به فامیل خبر دادیم که بیایند مادر را ببینند. به سه شهید مخصوصا آقا مصطفی توسل پیدا کردم و گفتم ما هنوز به عزیز احتیاج داریم، خدا شاهد است به اتاق برگشتم مادری که ۴۵ دقیقه مرده بود و رویش پارچه کشیده بودند دست برادرم را گرفت. دکترها آمدند و دستگاه هایی که یک ساعت پیش کنده بودند را وصل کردند. حال مادر که کمی بهتر شد دکتر به او گفت من ۷۰ سال است همه چیز دیده ام تو آنطرف چه دیدی؟
مادر تعریف کرد آنطرف بیابانی بود. رسیدم به منطقه ای که خانه های خرابه ای مشابه خانه های قدیمی قم داشت. در باغی باز شد مصطفی و مرتضی و محمد آمدند من را داخل باغ بردند همه آدم هایی که در باغ بودند سرشان نور بود و صورتشان را نمی دیدم. به مادر گفتند شما باید بروی ما هوای تو را داریم و وقتش به سراغت می آییم.
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣️
🔺 #سفر_سرخ 5️⃣8️⃣
نوشته: نصرت الله محمودی
━•··•✦❁❁✦•··•━
دلش گرفته بود. با آن كه خسته بود، خوابش نميآمد. از منزل بيرون زد.
كسي در كوچه نبود. صداي قطاري كه به ايستگاه راه آهن اهواز نزديك ميشد،
به گوش ميرسيد. حسين به سوي رودخانه رفت. هر وقت دلش ميگرفت به
كارون پناه ميبرد. آب آرام حركت ميكرد. جريان ولايت فقيه را از آغاز حكومت حضرت علي(ع) چون رود دنبال كرد تا به نهضت امام خميني رسيد. اكنون او به تاريخ اسلام ً كاملا تسلط داشت، حتي جريانات انحرافي و موانع تاريخي را نيز براي خود تحليل ميكرد. هنوز كار طاقت فرساي فيش برداري كتاب چند
جلدي «تاريخ سياسي اسلام» در مشهد از ذهنش خارج نشده است.
كارون در نظرش آئينه تمام نماي تاريخ اسلام بود. هواي دلپذير كنار رودخانه فراموشش شده بود و خود را در شعله هاي آتش مغول كه كتابخانه هاي بزرگ ايران را
به آتش كشيده بود ،ميديد. وقتي به جنگ ايران وعثماني ميرسيد، خنده كريه قهرمانان آن جنگ- كه در نظرش كشورهاي غربي بودند- رنجش ميداد. تشيع صفوي و علوي
دكتر شريعتي كمي آرامش ميكرد ودست آخر ميرسيد به عصرخودش.
جزيرهاي كوچك در دل كارون كه از دور سياهي ميزد، توجهش را جلب
كرد.« آيا غير از ولايت فقيه كشتي ديگري ميتواند اين انقلاب را به ساحل نجات برساند؟» كارون براي او دوست داشتني بود، اما آن شب كه تمام تاريخ را در امواج آرام آن ميديد، بيشتر دوستش ميداشت.- به گمانم به اين تيمسار بيش از حد ميدان داده اند. او دنبال اهداف ديگري است و استانداري را بهانه قرار داده است.
- با اين وجود، او فرد با نفوذي است. نميتوان بدون سند درموردش حرف زد.
حسين سندي را به كساني كه دور ميز نشسته بودند، نشان داد. گفت: «اسناد نيروي دريايي نشان ميدهد كه او هميشه به دنبال كسب قدرت بود. ماهها طول كشيد تا توانستيم اين اسناد را به دست بياوريم. اين مرد همه جوانب را در نظر گرفته است. او خود را يك قدرتمند نشان داده است و به گمان همه تنها اوست كه ميتواند اين منطقه نفتخيز را حفظ كند.»
جهان آرا گفت:« مرزهاي همجوار ما با عراق ً كاملا باز است. از طرف اروند، قايقهاي زيادي در حال حمل اسلحه قاچاق هستند. او حتي حاضر نشد تعدادي قايق در اختيار سپاه خرمشهر قرار دهد. اين اسلحه ها بطور مسلم در اختيار عناصر ضد انقلاب قرار ميگيرد.»
حسين ترجيح داد پس از صحبتهاي جهان آرا ديگر حرفي نزند. اين بار يكي از فرماندهان سپاه گفت:«هر بار آمديم حرف بزنيم، مانع شدند و گفتند:
ايشان را امام تأييد كرده است. اوضاع خوزستان نگران كننده است. ضد انقلاب
از خرمشهر پا فراتر گذاشته است.»
- بايد براي مردم روشن كنيم كه سران ضد انقلاب چه كساني هستند.
حسين نتيجه اي را كه ميخواست از جلسه بگيرد، نگرفت. جلسه را ترك كرد. احساس ميكرد نفاق اين استاندار هنوز به حدي نرسيده كه بتواند ماهيت او را براي مردم روشن كند. تصميم گرفت به خرمشهر برود تا بلكه از قضايا بيشتر سر در بياورد. از اين كه افرادي در استانداري اسنادي را برايش فراهم
ميكردند،راضي بود.
سراغ جهان آرا رفت. چهره آن جوان خسته و كوفته بود. او حتي حوصله
حرف زدن با حسين را نداشت. دستش راگرفت و مجبورش كردكه با او همراه
شود. تعداد افرادي كه در كميته حضور داشتند، بسيار اندك بود، زيرا مدني
كميته را محدود كرده بود.
جهان آرا او را به خياباني برد كه ساختمان شهرباني خرمشهر در آنجا واقع
شده بود. در كنار شهرباني، ساختماني به چشم مي خورد كه مقابل آن را سنگربندي كرده بودند. اكثر جواناني كه در آن ساختمان تردد ميكردند، چفيه به سر داشتند. مردي كه شش نفر اسكورتش ميكردند، از ساختمان بيرون آمد سوار اتومبيل شد.
- اين مرد اينجا چه ميكند؟
- يكي از فرماندهان خلق عرب است! او تئوريسين شيخ شبير است.
- فيصل كه پرونده خوبي ندارد. او يك ماركسيست است. چگونه باخلق عرب
جوش خورده است؟
- اينها تجزيه خوزستان را ميخواهند. نفر دومشان فردي است به نام سيد هادي كه مبارزات خود در دوره شاه را، به رخ اين مردم ميكشد. جهان آرا يكي از اعلاميه هاي خلق عرب را بيرون آورد و به حسين نشان
داد: «عربها يك مشت كولي هستند كه من آنها را به خليج فارس خواهم انداخت. اجازه نخواهيم داد عده اي اوباش در خوزستان آشوب به پا كند.»
اين قسمت از سخنان مدني در وسط اعلاميه به چشم ميخورد و سپس
زير آن نوشته بودند.
«مردم آگاه خلق عرب! آيا شما يك مشت اوباش هستيد؟ آيا شما كولي هستيد كه استاندار قصد سركوب شما را دارد!» اين اعلاميه حسين را به فكر فرو برد.
حسين به جهان آرا گفت:«بهتر است تا اين مرد متوجه حكم شيخ شبير نشده است، او را دستگير كنيم.»
━•··•✦❁❁✦•··•━
ادامه دارد...✒️
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
۸۵
❣
صدای گلوله از پشت تلفن می آمد گفت :
شنیدم تهران برف سنگینی آمده. آهوها این طور مواقع برای پیدا کردن غذا می آیند پایین فوری مقداری علوفه تهیه کن و بگذار اطراف پادگان که از گرسنگی تلف نشوند.
بعدازظهر دوباره تماس گرفت که نتیجه را بپرسد. گفتم : دستور انجام شد. حالا چرا از وسط جنگ با داعش پیگیر غذای آهوها هستید؟
گفت:
به شدت به دعای خیرشون اعتقاد دارم...
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی❤️
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣️
🔺 #سفر_سرخ 6️⃣8️⃣
نوشته: نصرت الله محمودی
━•··•✦❁❁✦•··•━
اتومبيلي كه به سمت شهر شادگان ميرفت، پر از افراد مسلح سپاه بود. در
اين شهر فردي را بايد دستگير ميكردند كه بي ارتباط با جريانات اخير خوزستان
نبود. شيخ مجاهد از جمله افرادي بود كه بايد دستگير ميشد. او اقامتگاه بزرگي
در شادگان داشت. با وجود مطالعات وسيع او در امور ديني، در سياست بسيار
ساده لوح بود و امورش را به افرادي سپرده بود كه از گروههاي ماركسيستي
بودند.
ارتباط او با افرادي مثل جرج حبش كه گاهي با هم ملاقات داشتند، چهره او را مخدوش كرده بود. تمايل او به تجزيه خوزستان نقطه ضعفي بود كه ضد
انقلاب از آن طريق به او نزديك شدند و او را به دامي انداختند كه ديگر گريز
از آن برايش امكان نداشت. حسين از دو ماه گذشته دست روي تعدادي از اين
گونه افراد منطقه گذاشته بود و اصرار داشت آن ها دستگير شوند.
بعد از ظهر وارد شهر شدند. گرماي تابستان در آن هواي تفتيده و شرجي
همه را كلافه كرده بود. حسين به كساني كه پشت وانت نشسته بودند، نگاه
ميكرد. جواناني كه نگران انقلاب بودند. جولا داغري در ميان آنها بيش از
ديگران حسين را مجذوب ميكرد.
راننده مقابل ساختمان كميته شادگان ايستاد و حسين پريد پايين. جواني
خود را به حسين رساند و گفت:« منتظرتان بوديم. چند روزاست حال و هواي
شهر عوض شده.»
- ما را به اقامتگاه او ببر.
جوان پريد پشت وانت و حركت كردند. از خيابان اصلي شهر كه گذشتند، به ساختمان بزرگي رسيدند. جولا داغري پايين پريد و پشت ديوار موضع
گرفت. بلالي افراد را دور ساختمان مستقر كرد و بعد به اتفاق حسين به طرف
در ورودي رفتند.
چند تفنگچي كه دشداشه به تن داشتند، با مشاهده اسلحه و طرز حرف
زدن حسين ناباورانه در را باز كردند. حسين و بلالي وارد حياط شدند. چهار
مسلح دور حياط نگهباني ميدادند كه با ديدن آن دو سر جايشان ميخكوب
شدند. آنها جرأت شليك نداشتند. انگارفقط براي ايجاد وحشت اسلحه دست
گرفته بودند و دستور شليك نداشتند. جواني كه راهنماي حسين بود، آهسته
گفت:«اينها براي خودشان حكومت راه انداخته اند.»
وارد اتاق بزرگي شدند كه دور تا دور آن عده اي نشسته بودند. انگار آن مرد
طرفداران خود را جمع كرده بود تا آنها را نسبت به واقعه اخير توجيه كند.
چشمشان كه به افراد مسلح افتاد، رنگ از رويشان پريد.
- بهتر است شماهمراه ما بياييد اهواز.
- اما من با استانداري همكاري ميكنم.
- بارها گفتيم كه از حمايت كساني كه به ظاهر سنگ ملت عرب را بر سينه
ميزنند، دست برداريد. آنها نيتي شوم در سر ميپرورانند.
حسين آرام صحبت ميكرد و همين آرامش در افرادي كه دورش را گرفته
بودند، تأثير گذاشته بود. شيخ به سوي در آمد. قامت بلندي داشت. هنوز اين مرد
نزد مردم منطقه احترام داشت، اما آن روز كه دستگيرش كردند، مردم شادگان نفسي كشيدند و دانستند كه او نميتواند كسي باشد كه به او دل ببندند. آن مرد خود نيز متوجه شده بود كه اگر مقاومت كند، بازي را خواهد باخت. شايد هنوز به پشتيباني مدني مطمئن بود كه با آرامش خاطر با حسين همراه شد و
شادگان را ترك كرد.
▪️
دستگيري چند تن از افرادي كه علاوه بر ايجاد تشنج، ارتباط آنها با عراق بيشتر شده بود، بي نتيجه بود. حسين ميديد كه تيمسار مدني، منصورخان قشقايي را كه دو ماه پيش در كوههاي بويراحمد دستگير كرده بودند، آزاد كرده است و او هم چنان به كارهاي خلاف خود ادامه ميدهد. اين دستگيريها و
آزاد شدنها پاسداران راكسل كرده بود. زمزمهكانديدا شدن مدني براي رياست
جمهوري، حسين را به فكر فرو برد.«اين مرد به دنبال قدرت است. شايد خرمشهر را خود به آتش كشيد كه بعد خود غائله را تمام كند. اخبار بدي از نقاط مرزي ميدهند. اين مرد لشكر 92 زرهي را با طرحهايي كه ارائه داده از پرسنل خالي كرد.»
علي با پوشه اي در دست وارد شد. از بي تابي حسين كلافه شده بود. از ده روز قبل كه به او قول داده بود اسناد مربوط به مدني و اطرافيانش را از بايگاني ساواك در اختيارش قرار دهد، هر شب اين موضوع را دنبال ميكرد. علي از پيگيري مستمر او در مورد تيمسار مدني چيزي سر در نميآورد.
- اين اسناد مربوط به تيمسار است.
حسين بي توجه به حرفهاي برادر با ولع اسناد را زير و رو كرد. چشمش به نامه اي افتاد و آن را از پرونده بيرون كشيد.
━•··•✦❁❁✦•··•━
ادامه دارد...✒️
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
۸۶
❣شهید سیف الله شیعه زاده
#مازندران
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣️
🔺 #سفر_سرخ 7️⃣8️⃣
نوشته: نصرت الله محمودی
━•··•✦❁❁✦•··•━
خدايا! اين نامه با آن پرونده اي كه انجمن اسلامي نيروي دريايي در اختيارم
قرار داده است، همه چيز را روشن ميكند. من از ابتدا ميدانستم اين مرد
اهداف شومي در سر ميپرورد. اگر در اين مقام بماند يا استان را به آشوب
ميكشاند يا...
سكوتش علي را متعجب كرد. نگاهي به كاغذي كه در دستش بود، انداخت
و گفت:«منظورت چيست، حسين! از چه نگراني؟»
- نگران مرز عراقم. اگر بداني چقدر اسلحه براي خوانين وارد كرده اند، سپاه
را بسيج خواهي كرد. اينها ميخواهند با اين اسلحه ها چه كنند؟ چرا تعداد
جاسوسهاي عراقي در خوزستان هر روز بيشتر ميشود؟ چرا مدني قصد
دارد لشكر 92 زرهي را از پرسنل خالي كند؟ اين مرد با پيشنهادهاي ظاهر
فريب كه پرسنل را روانه استانهاي خودشان مينمايد، ارتشي خواهد ساخت
كه حتي قدرت دفاع از پادگان خود را نخواهد داشت. نبايد بگذاريم او در
انتخابات رياست جمهوري مطرح شود.
- هنوز مقامات كشور او را تأييد ميكنند.
حسين نگاهي به برادر انداخت. گفت:« آيا مقامات كشور از عملكرد واقعي
او مطلع هستند؟از فردا تبليغات وسيعي راعليه او آغاز خواهيم كرد. معزالدين
مدارك ديگري فراهم كرد تا ماهيت او را نزد آقايان بهشتي، خامنه اي و هاشمي
روشن كند. اين هيأتي كه از خوزستان به قم خواهد رفت تا اعتراض مردم
خوزستان را به گوش امام برسانند، بسيار مؤثر است. من نقشه اي ديگر دارم كه
اگر موفق شوم، دست مدني براي هميشه رو خواهد شد.»
- حسين! تو چقدر بيتابي. بيش از شش ماه است كه روي پرونده او كار ميكني.
- انقلاب ما در مسيري جديد قرار گرفته است. اگر از آن به دقت مراقبت نشود،
ضربه خواهد خورد.
علي اسناد را به حسين سپرد و اتاقش را ترك كرد. حسين آن شب تا صبح
روي پرونده كار كرد تا توانست اولين اعلاميه خود را عليه مدني طراحي كند. او
چند سند را در يك روزنامه ديواري بزرگ طوري كنار هم قرار داد كه خواننده
را ً دقيقا متوجه هدف خود ميكرد. حسين قصد داشت اذهان عمومي را متوجه
حركت مرموز مدني نمايد تا دليل آشوب خرمشهر روشن شود. او خطراتي كه
در مرز عراق مشاهده كرده بود را، مطرح و مردم را نسبت به توطئه اي دامنه دار
آگاه ميكرد.
اين كار حسين روزهاي متوالي در شهر تكرار شد. مدني از حركات او به
ستوه آمده بود. آن روز كه با فرماندهان سپاه جلسه داشت، با او رو در رو شد.
مدني از پشت ميز بلند شد، مسلط به جمع، شروع به صحبت كرد.
- اين تحركات مشكوك در مرز، از طرف يك سري قاچاقچي است كه كالاي
غير مجاز وارد ميكنند. اين كار از سالها قبل رواج داشته است. بعضيها با
سرو صداهايي كه در شهر راه انداخته اند، عامل تشنج شده اند. آنها دارند با
احساسات مردم بازي ميكنند.
خطابش به فرمانده سپاه بود. مدني با حرارت حرف ميزد. انگار نگراني او
از مرزها بيشتر از ديگران بود. حسين نگاهي به افرادي كه در جلسه حضورداشتند، انداخت و سپس مثل مدني از پشت صندلي بلند شد. قد او بر عكس مدني كوتاه بود. كاپشن سبز رنگش را جابه جا كرد و در حالي كه به چهره او نگاه ميكرد، شروع كرد.
- اما ما نگران كالاهاي قاچاق نيستيم. بعضيها آن قدر آزاد هستند كه به راحتي
اسلحه حمل ميكنند. چندين قايق تندرو در اروند و قسمتي از خليج فارس،
در حال حمل اسلحه هستند. استان پر از فتنه و نفاق شده است، آن وقت شما
مردم را دعوت به آرامش ميكنيد؟ امروز خوزستان يك بشكه باروت شده است، چيزي كه شما ميخواهيد. چرا اين فتنه گرهايي را كه با حكم دادستاني دستگير كرده ايم، آزاد ميكنيد؟ اگر كميته دزفول و سپاه اهواز وارد خرمشهر نميشدند،كشتار مردم ادامه پيدا ميكرد. تيمسار! ما اجازه نميدهيم خوزستان
مركز زورآزمايي شما شود.
حسين با مشت روي ميز كوبيد و براي آن كه كسي حرفي روي حرفش
نزند، ادامه داد:
- ما عازم قم و تهران هستيم. اگر پشتوانه شما در تهران فرو ريزد، ديگر جايي
براي شيرين زباني نخواهيد داشت.
حسين بلافاصله جلسه را ترك كرد. كسي جرأت حرف زدن نداشت. مدني
مجبور شد سكوت را بشكند.
- اين بچه ها نميگذارند سنگ روي سنگ بند شود.
━•··•✦❁❁✦•··•━
ادامه دارد...✒️
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
۸۷
❣️
🔺 #سفر_سرخ 8️⃣8️⃣
نوشته: نصرت الله محمودی
━•··•✦❁❁✦•··•━
▪️
به قم كه رسيدند، به اقامتگاه امام رفتند. انبوهي از مردم در خيابان منتهي
به اقامتگاه تجمع كرده بودند كه با امام ديدار داشته باشند. حسين و دوستانش
از دل جمعيت خود را به در ورودي رساندند. يك كيف بزرگ حاوي اسناد تيمسار مدني دستش بود. اجازه ورود گرفتند. چند پاسدار در اتاق اطلاعات افراد را كنترل ميكردند تا پس از بازرسي وارد شوند. بين آنها جواني بود به نام احمد كه به اسناد مدني مسلط بود و حسين او را آماده كرده بود كه براي
امام توضيح دهد. وارد اتاقي شدند كه براي حسين جالب بود. دو هفته قبل به اتفاق حاج آقا جزايري آمده بودند همين اتاق. چند تخته فرش ماشيني كه دور تا دورش را پتو پهن كرده بودند، با پرده هايي از پارچه معمولي. كنج اتاق چند كتاب به چشم ميخورد كه آنها را روي تاقچه كنار هم چيده بودند. انگار
حسين فراموش كرده بود كه به چه منظوري نزد امام آمده است. زندگي امام،
رفتارش و حتي طرز برخوردش با مراجعه كنندگان براي حسين جالب بود.
ناگهان دري كه به اتاق ديگر راه داشت، باز شد. حضرت امام وارد شدند.
حسين برخاست. جلو رفت تا مثل دوستان خود دستش را ببوسد. باز هم
مثل ملاقات قبل آرامشي در وجود امام مشاهده كرد كه دركش براي حسين
سخت بود.«چگونه ميتوان با وجود اين همه مشغله اين چنين آرام بود؟» امام
با رويي گشاده از آنها استقبال كرد و بعد فرمود:«گفته اند كه شما گزارشهايي
از خوزستان داريد، بفرماييد.»
احمد شروع كرد. امام سرش را پايين انداخته بود و سراپا گوش. حسين در حين گزارش احمد متوجه حركات امام بود كه دو دستش را در يكديگر قفل كرده و روي زانو گذاشته بود. احمد سعي كرد خلاصه كند. حرفش كه
تمام شد، شش نفري چشم به امام دوختند و منتظر ماندند. مالكي و يداالله نيز مجذوب رفتار امام شده بودند. امام كه سخن ميگفتند، آنها بيشتر مجذوبش ميشدند. كلام آخر امام چنين بود. «بهتر است اين گزارشها را به شوراي انقلاب بدهيد تا آنها رسيدگي كنند.»
حسين به فكر فرو رفت. تصورش از امام در مورد رعايت سلسله مراتب تا اين حد نبود. امام با آن همه قدرت با تأمل در مورد مسائل جامعه قضاوت ميكرد و جايگاه دستگاههايي را كه خود دستور تشكيلشان راداده بود، رعايت ميكرد. امام برخاست. هنگام خداحافظي يك بار ديگر فرصتي براي حسين
پيش آمد كه از نزديك امام را لمس كند. در همان لحظه متوجه شد كه به اين
راحتي نميتواند از اسرار دروني شخصيت بزرگي مثل امام سر دربياورد. قطره
اشكي ازگوشه چشمش بيرون زد، اما نگذاشت امام متوجه شود. باغم و اندوه بسيار بيت امام را ترك كرد و در ميان خيل عظيم جمعيت كه در انتظار ديدار با امام بودند، ناپديد شد.
▪️
عصر يكي از روزهاي پائيز، حسين و معزالدين راهي تهران شدند. معزالدين
اسناد طبقه بندي شده اي را عليه تيمسار مدني تهيه كرده بود كه ميتوانست
مسئولين را متوجه خطر غفلت از خوزستان كند. پس از پيروزي انقلاب و
اعلام پايان فعاليت سازمان موحدين، ارتباط حسين با معزالدين، يداالله و مالكي
كم تر شده بود. با اين كه حسين، يداالله و مالكي در دل ارگانهايي كه پس از
انقلاب تشكيل شده بود، فعاليت نزديك و تنگاتنگ داشتند، اما به نظر ميرسيد
معزالدين نتوانسته بود فعاليت در ارگانها را ادامه دهد. گوشه گيري او به مرور بيشتر ميشد. حسين تمايل داشت كه او از متن مسائل مربوط به انقلاب فاصله
نگيرد، اما معزالدين با اعتراض به عملكرد دولت موقت و سياست افرادي
مثل مدني، ترجيح ميداد در حاشيه بماند. مدني قصد داشت با كوتاه كردن
مدت خدمت وظيفه و انتقال پرسنل ارتش به مناطق خويش، پادگانها را خالي
از پرسنل نمايد. از طرفي در جريان درخواست موشكها و ادوات جنگي
خريداري شده ايران از آمريكا- كه قبل از انقلاب خريداري شده بود- مدني
اعلام كرد كه ايران نيازي به اين اداوت جنگي ندارد، چون ما سر جنگ با كسي
نداريم. آمريكا هم از تحويل اين موشكها و ادوات خريداري شده، خودداري
نمود. معزالدين اين حركت مدني را ادامه توطئه هاي قبلي او قلمداد ميكرد.
حسين در تهران از او جدا شد. آن روز كه به خيابان طالقاني رسيد، تصور
نميكرد بتواند بعضي از دوستان خود را به راحتي پيدا كند. مقابل سفارت
آمريكا كه رسيد، با جمعيتي انبوه مواجه شد. پلاكاردها و پرچمهاي زيادي با
شعار ضد آمريكا روي ديوار و نرده هاي سفارت به چشم ميخورد. با اين كه
يك ماه از تصرف سفارت توسط تعدادي ازدانشجويان مسلمان موسوم به پيرو
خط امام ميگذشت، اما همچنان مشتاقان اين حركت انقلابي مقابل سفارت
تجمع كرده، حمايت خود را از دانشجويان اعلام ميكردند. حسين از در غربي
وارد سفارت شد. تعدادي مسلح دور ساختمان نگهباني ميدادند. دانشجويان هر
كدام به انجام كاري مشغول بودند.
━•··•✦❁❁✦•··•━
ادامه دارد...✒️
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
۸۸
17.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣کلیپی بسیار زیبا از
چگونگی تفحص شهید
🔅سید رضا حسینی🔅
در جاده ام القصر و
مصاحبه ایشان قبل از شهادت
#کلیپ
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣️
🔺 #سفر_سرخ 9️⃣8️⃣
نوشته: نصرت الله محمودی
━•··•✦❁❁✦•··•━
حسين با كنجكاوي مناظر را ميديد.«چگونه
ممكن است يك سفارتخانه تبديل به مركز جاسوسي آمريكا در خاورميانه
شود؟» چشمش به جواني افتاد كه به سويش ميآمد. حسين سلام داد و با او
گرم گرفت. وارد ساختمان سفارت كه شدند، حسين گفت:«اگر بتواني كاري انجام بدهي، خدمت بزرگي به خوزستان و كشور كرده اي.»
- بايد اسناد شما را با بعضي از اسناد سفارت تطبيق بدهم.
- شكي ندارم كه اين مرد شيطنت ميكند. آنقدر كه او با سران عراق هماهنگ
است، با تهران جوش نميخورد.
حسين اسناد را يكي يكي نشان داد و بعد رفتند داخل ساختمان. چند
دانشجوي ديگر در حال ترجمه ي اسناد بودند. عده اي هم اسناد را طبقه بندي
ميكردند.
حسين آن شب توانست دانشجويان را متقاعد كند كه پرونده مدني را
در رسانه هاي گروهي اعلام كنند. او با آرامش خاطر سفارت را ترك كرد و
بلافاصله به اهواز بازگشت.
دو روز بعد توسط دانشجويان مطالبي عليه مدني مطرح شد. اين مطالب
براي مدني كه كانديد رياست جمهوري شده بود، سخت ناگوار بود. حسين
زماني دست از سر مدني برداشت كه او از استانداري استعفا داد و مدتي بعد
از ايران فرار كرد. حسين اين خبر را كه شنيد، خود را به فرمانده سپاه رساند و
گفت:«مدني رفت، اما رد پاي شومش در مرزهاي ايران به چشم ميخورد. اگر
نتوانيم مرز را كنترل كنيم، آينده خطرناكي در انتظار ماست. بيم آن ميرود كه
پس ازفرار مدني عراق دست به تحركاتي بزند. ما الان در خوزستان از امكانات
نظامي بسيار ضعيفي برخورداريم.»
- يعني احتمال حمله عراق ميرود؟
- شواهد امر اين طور نشان ميدهد. بايد نيروهاي نظامي مرز را تقويت كنيم.
من ديروز با احمد دلفي و ساكي از شلمچه بازديد كردم. تحركات نظاميان عراقي بيش از حد تصور است. آنها دارند مرز را سنگربندي ميكنند. تحركات مشكوك عراقيها در مرز به حدي رسيده بود كه فرمانده سپاه
خوزستان مجبور شد در نقاط حساس، پاسگاههاي سپاه پاسداران را مستقر
نمايد. آن روز فرمانده سپاه با عباس و حسين رفته بودند مرز تا از نيروها سركشي كنند. حسين ، عباس را در كلاسهاي آموزش پيداكرده بود. ازفرمانده سپاه خواسته بود كه از او در واحد آموزش استفاده كند. عباس براي بسيج نيروهاي داوطلب و آماده كردن آنها براي ورود به سپاه مهارت خاصي داشت.
هواي گرم شلمچه افراد را كلافه كرده بود. تعدادي از اين نيروها را عباس
انتخاب كرده بود. فرمانده سپاه كه خود اهل خوزستان بود، بي اعتنا به تابش مستقيم خورشيد و هواي تفتيده، سنگرهايي را كه عراقيها احداث كرده بودند،
به دقت نگاه ميكرد. او مبارزه خود را در سالهاي قبل از پيروزي انقلاب در
گروه منصورون شروع كرده بود و يكي از چهره هاي شاخص اين گروه به
حساب ميآمد. اكنون كه در سپاه فعاليت ميكرد، همه آن مسائل را فراموش
كرده بود و تمام هم و غمش بحرانهايي بود كه به خوزستان تحميل ميشد.
- اين تحركات عراقيها بي علت نيست، حسين!
- ما در اين مورد غفلت كرده ايم. سپاه هم سلاح سنگين ندارد كه بتواند اقدامي
كند.
- اگر پس از كودتاي نوژه بني صدر به خود ميآمد، اكنون بهتر ميتوانستيم با او
كنار بياييم. اين اختلافها در نهايت به ضرر همه ما ختم خواهد شد.
- بني صدر پس از انتخابات رياست جمهوري بيش از حد مغرور شده است.
فرمانده سپاه براي پاسداري كه برايش دست تكان داده بود،دستش را بلند كرد. چهره آن پاسدار توجه حسين را جلب كرد و به عباس گفت:«نگه دار.»
- ولي كار داريم.
حسين رو به فرمانده سپاه كرد. گفت:«اين جوان با اشتياق براي ما كه فرمانده
او هستيم، دست تكان داده است. بهتر است بايستيم و با او گرم بگيريم. ما نبايد
بين خودمان و نيروها فاصله بيندازيم.»
فرمانده سپاه سكوت كرد. حسين با اشتياق از اتومبيل پياده شد و با آن جوان
گرم گرفت. چهره پاسدار با اين ملاقات شاداب شده بود و با رغبت براي حسين
تعريف ميكرد كه طي چند روز گذشته در آنجا چه اتفاقي افتاده است.
حسين درافق شلمچه رنگ خون ميديد. انگار در آن دور دستها منظره اي ميديد كه تاكنون شبيه آن را نديده بود. وقتي به طلائيه رسيدند، اين منظره تكرار شد، اما حسين نتوانست چيزي از آن سر در بياورد.
از خطوط مرزي كه به اهواز برگشت، مستقيم رفت به محل برگزاري نمايشگاه و سالني كه براي اين كار انتخاب كرده بود. سالن بسيار زيبا تزئين شده بود. مقداري از مواد غذايي اهدايي عراقيها كنار هم چيده شده بود. حسين توضيح داد كه چرا عراقيها به مردم كم درآمد روستاهاي مرزي كمك بلاعوض
ميكنند. اين موادغذايي از سه ماه گذشته توسط عراقيها در روستاهاي مرزي
توزيع شده بود. صدام در صدد بود از اين طريق رضايت مردم مرزنشين را
جلب كند.
در قسمت ديگر نمايشگاه چند اسلحه ديده ميشد كه تعداد زيادي مشابه
اين اسلحه ها در بين مردم توزيع شده بود.
━•··•✦❁❁✦•··•━
ادامه دارد...✒️
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
۸۹