eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
28 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
▪️امشب که زمین و آسمان می‌گرید ▪️از ماتم عسکری جهان می‌گرید ▪️جا دارد اگر که شیعه خون گریه کند ▪️چون مهدی صاحب‌الزّمان(عج) می‌گرید 🏴شهادت مظلومانۀ حضرت امام حسن عسکری(؏)، پدر بزرگوار حضرت مهدی موعود(عج) بر تمامی شیعیان جهان تسلیت باد ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
❣به یاد اولین روزهای جنگ ⭐هفته اول تجاوز ارتش عراق به مرزهاي ایران بود که به همراه اکیپی از سپاه فارس به سرپرستی "سید محمد کدخدا" عازم اهواز شدیم. ابتدا در پایگاه گلف بعد هم در مدرسه‌اي نزدیک به میدان چهار شیر اهواز مستقر شدیم. با اینکه صداي توپ بعثی‌ها و ورود گلوله‌های خمسه‌خمسه در جای‌جای شهر به گوش می‌رسید، اما شهر اهواز هنوز حالت جنگی به خود نگرفته و مردم شـهر، به کارهاي روزمره خود ادامه می‌دادند. حتی یکی از بچه‌هایی که با ما آمده بود، در این شلوغی مغازه‌ها، براي خود یک شلوار سفید به‌عنوان سوغاتی خرید. روزي از خیابان نادري اهواز رد می‌شدیم، چشممان افتاد به آن‌سوی خیابان، جایی که فروشنده‌اي آش کارده می‌فروخت. یکی از بچه‌ها هوس کرد تا کاسه‌اي آش بخورد، جلو او را گرفته و منصرفش کردم. هنوز چند قدم دور نشده، صداي انفجار مهیبی آمد. گلوله توپی در وسط دیگ آش فرود آمده و تعداد زیادي را کشته و زخمی کرده بود. آش کارده و خون همه‌جا پاشیده شده و صحنه‌اي عجیب و تکان‌دهنده ایجاد کرده بود. تا آن زمان هنوز گوش ما به صداي انفجارها عادت نکرده و هنوز پیکرهاي تکه‌تکه شده ندیده بودیم. بعد از چند روز به منطقه‌اي که کارخانه نورد اهواز بود منتقل‌شده و مدتی آنجا بودیم. آنجا چند روزي را رو در روي تانک‌هاي عراقی جنگیدیم. بعد از آن بنا به‌ضرورت به سمت حمیدیه رفتیم. آنجا دکتر چمران را به همراه دو جوان لبنانی که کنارش بودند، در میان درختان گِز ملاقات کردیم. دکتر چمران ، جمع پنجاه‌نفری ما را میان همان درختان گز نشاند و ده‌دقیقه‌ای براي ما حرف زد و خطرهای پیش رو را برشمرد و گفت: اینجا منطقه جنگیه، گلوله دارد، خمپاره و توپ دارد، بمباران هوایی دارد. بعد از گرسنگی و تشنگی، از نبودن سلاح و مهمات، از اینکه هر آن احتمال زخمی شدن و شهادت ما وجود دارد سخن گفت. دست‌آخر، به گوشه‌ای اشاره کرد و خیلی رُک ادامه داد: هر کس نمی‌تواند این شرایط را تحمل کند آن سمت بنشیند تا ترتیب بازگشتش را بدهیم! همه چشم‌ها به هم دوخته‌شده بود، تا واکنش یکدیگر را ببینیم. اولین نفري که از میان ما بلند شد، همان کسی بود که در اهواز براي خودش شلوار سفید سوغات گرفته بود. او که بلند شد، چند نفر دیگر هم دنبالش بلند شدند. تردید و دودلی به دلم چنگ می‌زد، یاد جنازه‌های پاره‌پاره‌ای که اطـراف دیگ آش کارده ریخته شده بود، حالم را دگرگون می‌کرد. آماده می‌شدم که بلند شوم و به آن سمت بروم، ناگهان کسی مچ دستم را محکم گرفت. مهـدی بود. نگاهش کردم. کنار برادرش جمال نشسته بود. در چشم هیچ‌کدام از این دو برادر تردیدي در ماندن نمی‌دیدم. مهـدی دستش را در جیب پاکتی شلوارش کرد و مشت کرده بیرون آورد و گفت: سید دستت را به من بده! کف دستم را به سمتش کشیدم. مشت گره کرده‌اش را میان دستم باز کرد. دستم پر شد از خرده‌هاي نان خشک تیري . نان‌ها آن‌قدر ریز بود، که بیشتر به دانه پرندگان شبیه بود تا غذای انسان. نگاه متعجبم بین مهـدی و نان خشک‌ها می‌چرخید. خیلی جدی گفت: از گرسنگی نترس سید، من این‌ها را با خودم دارم! جا خوردم. انگار وحی بود که از زبان مهـدی بر من نازل می‌شد. یادم آمد براي دفاع از این خاک آمده‌ایم و نباید از گرسنگی و تشنگی و تیر و ترکش بترسیم. دلم در ماندن قرص و محکم شد. 📖برشی از کتاب سهمی برای خدا 🌹🌷🌹 هدیه به شهیدان مهدی و جمال ظل انوار صلوات- @defae_moghadas2
❣برادران شهید، مهندس کمال ظل انوار، مهندس جمال ظل انوار و مهندس مهدی ظل انوار @defae_moghadas2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣شهید حمید بغلانی اهل روستای «صفحه» است؛ روستایی از توابع شهرستان شادگان، که عرقِ جبین مردانش در همسایگی نیشکر، چرخ‎‌های این صنعت را رونقی دیگر بخشیده است. به وقتِ طلوع، کارگران در منتهی‌الیه جنوبِ شرقی مزارع کشت و صنعت سلمان فارسی، روز خود را با فاتحه‌ای بر مزار شهیدی آغاز می‌کنند که در دل مزارع نیشکر آرام گرفته و فضا را آکنده از عطر معنویت کرده است. هر سپیده دم، از لای شاخ‌و‌برگ نیشکرها، خورشید، خوشه‌های طلایی‌اش را بر مزار شهید «بغلانی» می تاباند و رایحه ای عطرآگین در همهمه دلکش باد می پیجد. 🔸 مزار شهید حمید بغلانی در این منطقه به نمادی از استقامت و ایثار تبدیل شده است و برکتی برای روزگارشان @defae_moghadas2
2.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپی به‌یادگار مانده‌ از شهید شاهرخ ضرغام او در سومین ماه جنگ، در جبهه آبادان به شهادت‌ رسید ..... و شاهرخ، حجّتی شدبرای تمام‌جوان‌هایی که از سرِ جهالت، سرگرم گناه و غفلت بوده‌ و از عاقبت‌ اعمال‌ خلاف خود بی‌خبرند ضرغام، کاباره رویی که حـر انقلاب شد... عاقبت بخیری یعنی همین... 🇮🇷🕊 @defae_moghadas2
3.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهید دادیم تا چادر از سرِ تو نیفتد روایتی از یک پرستار در دوران دفاع مقدس @defae_moghadas2
تصویر فوق👆 در دیماه ۱۳۶۵ شلمچه، سه راه «شهادت» می باشد. همواره برایم جای سؤال است که : این شهید، در آخرین لحظهٔ حیات دنیوی خود کاغذ و قلم به دست گرفته بود، تا چه چیزی را بنویسد؟ برای چه کسی می‌نویسد؟ قصد نوشتن چه چیزی را داشت؟ فهرست اموال و دارایی‌ها؟! حساب‌های بانکی؟! نشانی خانه‌های شخصی؟! حقوق‌های نجومی؟! همه شهدا سفارش حفظ حجاب، پیرو رهبری بودن رو، در وصیت نامه هاشون داشتن وای بر کسانی‌که در طول این سال‌ها با اعمال و رفتارهای دنیا طلبانهٔ خود، خون شهیدان این سرزمین را پایمال و باعث رنجش دل خانواده‌های معزّز شهیدان و جانبازان و ایثارگران و رزمندگان شدند. 🌹شهدا شرمنده‌ایم🌹 @defae_moghadas2
8.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣چند دقیقه پای صحبتهای با ارزش شهید سرافراز سردار خادم صادق بنشینیم @defae_moghadas2
❣حالش منقلب بود، تا به حال حمید را اینگونه نديده بودم. دستم را روی شانه هايش گذاشتم و گفتم: چی شده حميد نگرانی؟ لبخند زد و گفت: چند شب است خواب های عجيبی مي بينم و همه خوابها مثل هم! گفتم چه خوابی؟ گفت: در عالم خواب مي بينم زير آب گير کرده ام و نمی توانم نفس بکشم و با حالت بدی از خواب بيدار ميشم! گفتم انشاله خير است. بعد از عمليات کربلای 4 سراغش را گرفتم، گفتند آخرين بار او را مجروح در خط عراق دیدند. دنبالش گشتم.تا در تعاون خبر مفقود شدن او را به من دادند . بعد از عمليات کربلای 5 بچه های تعاون جسم مطهرش را پيدا کردند. موقعی که به بنياد شهيد رفتيم برای ديدن جسم مطهرش با صحنه ای که روبرو شدم باورش برایم سخت بود. جراحتی که بر بدن داشت سطحی بود اما صورتش ورم کرده و چشمانش از حدقه بیرون زده بود، درون بینی، دهان و گوشهايش هم پر از خاک بود. مدتها گذشت تا از زبان يکی از ژنرالهای ارتش بعث عراق که به اسارت ایران در امده بود شنیدم که گفت به دستور عدنان مجروحان ایرانی که در عمليات کربلای 4 به اسارت در آمده بودند را داخل گودال هايی انداختيم و روی انان خاک ريختيم، در واقع زنده به گور کردیم. با شنيدن اين حرف از خود بيخود شدم و گوشه ای شروع کردم گريه کردن یاد خوابی افتادم که حمید برایم گفته بود ... 🌿🌺🍃🌷🍃🌺🌿 هدیه به طلبه شهید عبدالحمید اکرمی صلوات,, @defae_moghadas2