❣چپی ها می گفتند «جاسوس آمریکاست. برای ناسا کار می کند.»
راستی ها می گفتند « کمونیسته. » هردو برای کشتنش جایزه گذاشته بودند. ساواک هم یک عده را فرستاده بود ترورش کنند.
یک کمی آن طرف تر دنیا، استادی سرکلاس می گفت « من دانشجویی داشتم که همین اخیرا روی فیزیک پلاسما کار می کرد.»
اوایل که آمده بود لبنان ، بعضی کلمه های عربی را درست نمی گفت. یک بار سرکلاس کلمه ای را غلط گفته بود. همه بچه ها همان جور غلط می گفتند. می دانستند و غلط می گفتند. امام موسی می گفت «دکتر چمران یک عربی جدیدی توی این مدرسه درست کرد.»
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣️
🔺 #سفر_سرخ 0️⃣9️⃣
نوشته: نصرت الله محمودی
━•··•✦❁❁✦•··•━
حسين بخشي از تحركات مرزي
عراقيها و دلائل آن را، يك به يك و به تفصيل براي بازديد كنندگان توضيح ميداد. شواهد امر نشان ميداد عراق به زودي دست به يك حمله گسترده خواهد زد و حسين مردم عرب خوزستان را نيز مهياي دفاع از خود ميكرد.
نگاهي به ساعت خود انداخت. منتظر چند خبرنگار بود كه براي تهيه خبر
ميآمدند. جمعي كه دوربين در دست داشتند، وارد سالن نمايشگاه شدند.
حسين به سمت آنها دويد و همراه با نشاط گفت:«خوش آمديد. اين نمايشگاه
اهميت زيادي دارد كه بايد شما را در جريان امر قرار ميدادم.» و بعد در حالي
كه براي خبرنگاران توضيح ميداد، قسمتهاي مختلف نمايشگاه را نشانشان
داد.
- بايد نسبت به فعاليت عراقيها علكس العمل نشان بدهيم. آنها قصد تجاوز
به خاك ما را دارند. چطور ثابت كنيم كه آينده خطرناكي در انتظار ماست.
اين اسناد و مدارك و شواهد را در كنار هم قرار دهيد. چرا عراقيها به مردم
مرزي كمك ميكنند؟ چرا اين همه خاكريز و سنگر زده اند. چرا نظاميان آنها
بيش از حد در مرز تردد ميكنند.
حسين درحاليكه به آخر نمايشگاه نزديك ميشد،همچنان به صحبت خود
ادامه ميداد و خبرنگاران حرفهايش را كه برايشان تازگي داشت، يادداشت
ميكردند.حسين رفت تو فكر. «اگر به جاي برپايي آن نمايشگاهي كه هدفم متوجه
كردن مسئولين نسبت به اين موضوع بود، روي مردم كار كرده بودم، ً حتما
نتيجه بهتري ميگرفتيم. از دو ماه گذشته مشخص بود كه صدام قصد شيطنت
دارد. همه اهداف دشمن اكنون در حال پياده شدن است. كدام ارتش ميتواند
در برابر يازده لشكر سرمست صدام بايستد؟ مردم در برابر بمبارانهاي هوايي
روحيه خود را از دست داده اند.» با انفجار يك بمب در جا ميخكوب شد. جيغ
و داد مردم را كه شنيد، به آن سو رفت. هنوز باهمان موتورگازي امور خود را
ميگذراند. موتور را گوشه پياده رو گذاشت و دويد جايي كه زني جيغ ميكشيد.
«بچه ام زير آوار مانده است.» بمب چند منزل را تخريب كرده بود. صداي ضجه
كساني كه زير آوار مانده بودند، به گوش ميرسيد. حسين در چوبي را كنار زد. گريه بچه اي بلند شد. چند آجر روي سينه اش افتاده بود. آجرها را كنار زد.
بچه را بلند كرد و به مادرش سپرد. بچه در آغوش مادر كه قرار گرفت، كمي
آرام شد.
حسين به كمك پيرمردي شتافت كه با مشقت همسرش را از زير آوار بيرون
ميآورد. پيرزن آرام و بيصدا در حالي كه خون از سرش جاري بود، زير يك
تكه آهن آرميده بود. نگاه سرد پيرمرد حسين را به خود آورد. اولين مزه تلخ
جنگ را با تمام وجود احساس كرد:« چرا اين دو كه عمري را كنار هم زندگي
كرده اند، اين گونه از هم جدا ميشوند؟ كينه اين مرد بايد متوجه كدام سياست
باشد؟» نگاهش را از پيرمرد كه اكنون روي تكه اي آهن نشسته بود و با حسرت
همسر پيرش را نگاه ميكرد، جمع كرد و جسد را بيرون آورد.
اهواز در انتظار بمبي ديگر بود. قبل از 31 شهريور اين سر و صداها از
خرمشهر آغاز شده بود و اولين قرباني هاي خود را گرفته بود. تانكها از چند
نقطه مرزي وارد خاك ايران شده بودند. بمباران هوايي عراق شدت يافت.
راديوهاي ايران و عراق رسميت جنگ را اعلان كردند، در حالي كه هيچكدام
نميدانستند دامنه آن تا چه حد است. صدام قطعنامه 1975 الجزاير رادر حضور
خبرنگاران پاره كرد و دستور آتش داد. همه چيز به نفع آغازكننده جنگ فراهم
بود.
حسين وارد ستاد فرماندهي سپاه كه شد، با چهره هاي ملتهب دوستانش
مواجه شد. آنها نميدانستند چگونه وارد معركه شوند. جهان آرا از پيشروي
عراقيها در مرز شلمچه ميگفت:« تانك ها شهر را به آتش كشيده اند. چند
خمپاره انداز را روي نقاط مختلف شهر تنظيم كرده اند و مثل نقل و نبات گلوله ميريزند. جاده هاي خروجي شهر با هجوم مردم مواجه شده است. هر كس هر
چه دارد به دوش گرفته و از شهر بيرون ميزند. جوانهايي هم كه در مسجد
جامع جمع شده اند، اسلحه اي براي دفاع ندارند.»
حسين گندمكار را ديد كه با سر و روي خاكي وارد شد. باورش نميشد
تانكها به بستان رسيده باشند. هر كس كه وارد ميشد، از پيش روي عراقيها
ميگفت. فرمانده سپاه پشت تلفن با يكي جر و بحث مي كرد:«شما از تهران كه
نميتوانيد مانع پيشروي عراقيها شويد.»
حسين وارد نمازخانه شد. صد نفري كه آماده شده بودند روانه خرمشهر
شوند، مشغول اقامه نماز جماعت بودند. حسين از حضور در ميان آنان آرام
گرفت. نماز كه تمام شد، ايستاد و شروع به صحبت كرد:
- امشب شب عاشورا است. امروز در معرض يك امتحان الهي قرار گرفته ايم.
وقت آن رسيده كه كمر همت ببنديم تا متجاوز را سر جاي خود بنشانيم.
━•··•✦❁❁✦•··•━
ادامه دارد...✒️
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
۹۰
میخواهم شهید شوم تا خونم به سرور شهیدان حسین(ع) گواهی دهد که من مانند مردم کوفه نیستم و رهرو راهش بودهام.
شهید حاج یدالله کلهر🌷
قائم مقام لشکر ۱۰ سیدالشهدا
#اللهم_الرزقنا_شهادت_فی_سبیلک
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
حماسه جنوب،شهدا🚩
❣️ 🔺 #سفر_سرخ 0️⃣9️⃣ نوشته: نصرت الله محمودی ━•··•✦❁❁✦•··•━ حسين بخشي از تحركات مرزي
❣️
🔺 #سفر_سرخ 1️⃣9️⃣
نوشته: نصرت الله محمودی
━•··•✦❁❁✦•··•━
شما از اولين كساني هستيد كه داوطلبانه عازم جبهه ميشويد. جبهه اي كه
هيچ حساب و كتابي ندارد. وقتي در بين راه با صدها هزار مردم آواره مواجه
شديد، متوجه عمق اين فاجعه شده و متقاعد خواهيد شد كه شهادت تنها
وسيله ي دفاعي شماست. اگر رفتن را تا فردا به تأخير بيندازيد، معلوم نيست
مسلما باخرمشهر دچار چه سرنوشتي خواهد شد. تاريخ را كه ورق بزنيد، چنين انسانهاي مظلوم و گمنامي مواجه خواهيد شد. شما يقين بدانيد كه
از خرمشهر بر نخواهيد گشت. بنابراين شما در معرض يك امتحان قرار
گرفته ايد.فرمانده عمليات سپاه وارد نمازخانه شد و گفت:«اتوبوس آماده است.»
اولين نفر از گروه بلند شد. اشكش را پاك كرد. پيشاني حسين را بوسيد وگفت:«احساس ميكنم وارد بهترين دوران زندگي شده ام.» حسين به تماشاي افرادي كه عازم خرمشهر بودند، ايستاد:« اگر بتوانيم مردم را آرام كنيم، باهمين نيروهاي موجود ميتوانيم مانع پيشروي عراقيها شويم.» نماز خانه را كه ترك
كرد،با فرمانده سپاه روبرو شد.انگار او نيز با سخنان حسين در نماز خانه آرام گرفته بود.حسين از محوطه سپاه خارج شد. چرخي در شهر زد. مردم از ترس هواپيماهاي عراقي چراغ ها را خاموش كرده بودند. شهر در تاريكي مرگباري فرورفته بود. تردد اتومبيل بسيار كم شده بود. پمپ بنزينها شلوغ بودند. تنها فروشگاههايي باز بودند كه ارزاق عمومي مردم را ميفروختند. اغلب كاميونهايي كه از شهر خارج مي شدند، وسايل منزل بارشان بود و اين صحنه ها خود درتضعيف روحيه ي مردم مؤثر بود. هنوز مشخص نبود صدام از اين تهاجم گسترده چه هدفي را دنبال ميكند.
وقتي حسين از شلمچه بازگشت، همه چيز دستگيرش شده بود و بي اعتنا به از هم گسيختگي دستگاههاي اجرايي، در صدد سازماندهي نيروهايي برآمد كه از ساير نقاط كشور به اهواز ميآمدند. او دبيرستان پروين اعتصامي را در آغاز سال تحصيلي براي انجام كار ديگري انتخاب كرده بود، اما اكنون، كلاسهاي درس پر از نيروهايي بودند كه براي رفتن به نقاط مرزي آماده ميشدند.
گروههاي چپ در صدد بودند اول مهر با انجام تظاهرات مانع آغاز سال تحصيلي شوند. آنها مدارسي را براي اين عمل انتخاب كرده بودند تا با ايجاد تشنج كليه مدارس را تحت تأثير قرار دهند. حاج موسي كه اكنون مدير كل آموزش و پرورش بود، براي خنثي كردن اين حركت ضد انقلاب از حسين كمك خواست. حسين با همكاران خود در فعاليتهاي فرهنگي برنامه وسيعي را تدارك ديده بود تا اول مهر با اجتماع پنجاه هزار دانش آموز در ورزشگاه
شهيد تختي توطئه گروهكها را خنثي نمايد. او به حاج موسي قول داده بود كه طي چند روز آينده توسط خود دانش آموزان فعاليت ضد انقلاب را در مدارس تعطيل كند. فرماندهان ضد انقلاب از خبر راهپيمايي به وحشت افتاده بودند و هنوز نتوانستند در مورد طرح خود تجديد نظر كنند. با اولين بمب عراقيها مدارس تعطيل و فرصت راهپيمايي از آنها سلب شد.اكنون حسين همان نيروها را در دبيرستان پروين اعتصامي جمع كرده بود تا آنها را پس از آموزش روانه جبهه ها نمايد. عباس را ديد كه در تلاش است
چند نفر تازه وارد را اسكان دهد. مجدزاده بين نيروها پتو تقسيم ميكرد. حسين به ياد كلاسهاي اخلاقش افتاد. مجدزاده حسين را كه ديد، پتوها را به يكي از كلاسها منتقل كرد و گفت:«خبري از اسلحه نشد؟»
- اين جا كسي به كسي نيست. هنوز ارتش در بلاتكليفي بسر ميبرد. سپاه هم كه تعداد نيروهايش بيش از اسلحه هایي است كه در اختيار دارد. با فعال شدن اتاق جنگ، كارها سامان خواهد گرفت.
- اما اين نيروها فقط براي جنگيدن آمده اند.
- تا فردا صبر كنيد، بلكه فرجي شد.
مجدزاده به سوي وانتي رفت كه پشتش پر از پتو بود. حسين به كمكش رفت و پتوها را به كلاسهايي كه پر از نيروهاي داوطلب بود، منتقل كردند.
- هنوز پنجاه تا پتو كم داريم.
- هوا گرم است. به هر كدام يك پتو بدهيد. خودشان ميدانند كه ما در چه موقعيتي قرارداريم.
صداي انفجار از طرف پادگان لشكر 92 زرهي همه را ميخكوب كرد. انفجار تكرار شد، طوري كه دود و شعله آتش از دور زبانه مي كشيد. حسين به آن سو رفت. انفجار مهمات اطراف پادگان را براي لحظه اي روشن ميكرد و بعد
خاموش ميشد. چند اتومبيل آتشنشاني رسيدند، اما جرأت ورود به محوطه
را نداشتند.فرداي آن روز، عباس از همان نيروهاي داوطلب كمك گرفت و به پادگان
رفتند. خشم جواناني كه داوطلب اعزام به جبهه بوند، با مشاهده اين صحنه
بيشتر شد. اگر اين اسلحه و مهماتي را كه در آتش سوخت، بين آنها توزيع كرده بودند، اكنون ميتوانستند در نقاط مرزي جلو عراقيها بايستند. حسين گروههايي را براي تخليه مهمات پادگان انتخاب كرد. اين فعاليت اميد و نشاط را مجددا به نيروهاي پادگان برگرداند. نيروها پس از دو روز تلاش مهمات را به نقاط امن منتقل نمودند.
━•··•✦❁❁✦•··•━
ادامه دارد...✒️
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
۹۱
❣️
این کافران نبودند که خیمه امام حسین(ع) را به آتش کشیدند، بلکه دین دارانی بودند که از دین به غیر از نام هیچ نفهمیده بودند. بارالها مرا از آنانی قرار بده تا دین داریم بر پایه معرفت استوار باشد و با بصیرت در فتنههای روزگار که مرد و نامرد از هم جدا میشوند در صف حسین دورانم جان ببازم.
فرازی از وصیتنامه
#شهید_جانمحمد_علیپور
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣️
🔺 #سفر_سرخ 2️⃣9️⃣
نوشته: نصرت الله محمودی
━•··•✦❁❁✦•··•━
معاون استاندارمانع خروج سرهنگ شد.
- شما حق نداريد شهر را تخليه كنيد.
- يك كارشناس نظامي موقعيت خوزستان را اين طور ارزيابي كرده كه بايد در گلوگاه خوزستان- يعني دزفول- مقاومت كرد. اهواز و خرمشهر محلي براي دفاع نيستند.
سرهنگ پوشه ها را بغل كرد و از اتاق خارج شد. محمد از اين كه آنها پادگان را خالي ميكردند، خودخوري ميكرد.«وقتي اينها قصد ترك اهواز را كرده اند، چه انتظاري از مردم عادي است؟ بايد هر طور شده جلوشان را
بگيريم.» به طرف اتاق جنگ رفت. اين محل هنوز فعال نشده بود. از سه روز
گذشته كه استاندار و معاونش محمد در اتاق جنگ مستقر شدند، اين جا مركز
تصميم گيريها به حساب ميآمد. با آن كه هنوز تيپهاي لشكر 92 زرهي خوزستان از آمادگي لازم برخوردار نبودند، اما فرماندهان ارتش تمايل داشتند
علاوه بر منطقه شوش و دزفول در ساير مناطق بادشمن روبرو شوند. با دخالت
استاندار و حضور نيروهاي داوطلب، جنگ شكل بهتري به خود گرفت و
نيروهاي مردمي نيز به كار گرفته شدند. حضوراين نيروها دركنار ارتشيها، به
آنها اميد ميداد و با انگيزه بهتري دل بكار ميبستند.
محمد وارد اتاق جنگ كه شد، كسي جز يك سرهنگ آنجا نبود. چند افسر ضد اطلاعات در حال تخليه اسناد سري بودند. خبر پيشروي تانكهاي عراقي تا سوسنگردهمه را غافلگير كرده بود. دشمن با بمباران پادگان لشكر 92 زرهي وضعيت اسف بار خوزستان را آشفته تر كرد، به همين خاطر تعدادي از نظاميان
عليرغم ميل باطني تصميم گرفتند محل اتاق جنگ را تغيير دهند. آن سرهنگ
و محمد تلفني اخبار ناگواري دريافت مي كردند. استاندار مضطرب وارد شد.
- پس چي شد؟ چرا تخليه كردند.
- ميگويند بايد تغيير مكان بدهيم.
- به كجا؟
- خارج از اهواز.
- اما هنوز چند ميليون نفر تو منطقه اند. ما نميتوانيم اينجا را منطقه نظامي اعلام كنيم. تا مردم هستند،هيچ كس حق جابه جايي ندارد.
استاندار گوشي را برداشت و شماره گرفت.
- الو جناب سرهنگ. اگر مقاومت كنيد، نيرو خواهد رسيد. ما جز مقاومت چاره اي نداريم.
- اين دستور رئيس جمهور است، قربان.
استاندار گوشي را گذاشت و مأيوس به محمد خيره شد. لحظه اي بعد محمد گفت:« بهتر است با دفتر امام تماس بگيريم. اگر محل اتاق جنگ عوض شود، وضع از اين كه هست، بدتر خواهد شد.»
استاندار شماره دفتر امام را گرفت. صفر به راحتي آزاد نميشد. چند بار تكرار كرد تا اين كه صدايي از گوشي شنيد. استاندار آرام شروع كرد. اوضاع وخيم خوزستان را گزارش داد و بعد با التماس درخواست كرد رئيس جمهور را متقاعد كنند كه دستور عقب نشيني را لغو كند. وقتي قول مساعد به او داده
شد، كمي آرام گرفت و همان جا نشست.
محمد از اتاق بيرون زد تا در محوطه قدمي زده باشد. چشمش به حسين
افتاد. حسين هنوز براي تأمين اسلحه نيروهاي داوطلب دوندگي ميكرد. محمد
را كه ديد، ايستاد. او محمد را از سال 52 ميشناخت. محمد دانشجويي بود كه
خوب سخنراني ميكرد و بسياري از دانشجويان مسلمان را همراهي ميكرد.
دو بار از دانشگاه اخراج شده بود و ساواك به او اجازه ي فعاليت در دانشگاه را نميداد. تا اين كه او را به سربازي اجباري فرستادند حسين چند بار ازاو خواسته بود كه براي تعدادي از جوانان سخنراني كند و او نيز با اشتياق پيشنهادش را پذيرفته بود.
محمد طي دو سال فعاليت در خرمشهر از اوضاع آن منطقه اطلاع كافي داشت. اين امر موجب شده بود كه در پست معاونت استانداري همكار خوبي براي استاندار به حساب آيد و بيشترين وقتش را روي مسائل جنگ بگذارد.
تلاش حسين براي او- كه به ياد سالهاي گذشته اش ميافتاد- دوست داشتني
بود و هنوز دوست داشت به نحوي كمكش كند. حسين به او كه رسيد،
بي مقدمه گفت:«هنوزهم موفق نشديم آن وعده اي كه براي تحويل اسلحه به ما
داده بودند را به جايي برسانيم.»
- آنهاكه در اين موارد كارشكني ميكنند، اعتقادي به حضور نيروهاي داوطلب
در امور جنگ ندارند. آنها با تفكري ديگر جنگ را دنبال ميكنند، حتي ازحضور من و استاندار در اتاق جنگ معترض هستند.
حسين اكنون بهتر ميتوانست دليل مخالفت بني صدر نسبت به دخالت استاندار در امور جنگ را تجزيه و تحليل كند. بني صدر درصدد بود براي اكثر شهرهاي خوزستان فرماندار نظامي انتخاب كند و استان را منطقه جنگي اعلام نمايد. در حالي كه هنوز ميليونها نفر در استان سرگردان بودند. استاندار با يك جريان مردمي مواجه بود كه نميتوانست منكر مشكلات آنها شود. هنوز تز زمين دادن و زمان گرفتن از طرف بعضيها زمزمه ميشد. به نظر ميرسيد اين تاكتيك دراين شرايط كاربردي نداشته باشد. او نيز مانند بسياري اعتقاد داشت،نه تنها نبايد مردم را از خوزستان خارج كرد، بلكه با ورود نيروهاي داوطلب در جنگ وضعيت جبهه ها بهبود خواهد يافت.
━•··•✦❁❁✦•··•━
ادامه دارد...✒️
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
۹۲
4.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣شهدا دنبال انجام وظیفه اند
و شهادت به دنبال شهدا
حسن عبدالله زاده (حمزه)
مدافع حرم زینبی
#کلیپ
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣️
🔺 #سفر_سرخ 3️⃣9️⃣
نوشته: نصرت الله محمودی
━•··•✦❁❁✦•··•━
وضعيت ارتش طوري نبود كه بتواند به تنهايي در برابر هجوم دشمني كه مجهز وارد خوزستان شده بود،استقامت كند.«اگر قرار باشد بخش وسيعي از خوزستان را در اختيار دشمن قرار دهيم تا در زمان مناسب، اين اراضي اشغالي را باز پس بگيريم، معلوم نيست اين زمان از دست داده به نفع ما باشد. چند ماه فرياد زديم كه عراق مهياي يك
جنگ تمام عياراست، اما با عكس العمل جدي مواجه نشديم. ما بايد زمان رادر همين شرايط كه در فشار قرار داريم، به نفع خود تمام كنيم.»
حسين مدام اين مسائل را در ذهن مرور مي كرد. چشمش به مردي بلند قامت كه محاسني بلند نيز داشت افتاد. حسين سوي او رفت و سلام كرد. دكتر چمران بود. عينكشرا جا به جا كرد و بي مقدمه گفت:«از امروز نيروهاي مردمي را وارد جبهه ها خواهيم كرد تا سرعت پيشروي عراقيها كم شود. دستور احداث خندق دور اهواز صادر شد، اما تعداد گروههايي كه مشغول شده اند،خيلي كم است. تحركات مهندسي و نظامي به مردم روحيه ميدهد و آنها را به جاي فرار به مقاومت تشويق ميكند.»
اين چندمين بار بود كه حسين با دكتر چمران روبرو ميشد. دكتر چمران نماينده ويژه امام در جنگ بود. سابقه مبارزاتش در لبنان از او فردي مجرب ساخته بود. از روز ورودش به خوزستان اقدام به سازماندهي امور كرد و دراين كار موفق هم بود. دكتر چمران به حسين گفت:« ميخواهيم هسته هاي مردمي
را در محله هاي اهواز سازمان بدهيم تا در صورت لزوم وارد جنگ تن به تن
شويم. شما هم بايد كمك كنيد.»
- ما ميتوانيم تمام محله هاي اهواز را براي انجام اين كار آماده كنيم، اما آيا بهتر
نيست در خارج از اهواز در منطقه دب حردان و حميديه يك سد دفاعي محكم ازنيروهاي داوطلب درست كنيم؟
دكتر چمران نگاهي به او انداخت. پيشنهادش را در دل ستود و لحظه اي بعد آنجا را ترك كرد.عباس از دور پيدايش شد. حسين را كه ديد، سراسيمه گفت:«امروز صبح
عراقيها سوسنگرد را محاصره كرده اند و تا پشت حميديه پيش آمده اند. جاده
حميديه- سوسنگرد دست آنهاست. تانكهايشان را آورده اند روي جاده آسفالت.»
حسين برخاست. همانطور كه اتاق جنگ را ترك ميكرد، گفت:«مرحله بعدي پيش روي آنها، جاده حميديه- اهواز است.» عباس به دنبال حسين از اتاق جنگ بيرون زد. هر دو به سوي ساختمان سپاه ميرفتند. فرمانده سپاه
خوزستان كه از پيشروي عراقيها اطلاع داشت، با ديدن حسين و عباس از جا
برخاست و گفت:« پس شما كجاهستيد؟»
- رفته بودم اتاق جنگ، بلكه اسلحه تهيه كنم.
- كار از اين حرفها گذشته. گوش كن ببين چه ميگويم.
نقشه اي روي زمين پهن كرد. گفت:«حدود صد نفر از بهترين نيروهاي داوطلب را انتخاب كنيد و آنها را گروه گروه در طول جاده حميديه- اهواز مستقر كنيد. به هر كدام تعدادي نارنجك و كوكتل مولوتوف بدهيد. آنها در كمين خواهند نشست تا در صورت پيشروي عراقيها به سمت اهواز، مانع
حركت آنها شوند. به اين نيروها بگوييد آنقدر مقاومت كنند تا شهيد شوند.
سعي كنيد كساني را كه اعتقادشان محكم است، انتخاب كنيد.» حسين نگاهي به نقشه انداخت. گفت:«با اين وجود نزديك به سيصد نفر نيرو لازم داريم. ازچند پايگاه آنها را انتخاب خواهيم كرد. براي تداركات آنها به چند اتومبيل نيازداريم.»
حسين سراسيمه با فرمانده سپاه خداحافظي كرد. سوار موتورسيكلت خود شد و رفت كه خود را به استوديو برساند. چند روزي بود كه در راديو برنامه اجرا ميكرد. سر ساعت به استوديو رسيد. شبها آياتي را كه به جهاد مربوط ميشد، مطالعه ميكرد و در اين برنامه از آنها استفاده ميكرد.“جهاد در قرآن”
عنوان برنامه ثابتي بود كه با استقبال خوبي مواجه شده بود. استوديو مثل روزهاي
گذشته سرد و بيروح به نظر ميرسيد. وقتي كاركنان اندك نشاط حسين را ميديدند، جان ميگرفتند. اين برنامه تنها برنامه زنده آنها بود. حسين آيه اي از سوره بقره را قرائت نمود و بحث را شروع كرد:
«هدف اسلام از تشوق مسلمين به نبرد با كافران، تنها برقراري قانون خدا و نجات مردم از اسارت شيطانهاي درون و بيرون است. به همين جهت قرآن درميدان نبرد نيز مردم را به عدالت و قسط فرمان ميدهد.»
حسين روزهاي متوالي اين بحث را ادامه داد. انگيزه جهاد، مكان و زمان
جنگ، رابطه مسلمانان با دشمن، شرايط و صفات مجاهد را يكي پس از ديگري شرح ميداد. آن روز كه راديو را ترك ميكرد، مدير راديو با خوشحالي گفت:«فراموش نكنيد كه سر ساعت حاضر شويد. ما ديگر به صداي شما انس
گرفته ايم. اميدواريم براي مردم نيز مفيد باشد.» حسين لبخند زد و به ركاب
موتور فشار آورد تا روشنش كند. در همان حال گفت:«به شرطي كه شما با
برنامه هاي گرم و زنده مردم را به مقاومت دعوت كنيد. شما نقش مهمي در اميد
بخشيدن به مردم خوزستان داريد. ما بنا داريم مردم را وارد جنگ كنيم.»
━•··•✦❁❁✦•··•━
ادامه دارد...✒️
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
۹۳
❣ روایتی از شهید مهدی خندان
حاج آقا پروازی
<><><><>
خدا، شهید مهدی خندان را رحمت کند. مرحله دوم عملیات والفجر چهار به عهده نیروهای تهران بود. ستون بچهها برای عملیات حرکت کرد که شهید خندان سر ستون بود. وقتی به کمین دشمن رسیدیم، همه عزا گرفته بودندکه چطور باید از این کمین رد شوند. فاصله ما تا نیروهای دشمن شش کیلومتر بود. «خدا یا چه کنیم؟» تنها جملهای بود که از دهان همه شنیده میشد. شهید خندان با یک اطمینان خاصی که فقط از دل او میتوانست بلند شود، گفت: «مگر آیه وجعلنا یادتان رفته، همه بخوانید. قول میدهم کسی شمارا نبیند.» بعد از این درخواست سه کیلومتر ستون ما از زیر لوله دوشکا رد شد و کسانی که پشت دوشکا نشسته بودند ما را ندیدند. افراد این ستون از ۱ شب تا چهار صبح این راه را طی کردند، بدون اینکه کوچکترین اتفاقی رخ دهد. همه اینها حاکی از اعتقاداتی است که در جنگ ما نیروهایمان به همراه داشتند.»
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣️
🔺 #سفر_سرخ 4️⃣9️⃣
نوشته: نصرت الله محمودی
━•··•✦❁❁✦•··•━
حسين با سكوتش فرمانده را به فكر فرو برد. انگار التهاب دروني حسين
را لمس ميكرد. اين بار حسين خيلي آرام گفت:« خودم نتوانستم مانع نياز دروني ام شوم و نيايم، بنابر اين تو هم نميتواني حريف اين نياز شوي.»
- اين كار عاقلانه اي نيست، هر چند تو عاقلانه فكر ميكني و عاشقانه عمل
ميكني.
- تنها همين منطق است كه ميتواند در برابر ارتش عراق مقاومت كند.
- هيچ وقت مثل امشب آرام نبوده ام. اكنون پرونده اي پاك در برابر خود ميبينم.
- آيا انسان قبل از كمال، به شهادت ميرسد؟
غيوراصلي متعجب به او نگاه كرد. اين جمله حسين در دل تاريكي جرقه اي در ذهنش زده بود. از او پرسيد:«چرا اين سؤال را از من ميكني؟»
- اگر كمال خود را در حمله به تانكهاي دشمن نبيني، خداوند تو را انتخاب نخواهد كرد.
- آيا تو چنين هستي؟
- هنوز نه!
- ولي من...
- تو چي؟مطمئن باش ميتوانم همراز تو باشم.
- من نه تنها از نبرد با تانك هاي روي آن جاده نميترسم، بلكه آينده اي روشن هم براي خود ميبينم.
ديگر غيوراصلي آرام حرف ميزد. حسين در دل او را ستود.
- فكر نميكني قبل از سپيده صبح حمله مناسبتر باشد؟
حسين به عمد اين جمله را گفت تا او را از آن حال و هوا خارج كند.
غيوراصلي برخاست. پشت بيسيم به سرگروهها دستور پيشروي داد. حسين كنار كانال نشست. چند دقيقه بعد، يكي از تانكهاي عراقي به آتش كشيده شد و سپس صداي رگبار مسلسل، شليك تانكها و آتش گلوله هاي خمپاره سراسر جاده را فرا گرفت. عراقيها خيلي زود مستاصل شدند. عقب نشيني
تانكها به سمت سوسنگرد شروع شد. شعله هاي آتش از تانكهايي كه هدف آرپيجي قرار گرفته بودند، قسمتي از جاده را روشن كرده بود. انگار سپيده شفق در آن قسمت از خوزستان زودتر از خورشيد بيرون زده بود تا افرادي كه نگران سقوط اهواز بودند، قبل ازموعد مقرر به تماشاي طلوع پيروزي بنشينند.
حسين از پشت كانال، فرياد ”الله اكبر“ ميشنيد. تعداد شعله هاي آتش هر لحظه
بيشتر ميشد، اما نگران فرمانده اي بود كه به قلب دشمن زده بود.
نماز صبح آن روز، حسين را به وجد آورد.«اكنون غيوراصلي چگونه به
سجده ميرود؟» برخاست و به سمت جاده رفت. درگيري ادامه داشت. جسد
عراقيها روي جاده افتاده بودند. ديگر تانكهاي عراقي به جاي شليك بر سرعت خود ميافزودند تا از مهلكه خارج شوند. هوا كه روشن شد، هليكوپترهاي توپ دار هوانيروز پيداشان شد. خلبانها با مشاهده تانكهاي سوخته، جرأت گرفته بودند و با دقت به سمت تانكهاي در حال فرار شليك ميكردند. چند اتومبيل از طرف حميديه ميآمدند. لبخند رزمندگان حسين را به وجد آورده بود. به سمت سوسنگرد ميدويد كه ناگهان خشكش زد. جسد غيوراصلي را كنار جاده ديد. انگارداشت پا به پاي تانكها ميدويد تا آنهارا ازپاي درآورد.
حسين كنارش نشست و آرام گريست.
━•··•✦❁❁✦•··•━
ادامه دارد...✒️
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
۹۴
- هيچ وقت مثل امشب آرام نبوده ام. اكنون پرونده اي پاك در برابر خود ميبينم.
#شهید_علی_غیوراصلی
فرمانده دلاور عملیات مرحله اول آزادسازی شهر عاشقان شهادت «سوسنگرد»
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1