❣️
🔺 #سفر_سرخ 7️⃣8️⃣
نوشته: نصرت الله محمودی
━•··•✦❁❁✦•··•━
خدايا! اين نامه با آن پرونده اي كه انجمن اسلامي نيروي دريايي در اختيارم
قرار داده است، همه چيز را روشن ميكند. من از ابتدا ميدانستم اين مرد
اهداف شومي در سر ميپرورد. اگر در اين مقام بماند يا استان را به آشوب
ميكشاند يا...
سكوتش علي را متعجب كرد. نگاهي به كاغذي كه در دستش بود، انداخت
و گفت:«منظورت چيست، حسين! از چه نگراني؟»
- نگران مرز عراقم. اگر بداني چقدر اسلحه براي خوانين وارد كرده اند، سپاه
را بسيج خواهي كرد. اينها ميخواهند با اين اسلحه ها چه كنند؟ چرا تعداد
جاسوسهاي عراقي در خوزستان هر روز بيشتر ميشود؟ چرا مدني قصد
دارد لشكر 92 زرهي را از پرسنل خالي كند؟ اين مرد با پيشنهادهاي ظاهر
فريب كه پرسنل را روانه استانهاي خودشان مينمايد، ارتشي خواهد ساخت
كه حتي قدرت دفاع از پادگان خود را نخواهد داشت. نبايد بگذاريم او در
انتخابات رياست جمهوري مطرح شود.
- هنوز مقامات كشور او را تأييد ميكنند.
حسين نگاهي به برادر انداخت. گفت:« آيا مقامات كشور از عملكرد واقعي
او مطلع هستند؟از فردا تبليغات وسيعي راعليه او آغاز خواهيم كرد. معزالدين
مدارك ديگري فراهم كرد تا ماهيت او را نزد آقايان بهشتي، خامنه اي و هاشمي
روشن كند. اين هيأتي كه از خوزستان به قم خواهد رفت تا اعتراض مردم
خوزستان را به گوش امام برسانند، بسيار مؤثر است. من نقشه اي ديگر دارم كه
اگر موفق شوم، دست مدني براي هميشه رو خواهد شد.»
- حسين! تو چقدر بيتابي. بيش از شش ماه است كه روي پرونده او كار ميكني.
- انقلاب ما در مسيري جديد قرار گرفته است. اگر از آن به دقت مراقبت نشود،
ضربه خواهد خورد.
علي اسناد را به حسين سپرد و اتاقش را ترك كرد. حسين آن شب تا صبح
روي پرونده كار كرد تا توانست اولين اعلاميه خود را عليه مدني طراحي كند. او
چند سند را در يك روزنامه ديواري بزرگ طوري كنار هم قرار داد كه خواننده
را ً دقيقا متوجه هدف خود ميكرد. حسين قصد داشت اذهان عمومي را متوجه
حركت مرموز مدني نمايد تا دليل آشوب خرمشهر روشن شود. او خطراتي كه
در مرز عراق مشاهده كرده بود را، مطرح و مردم را نسبت به توطئه اي دامنه دار
آگاه ميكرد.
اين كار حسين روزهاي متوالي در شهر تكرار شد. مدني از حركات او به
ستوه آمده بود. آن روز كه با فرماندهان سپاه جلسه داشت، با او رو در رو شد.
مدني از پشت ميز بلند شد، مسلط به جمع، شروع به صحبت كرد.
- اين تحركات مشكوك در مرز، از طرف يك سري قاچاقچي است كه كالاي
غير مجاز وارد ميكنند. اين كار از سالها قبل رواج داشته است. بعضيها با
سرو صداهايي كه در شهر راه انداخته اند، عامل تشنج شده اند. آنها دارند با
احساسات مردم بازي ميكنند.
خطابش به فرمانده سپاه بود. مدني با حرارت حرف ميزد. انگار نگراني او
از مرزها بيشتر از ديگران بود. حسين نگاهي به افرادي كه در جلسه حضورداشتند، انداخت و سپس مثل مدني از پشت صندلي بلند شد. قد او بر عكس مدني كوتاه بود. كاپشن سبز رنگش را جابه جا كرد و در حالي كه به چهره او نگاه ميكرد، شروع كرد.
- اما ما نگران كالاهاي قاچاق نيستيم. بعضيها آن قدر آزاد هستند كه به راحتي
اسلحه حمل ميكنند. چندين قايق تندرو در اروند و قسمتي از خليج فارس،
در حال حمل اسلحه هستند. استان پر از فتنه و نفاق شده است، آن وقت شما
مردم را دعوت به آرامش ميكنيد؟ امروز خوزستان يك بشكه باروت شده است، چيزي كه شما ميخواهيد. چرا اين فتنه گرهايي را كه با حكم دادستاني دستگير كرده ايم، آزاد ميكنيد؟ اگر كميته دزفول و سپاه اهواز وارد خرمشهر نميشدند،كشتار مردم ادامه پيدا ميكرد. تيمسار! ما اجازه نميدهيم خوزستان
مركز زورآزمايي شما شود.
حسين با مشت روي ميز كوبيد و براي آن كه كسي حرفي روي حرفش
نزند، ادامه داد:
- ما عازم قم و تهران هستيم. اگر پشتوانه شما در تهران فرو ريزد، ديگر جايي
براي شيرين زباني نخواهيد داشت.
حسين بلافاصله جلسه را ترك كرد. كسي جرأت حرف زدن نداشت. مدني
مجبور شد سكوت را بشكند.
- اين بچه ها نميگذارند سنگ روي سنگ بند شود.
━•··•✦❁❁✦•··•━
ادامه دارد...✒️
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
۸۷
❣️
🔺 #سفر_سرخ 8️⃣8️⃣
نوشته: نصرت الله محمودی
━•··•✦❁❁✦•··•━
▪️
به قم كه رسيدند، به اقامتگاه امام رفتند. انبوهي از مردم در خيابان منتهي
به اقامتگاه تجمع كرده بودند كه با امام ديدار داشته باشند. حسين و دوستانش
از دل جمعيت خود را به در ورودي رساندند. يك كيف بزرگ حاوي اسناد تيمسار مدني دستش بود. اجازه ورود گرفتند. چند پاسدار در اتاق اطلاعات افراد را كنترل ميكردند تا پس از بازرسي وارد شوند. بين آنها جواني بود به نام احمد كه به اسناد مدني مسلط بود و حسين او را آماده كرده بود كه براي
امام توضيح دهد. وارد اتاقي شدند كه براي حسين جالب بود. دو هفته قبل به اتفاق حاج آقا جزايري آمده بودند همين اتاق. چند تخته فرش ماشيني كه دور تا دورش را پتو پهن كرده بودند، با پرده هايي از پارچه معمولي. كنج اتاق چند كتاب به چشم ميخورد كه آنها را روي تاقچه كنار هم چيده بودند. انگار
حسين فراموش كرده بود كه به چه منظوري نزد امام آمده است. زندگي امام،
رفتارش و حتي طرز برخوردش با مراجعه كنندگان براي حسين جالب بود.
ناگهان دري كه به اتاق ديگر راه داشت، باز شد. حضرت امام وارد شدند.
حسين برخاست. جلو رفت تا مثل دوستان خود دستش را ببوسد. باز هم
مثل ملاقات قبل آرامشي در وجود امام مشاهده كرد كه دركش براي حسين
سخت بود.«چگونه ميتوان با وجود اين همه مشغله اين چنين آرام بود؟» امام
با رويي گشاده از آنها استقبال كرد و بعد فرمود:«گفته اند كه شما گزارشهايي
از خوزستان داريد، بفرماييد.»
احمد شروع كرد. امام سرش را پايين انداخته بود و سراپا گوش. حسين در حين گزارش احمد متوجه حركات امام بود كه دو دستش را در يكديگر قفل كرده و روي زانو گذاشته بود. احمد سعي كرد خلاصه كند. حرفش كه
تمام شد، شش نفري چشم به امام دوختند و منتظر ماندند. مالكي و يداالله نيز مجذوب رفتار امام شده بودند. امام كه سخن ميگفتند، آنها بيشتر مجذوبش ميشدند. كلام آخر امام چنين بود. «بهتر است اين گزارشها را به شوراي انقلاب بدهيد تا آنها رسيدگي كنند.»
حسين به فكر فرو رفت. تصورش از امام در مورد رعايت سلسله مراتب تا اين حد نبود. امام با آن همه قدرت با تأمل در مورد مسائل جامعه قضاوت ميكرد و جايگاه دستگاههايي را كه خود دستور تشكيلشان راداده بود، رعايت ميكرد. امام برخاست. هنگام خداحافظي يك بار ديگر فرصتي براي حسين
پيش آمد كه از نزديك امام را لمس كند. در همان لحظه متوجه شد كه به اين
راحتي نميتواند از اسرار دروني شخصيت بزرگي مثل امام سر دربياورد. قطره
اشكي ازگوشه چشمش بيرون زد، اما نگذاشت امام متوجه شود. باغم و اندوه بسيار بيت امام را ترك كرد و در ميان خيل عظيم جمعيت كه در انتظار ديدار با امام بودند، ناپديد شد.
▪️
عصر يكي از روزهاي پائيز، حسين و معزالدين راهي تهران شدند. معزالدين
اسناد طبقه بندي شده اي را عليه تيمسار مدني تهيه كرده بود كه ميتوانست
مسئولين را متوجه خطر غفلت از خوزستان كند. پس از پيروزي انقلاب و
اعلام پايان فعاليت سازمان موحدين، ارتباط حسين با معزالدين، يداالله و مالكي
كم تر شده بود. با اين كه حسين، يداالله و مالكي در دل ارگانهايي كه پس از
انقلاب تشكيل شده بود، فعاليت نزديك و تنگاتنگ داشتند، اما به نظر ميرسيد
معزالدين نتوانسته بود فعاليت در ارگانها را ادامه دهد. گوشه گيري او به مرور بيشتر ميشد. حسين تمايل داشت كه او از متن مسائل مربوط به انقلاب فاصله
نگيرد، اما معزالدين با اعتراض به عملكرد دولت موقت و سياست افرادي
مثل مدني، ترجيح ميداد در حاشيه بماند. مدني قصد داشت با كوتاه كردن
مدت خدمت وظيفه و انتقال پرسنل ارتش به مناطق خويش، پادگانها را خالي
از پرسنل نمايد. از طرفي در جريان درخواست موشكها و ادوات جنگي
خريداري شده ايران از آمريكا- كه قبل از انقلاب خريداري شده بود- مدني
اعلام كرد كه ايران نيازي به اين اداوت جنگي ندارد، چون ما سر جنگ با كسي
نداريم. آمريكا هم از تحويل اين موشكها و ادوات خريداري شده، خودداري
نمود. معزالدين اين حركت مدني را ادامه توطئه هاي قبلي او قلمداد ميكرد.
حسين در تهران از او جدا شد. آن روز كه به خيابان طالقاني رسيد، تصور
نميكرد بتواند بعضي از دوستان خود را به راحتي پيدا كند. مقابل سفارت
آمريكا كه رسيد، با جمعيتي انبوه مواجه شد. پلاكاردها و پرچمهاي زيادي با
شعار ضد آمريكا روي ديوار و نرده هاي سفارت به چشم ميخورد. با اين كه
يك ماه از تصرف سفارت توسط تعدادي ازدانشجويان مسلمان موسوم به پيرو
خط امام ميگذشت، اما همچنان مشتاقان اين حركت انقلابي مقابل سفارت
تجمع كرده، حمايت خود را از دانشجويان اعلام ميكردند. حسين از در غربي
وارد سفارت شد. تعدادي مسلح دور ساختمان نگهباني ميدادند. دانشجويان هر
كدام به انجام كاري مشغول بودند.
━•··•✦❁❁✦•··•━
ادامه دارد...✒️
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
۸۸
17.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣کلیپی بسیار زیبا از
چگونگی تفحص شهید
🔅سید رضا حسینی🔅
در جاده ام القصر و
مصاحبه ایشان قبل از شهادت
#کلیپ
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣️
🔺 #سفر_سرخ 9️⃣8️⃣
نوشته: نصرت الله محمودی
━•··•✦❁❁✦•··•━
حسين با كنجكاوي مناظر را ميديد.«چگونه
ممكن است يك سفارتخانه تبديل به مركز جاسوسي آمريكا در خاورميانه
شود؟» چشمش به جواني افتاد كه به سويش ميآمد. حسين سلام داد و با او
گرم گرفت. وارد ساختمان سفارت كه شدند، حسين گفت:«اگر بتواني كاري انجام بدهي، خدمت بزرگي به خوزستان و كشور كرده اي.»
- بايد اسناد شما را با بعضي از اسناد سفارت تطبيق بدهم.
- شكي ندارم كه اين مرد شيطنت ميكند. آنقدر كه او با سران عراق هماهنگ
است، با تهران جوش نميخورد.
حسين اسناد را يكي يكي نشان داد و بعد رفتند داخل ساختمان. چند
دانشجوي ديگر در حال ترجمه ي اسناد بودند. عده اي هم اسناد را طبقه بندي
ميكردند.
حسين آن شب توانست دانشجويان را متقاعد كند كه پرونده مدني را
در رسانه هاي گروهي اعلام كنند. او با آرامش خاطر سفارت را ترك كرد و
بلافاصله به اهواز بازگشت.
دو روز بعد توسط دانشجويان مطالبي عليه مدني مطرح شد. اين مطالب
براي مدني كه كانديد رياست جمهوري شده بود، سخت ناگوار بود. حسين
زماني دست از سر مدني برداشت كه او از استانداري استعفا داد و مدتي بعد
از ايران فرار كرد. حسين اين خبر را كه شنيد، خود را به فرمانده سپاه رساند و
گفت:«مدني رفت، اما رد پاي شومش در مرزهاي ايران به چشم ميخورد. اگر
نتوانيم مرز را كنترل كنيم، آينده خطرناكي در انتظار ماست. بيم آن ميرود كه
پس ازفرار مدني عراق دست به تحركاتي بزند. ما الان در خوزستان از امكانات
نظامي بسيار ضعيفي برخورداريم.»
- يعني احتمال حمله عراق ميرود؟
- شواهد امر اين طور نشان ميدهد. بايد نيروهاي نظامي مرز را تقويت كنيم.
من ديروز با احمد دلفي و ساكي از شلمچه بازديد كردم. تحركات نظاميان عراقي بيش از حد تصور است. آنها دارند مرز را سنگربندي ميكنند. تحركات مشكوك عراقيها در مرز به حدي رسيده بود كه فرمانده سپاه
خوزستان مجبور شد در نقاط حساس، پاسگاههاي سپاه پاسداران را مستقر
نمايد. آن روز فرمانده سپاه با عباس و حسين رفته بودند مرز تا از نيروها سركشي كنند. حسين ، عباس را در كلاسهاي آموزش پيداكرده بود. ازفرمانده سپاه خواسته بود كه از او در واحد آموزش استفاده كند. عباس براي بسيج نيروهاي داوطلب و آماده كردن آنها براي ورود به سپاه مهارت خاصي داشت.
هواي گرم شلمچه افراد را كلافه كرده بود. تعدادي از اين نيروها را عباس
انتخاب كرده بود. فرمانده سپاه كه خود اهل خوزستان بود، بي اعتنا به تابش مستقيم خورشيد و هواي تفتيده، سنگرهايي را كه عراقيها احداث كرده بودند،
به دقت نگاه ميكرد. او مبارزه خود را در سالهاي قبل از پيروزي انقلاب در
گروه منصورون شروع كرده بود و يكي از چهره هاي شاخص اين گروه به
حساب ميآمد. اكنون كه در سپاه فعاليت ميكرد، همه آن مسائل را فراموش
كرده بود و تمام هم و غمش بحرانهايي بود كه به خوزستان تحميل ميشد.
- اين تحركات عراقيها بي علت نيست، حسين!
- ما در اين مورد غفلت كرده ايم. سپاه هم سلاح سنگين ندارد كه بتواند اقدامي
كند.
- اگر پس از كودتاي نوژه بني صدر به خود ميآمد، اكنون بهتر ميتوانستيم با او
كنار بياييم. اين اختلافها در نهايت به ضرر همه ما ختم خواهد شد.
- بني صدر پس از انتخابات رياست جمهوري بيش از حد مغرور شده است.
فرمانده سپاه براي پاسداري كه برايش دست تكان داده بود،دستش را بلند كرد. چهره آن پاسدار توجه حسين را جلب كرد و به عباس گفت:«نگه دار.»
- ولي كار داريم.
حسين رو به فرمانده سپاه كرد. گفت:«اين جوان با اشتياق براي ما كه فرمانده
او هستيم، دست تكان داده است. بهتر است بايستيم و با او گرم بگيريم. ما نبايد
بين خودمان و نيروها فاصله بيندازيم.»
فرمانده سپاه سكوت كرد. حسين با اشتياق از اتومبيل پياده شد و با آن جوان
گرم گرفت. چهره پاسدار با اين ملاقات شاداب شده بود و با رغبت براي حسين
تعريف ميكرد كه طي چند روز گذشته در آنجا چه اتفاقي افتاده است.
حسين درافق شلمچه رنگ خون ميديد. انگار در آن دور دستها منظره اي ميديد كه تاكنون شبيه آن را نديده بود. وقتي به طلائيه رسيدند، اين منظره تكرار شد، اما حسين نتوانست چيزي از آن سر در بياورد.
از خطوط مرزي كه به اهواز برگشت، مستقيم رفت به محل برگزاري نمايشگاه و سالني كه براي اين كار انتخاب كرده بود. سالن بسيار زيبا تزئين شده بود. مقداري از مواد غذايي اهدايي عراقيها كنار هم چيده شده بود. حسين توضيح داد كه چرا عراقيها به مردم كم درآمد روستاهاي مرزي كمك بلاعوض
ميكنند. اين موادغذايي از سه ماه گذشته توسط عراقيها در روستاهاي مرزي
توزيع شده بود. صدام در صدد بود از اين طريق رضايت مردم مرزنشين را
جلب كند.
در قسمت ديگر نمايشگاه چند اسلحه ديده ميشد كه تعداد زيادي مشابه
اين اسلحه ها در بين مردم توزيع شده بود.
━•··•✦❁❁✦•··•━
ادامه دارد...✒️
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
۸۹
❣چپی ها می گفتند «جاسوس آمریکاست. برای ناسا کار می کند.»
راستی ها می گفتند « کمونیسته. » هردو برای کشتنش جایزه گذاشته بودند. ساواک هم یک عده را فرستاده بود ترورش کنند.
یک کمی آن طرف تر دنیا، استادی سرکلاس می گفت « من دانشجویی داشتم که همین اخیرا روی فیزیک پلاسما کار می کرد.»
اوایل که آمده بود لبنان ، بعضی کلمه های عربی را درست نمی گفت. یک بار سرکلاس کلمه ای را غلط گفته بود. همه بچه ها همان جور غلط می گفتند. می دانستند و غلط می گفتند. امام موسی می گفت «دکتر چمران یک عربی جدیدی توی این مدرسه درست کرد.»
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣️
🔺 #سفر_سرخ 0️⃣9️⃣
نوشته: نصرت الله محمودی
━•··•✦❁❁✦•··•━
حسين بخشي از تحركات مرزي
عراقيها و دلائل آن را، يك به يك و به تفصيل براي بازديد كنندگان توضيح ميداد. شواهد امر نشان ميداد عراق به زودي دست به يك حمله گسترده خواهد زد و حسين مردم عرب خوزستان را نيز مهياي دفاع از خود ميكرد.
نگاهي به ساعت خود انداخت. منتظر چند خبرنگار بود كه براي تهيه خبر
ميآمدند. جمعي كه دوربين در دست داشتند، وارد سالن نمايشگاه شدند.
حسين به سمت آنها دويد و همراه با نشاط گفت:«خوش آمديد. اين نمايشگاه
اهميت زيادي دارد كه بايد شما را در جريان امر قرار ميدادم.» و بعد در حالي
كه براي خبرنگاران توضيح ميداد، قسمتهاي مختلف نمايشگاه را نشانشان
داد.
- بايد نسبت به فعاليت عراقيها علكس العمل نشان بدهيم. آنها قصد تجاوز
به خاك ما را دارند. چطور ثابت كنيم كه آينده خطرناكي در انتظار ماست.
اين اسناد و مدارك و شواهد را در كنار هم قرار دهيد. چرا عراقيها به مردم
مرزي كمك ميكنند؟ چرا اين همه خاكريز و سنگر زده اند. چرا نظاميان آنها
بيش از حد در مرز تردد ميكنند.
حسين درحاليكه به آخر نمايشگاه نزديك ميشد،همچنان به صحبت خود
ادامه ميداد و خبرنگاران حرفهايش را كه برايشان تازگي داشت، يادداشت
ميكردند.حسين رفت تو فكر. «اگر به جاي برپايي آن نمايشگاهي كه هدفم متوجه
كردن مسئولين نسبت به اين موضوع بود، روي مردم كار كرده بودم، ً حتما
نتيجه بهتري ميگرفتيم. از دو ماه گذشته مشخص بود كه صدام قصد شيطنت
دارد. همه اهداف دشمن اكنون در حال پياده شدن است. كدام ارتش ميتواند
در برابر يازده لشكر سرمست صدام بايستد؟ مردم در برابر بمبارانهاي هوايي
روحيه خود را از دست داده اند.» با انفجار يك بمب در جا ميخكوب شد. جيغ
و داد مردم را كه شنيد، به آن سو رفت. هنوز باهمان موتورگازي امور خود را
ميگذراند. موتور را گوشه پياده رو گذاشت و دويد جايي كه زني جيغ ميكشيد.
«بچه ام زير آوار مانده است.» بمب چند منزل را تخريب كرده بود. صداي ضجه
كساني كه زير آوار مانده بودند، به گوش ميرسيد. حسين در چوبي را كنار زد. گريه بچه اي بلند شد. چند آجر روي سينه اش افتاده بود. آجرها را كنار زد.
بچه را بلند كرد و به مادرش سپرد. بچه در آغوش مادر كه قرار گرفت، كمي
آرام شد.
حسين به كمك پيرمردي شتافت كه با مشقت همسرش را از زير آوار بيرون
ميآورد. پيرزن آرام و بيصدا در حالي كه خون از سرش جاري بود، زير يك
تكه آهن آرميده بود. نگاه سرد پيرمرد حسين را به خود آورد. اولين مزه تلخ
جنگ را با تمام وجود احساس كرد:« چرا اين دو كه عمري را كنار هم زندگي
كرده اند، اين گونه از هم جدا ميشوند؟ كينه اين مرد بايد متوجه كدام سياست
باشد؟» نگاهش را از پيرمرد كه اكنون روي تكه اي آهن نشسته بود و با حسرت
همسر پيرش را نگاه ميكرد، جمع كرد و جسد را بيرون آورد.
اهواز در انتظار بمبي ديگر بود. قبل از 31 شهريور اين سر و صداها از
خرمشهر آغاز شده بود و اولين قرباني هاي خود را گرفته بود. تانكها از چند
نقطه مرزي وارد خاك ايران شده بودند. بمباران هوايي عراق شدت يافت.
راديوهاي ايران و عراق رسميت جنگ را اعلان كردند، در حالي كه هيچكدام
نميدانستند دامنه آن تا چه حد است. صدام قطعنامه 1975 الجزاير رادر حضور
خبرنگاران پاره كرد و دستور آتش داد. همه چيز به نفع آغازكننده جنگ فراهم
بود.
حسين وارد ستاد فرماندهي سپاه كه شد، با چهره هاي ملتهب دوستانش
مواجه شد. آنها نميدانستند چگونه وارد معركه شوند. جهان آرا از پيشروي
عراقيها در مرز شلمچه ميگفت:« تانك ها شهر را به آتش كشيده اند. چند
خمپاره انداز را روي نقاط مختلف شهر تنظيم كرده اند و مثل نقل و نبات گلوله ميريزند. جاده هاي خروجي شهر با هجوم مردم مواجه شده است. هر كس هر
چه دارد به دوش گرفته و از شهر بيرون ميزند. جوانهايي هم كه در مسجد
جامع جمع شده اند، اسلحه اي براي دفاع ندارند.»
حسين گندمكار را ديد كه با سر و روي خاكي وارد شد. باورش نميشد
تانكها به بستان رسيده باشند. هر كس كه وارد ميشد، از پيش روي عراقيها
ميگفت. فرمانده سپاه پشت تلفن با يكي جر و بحث مي كرد:«شما از تهران كه
نميتوانيد مانع پيشروي عراقيها شويد.»
حسين وارد نمازخانه شد. صد نفري كه آماده شده بودند روانه خرمشهر
شوند، مشغول اقامه نماز جماعت بودند. حسين از حضور در ميان آنان آرام
گرفت. نماز كه تمام شد، ايستاد و شروع به صحبت كرد:
- امشب شب عاشورا است. امروز در معرض يك امتحان الهي قرار گرفته ايم.
وقت آن رسيده كه كمر همت ببنديم تا متجاوز را سر جاي خود بنشانيم.
━•··•✦❁❁✦•··•━
ادامه دارد...✒️
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
۹۰
میخواهم شهید شوم تا خونم به سرور شهیدان حسین(ع) گواهی دهد که من مانند مردم کوفه نیستم و رهرو راهش بودهام.
شهید حاج یدالله کلهر🌷
قائم مقام لشکر ۱۰ سیدالشهدا
#اللهم_الرزقنا_شهادت_فی_سبیلک
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
حماسه جنوب،شهدا🚩
❣️ 🔺 #سفر_سرخ 0️⃣9️⃣ نوشته: نصرت الله محمودی ━•··•✦❁❁✦•··•━ حسين بخشي از تحركات مرزي
❣️
🔺 #سفر_سرخ 1️⃣9️⃣
نوشته: نصرت الله محمودی
━•··•✦❁❁✦•··•━
شما از اولين كساني هستيد كه داوطلبانه عازم جبهه ميشويد. جبهه اي كه
هيچ حساب و كتابي ندارد. وقتي در بين راه با صدها هزار مردم آواره مواجه
شديد، متوجه عمق اين فاجعه شده و متقاعد خواهيد شد كه شهادت تنها
وسيله ي دفاعي شماست. اگر رفتن را تا فردا به تأخير بيندازيد، معلوم نيست
مسلما باخرمشهر دچار چه سرنوشتي خواهد شد. تاريخ را كه ورق بزنيد، چنين انسانهاي مظلوم و گمنامي مواجه خواهيد شد. شما يقين بدانيد كه
از خرمشهر بر نخواهيد گشت. بنابراين شما در معرض يك امتحان قرار
گرفته ايد.فرمانده عمليات سپاه وارد نمازخانه شد و گفت:«اتوبوس آماده است.»
اولين نفر از گروه بلند شد. اشكش را پاك كرد. پيشاني حسين را بوسيد وگفت:«احساس ميكنم وارد بهترين دوران زندگي شده ام.» حسين به تماشاي افرادي كه عازم خرمشهر بودند، ايستاد:« اگر بتوانيم مردم را آرام كنيم، باهمين نيروهاي موجود ميتوانيم مانع پيشروي عراقيها شويم.» نماز خانه را كه ترك
كرد،با فرمانده سپاه روبرو شد.انگار او نيز با سخنان حسين در نماز خانه آرام گرفته بود.حسين از محوطه سپاه خارج شد. چرخي در شهر زد. مردم از ترس هواپيماهاي عراقي چراغ ها را خاموش كرده بودند. شهر در تاريكي مرگباري فرورفته بود. تردد اتومبيل بسيار كم شده بود. پمپ بنزينها شلوغ بودند. تنها فروشگاههايي باز بودند كه ارزاق عمومي مردم را ميفروختند. اغلب كاميونهايي كه از شهر خارج مي شدند، وسايل منزل بارشان بود و اين صحنه ها خود درتضعيف روحيه ي مردم مؤثر بود. هنوز مشخص نبود صدام از اين تهاجم گسترده چه هدفي را دنبال ميكند.
وقتي حسين از شلمچه بازگشت، همه چيز دستگيرش شده بود و بي اعتنا به از هم گسيختگي دستگاههاي اجرايي، در صدد سازماندهي نيروهايي برآمد كه از ساير نقاط كشور به اهواز ميآمدند. او دبيرستان پروين اعتصامي را در آغاز سال تحصيلي براي انجام كار ديگري انتخاب كرده بود، اما اكنون، كلاسهاي درس پر از نيروهايي بودند كه براي رفتن به نقاط مرزي آماده ميشدند.
گروههاي چپ در صدد بودند اول مهر با انجام تظاهرات مانع آغاز سال تحصيلي شوند. آنها مدارسي را براي اين عمل انتخاب كرده بودند تا با ايجاد تشنج كليه مدارس را تحت تأثير قرار دهند. حاج موسي كه اكنون مدير كل آموزش و پرورش بود، براي خنثي كردن اين حركت ضد انقلاب از حسين كمك خواست. حسين با همكاران خود در فعاليتهاي فرهنگي برنامه وسيعي را تدارك ديده بود تا اول مهر با اجتماع پنجاه هزار دانش آموز در ورزشگاه
شهيد تختي توطئه گروهكها را خنثي نمايد. او به حاج موسي قول داده بود كه طي چند روز آينده توسط خود دانش آموزان فعاليت ضد انقلاب را در مدارس تعطيل كند. فرماندهان ضد انقلاب از خبر راهپيمايي به وحشت افتاده بودند و هنوز نتوانستند در مورد طرح خود تجديد نظر كنند. با اولين بمب عراقيها مدارس تعطيل و فرصت راهپيمايي از آنها سلب شد.اكنون حسين همان نيروها را در دبيرستان پروين اعتصامي جمع كرده بود تا آنها را پس از آموزش روانه جبهه ها نمايد. عباس را ديد كه در تلاش است
چند نفر تازه وارد را اسكان دهد. مجدزاده بين نيروها پتو تقسيم ميكرد. حسين به ياد كلاسهاي اخلاقش افتاد. مجدزاده حسين را كه ديد، پتوها را به يكي از كلاسها منتقل كرد و گفت:«خبري از اسلحه نشد؟»
- اين جا كسي به كسي نيست. هنوز ارتش در بلاتكليفي بسر ميبرد. سپاه هم كه تعداد نيروهايش بيش از اسلحه هایي است كه در اختيار دارد. با فعال شدن اتاق جنگ، كارها سامان خواهد گرفت.
- اما اين نيروها فقط براي جنگيدن آمده اند.
- تا فردا صبر كنيد، بلكه فرجي شد.
مجدزاده به سوي وانتي رفت كه پشتش پر از پتو بود. حسين به كمكش رفت و پتوها را به كلاسهايي كه پر از نيروهاي داوطلب بود، منتقل كردند.
- هنوز پنجاه تا پتو كم داريم.
- هوا گرم است. به هر كدام يك پتو بدهيد. خودشان ميدانند كه ما در چه موقعيتي قرارداريم.
صداي انفجار از طرف پادگان لشكر 92 زرهي همه را ميخكوب كرد. انفجار تكرار شد، طوري كه دود و شعله آتش از دور زبانه مي كشيد. حسين به آن سو رفت. انفجار مهمات اطراف پادگان را براي لحظه اي روشن ميكرد و بعد
خاموش ميشد. چند اتومبيل آتشنشاني رسيدند، اما جرأت ورود به محوطه
را نداشتند.فرداي آن روز، عباس از همان نيروهاي داوطلب كمك گرفت و به پادگان
رفتند. خشم جواناني كه داوطلب اعزام به جبهه بوند، با مشاهده اين صحنه
بيشتر شد. اگر اين اسلحه و مهماتي را كه در آتش سوخت، بين آنها توزيع كرده بودند، اكنون ميتوانستند در نقاط مرزي جلو عراقيها بايستند. حسين گروههايي را براي تخليه مهمات پادگان انتخاب كرد. اين فعاليت اميد و نشاط را مجددا به نيروهاي پادگان برگرداند. نيروها پس از دو روز تلاش مهمات را به نقاط امن منتقل نمودند.
━•··•✦❁❁✦•··•━
ادامه دارد...✒️
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
۹۱
❣️
این کافران نبودند که خیمه امام حسین(ع) را به آتش کشیدند، بلکه دین دارانی بودند که از دین به غیر از نام هیچ نفهمیده بودند. بارالها مرا از آنانی قرار بده تا دین داریم بر پایه معرفت استوار باشد و با بصیرت در فتنههای روزگار که مرد و نامرد از هم جدا میشوند در صف حسین دورانم جان ببازم.
فرازی از وصیتنامه
#شهید_جانمحمد_علیپور
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣️
🔺 #سفر_سرخ 2️⃣9️⃣
نوشته: نصرت الله محمودی
━•··•✦❁❁✦•··•━
معاون استاندارمانع خروج سرهنگ شد.
- شما حق نداريد شهر را تخليه كنيد.
- يك كارشناس نظامي موقعيت خوزستان را اين طور ارزيابي كرده كه بايد در گلوگاه خوزستان- يعني دزفول- مقاومت كرد. اهواز و خرمشهر محلي براي دفاع نيستند.
سرهنگ پوشه ها را بغل كرد و از اتاق خارج شد. محمد از اين كه آنها پادگان را خالي ميكردند، خودخوري ميكرد.«وقتي اينها قصد ترك اهواز را كرده اند، چه انتظاري از مردم عادي است؟ بايد هر طور شده جلوشان را
بگيريم.» به طرف اتاق جنگ رفت. اين محل هنوز فعال نشده بود. از سه روز
گذشته كه استاندار و معاونش محمد در اتاق جنگ مستقر شدند، اين جا مركز
تصميم گيريها به حساب ميآمد. با آن كه هنوز تيپهاي لشكر 92 زرهي خوزستان از آمادگي لازم برخوردار نبودند، اما فرماندهان ارتش تمايل داشتند
علاوه بر منطقه شوش و دزفول در ساير مناطق بادشمن روبرو شوند. با دخالت
استاندار و حضور نيروهاي داوطلب، جنگ شكل بهتري به خود گرفت و
نيروهاي مردمي نيز به كار گرفته شدند. حضوراين نيروها دركنار ارتشيها، به
آنها اميد ميداد و با انگيزه بهتري دل بكار ميبستند.
محمد وارد اتاق جنگ كه شد، كسي جز يك سرهنگ آنجا نبود. چند افسر ضد اطلاعات در حال تخليه اسناد سري بودند. خبر پيشروي تانكهاي عراقي تا سوسنگردهمه را غافلگير كرده بود. دشمن با بمباران پادگان لشكر 92 زرهي وضعيت اسف بار خوزستان را آشفته تر كرد، به همين خاطر تعدادي از نظاميان
عليرغم ميل باطني تصميم گرفتند محل اتاق جنگ را تغيير دهند. آن سرهنگ
و محمد تلفني اخبار ناگواري دريافت مي كردند. استاندار مضطرب وارد شد.
- پس چي شد؟ چرا تخليه كردند.
- ميگويند بايد تغيير مكان بدهيم.
- به كجا؟
- خارج از اهواز.
- اما هنوز چند ميليون نفر تو منطقه اند. ما نميتوانيم اينجا را منطقه نظامي اعلام كنيم. تا مردم هستند،هيچ كس حق جابه جايي ندارد.
استاندار گوشي را برداشت و شماره گرفت.
- الو جناب سرهنگ. اگر مقاومت كنيد، نيرو خواهد رسيد. ما جز مقاومت چاره اي نداريم.
- اين دستور رئيس جمهور است، قربان.
استاندار گوشي را گذاشت و مأيوس به محمد خيره شد. لحظه اي بعد محمد گفت:« بهتر است با دفتر امام تماس بگيريم. اگر محل اتاق جنگ عوض شود، وضع از اين كه هست، بدتر خواهد شد.»
استاندار شماره دفتر امام را گرفت. صفر به راحتي آزاد نميشد. چند بار تكرار كرد تا اين كه صدايي از گوشي شنيد. استاندار آرام شروع كرد. اوضاع وخيم خوزستان را گزارش داد و بعد با التماس درخواست كرد رئيس جمهور را متقاعد كنند كه دستور عقب نشيني را لغو كند. وقتي قول مساعد به او داده
شد، كمي آرام گرفت و همان جا نشست.
محمد از اتاق بيرون زد تا در محوطه قدمي زده باشد. چشمش به حسين
افتاد. حسين هنوز براي تأمين اسلحه نيروهاي داوطلب دوندگي ميكرد. محمد
را كه ديد، ايستاد. او محمد را از سال 52 ميشناخت. محمد دانشجويي بود كه
خوب سخنراني ميكرد و بسياري از دانشجويان مسلمان را همراهي ميكرد.
دو بار از دانشگاه اخراج شده بود و ساواك به او اجازه ي فعاليت در دانشگاه را نميداد. تا اين كه او را به سربازي اجباري فرستادند حسين چند بار ازاو خواسته بود كه براي تعدادي از جوانان سخنراني كند و او نيز با اشتياق پيشنهادش را پذيرفته بود.
محمد طي دو سال فعاليت در خرمشهر از اوضاع آن منطقه اطلاع كافي داشت. اين امر موجب شده بود كه در پست معاونت استانداري همكار خوبي براي استاندار به حساب آيد و بيشترين وقتش را روي مسائل جنگ بگذارد.
تلاش حسين براي او- كه به ياد سالهاي گذشته اش ميافتاد- دوست داشتني
بود و هنوز دوست داشت به نحوي كمكش كند. حسين به او كه رسيد،
بي مقدمه گفت:«هنوزهم موفق نشديم آن وعده اي كه براي تحويل اسلحه به ما
داده بودند را به جايي برسانيم.»
- آنهاكه در اين موارد كارشكني ميكنند، اعتقادي به حضور نيروهاي داوطلب
در امور جنگ ندارند. آنها با تفكري ديگر جنگ را دنبال ميكنند، حتي ازحضور من و استاندار در اتاق جنگ معترض هستند.
حسين اكنون بهتر ميتوانست دليل مخالفت بني صدر نسبت به دخالت استاندار در امور جنگ را تجزيه و تحليل كند. بني صدر درصدد بود براي اكثر شهرهاي خوزستان فرماندار نظامي انتخاب كند و استان را منطقه جنگي اعلام نمايد. در حالي كه هنوز ميليونها نفر در استان سرگردان بودند. استاندار با يك جريان مردمي مواجه بود كه نميتوانست منكر مشكلات آنها شود. هنوز تز زمين دادن و زمان گرفتن از طرف بعضيها زمزمه ميشد. به نظر ميرسيد اين تاكتيك دراين شرايط كاربردي نداشته باشد. او نيز مانند بسياري اعتقاد داشت،نه تنها نبايد مردم را از خوزستان خارج كرد، بلكه با ورود نيروهاي داوطلب در جنگ وضعيت جبهه ها بهبود خواهد يافت.
━•··•✦❁❁✦•··•━
ادامه دارد...✒️
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
۹۲