❣بعد از فرماندهی پشتیبانی، اولین نفری بود که وارد ستاد کل میشد؛ رأس ساعت. طوری قدم برمیداشت که وقتی وارد راهرو میشد، میفهمیدیم تیمسار آمده است. یک صلابتی داشت. راه که میرفت، مستقیم حرکت میکرد؛ نه یک سانت این طرف، نه یک سانت آن طرف. به دفتر که میرسید، با همه دست میداد. بدون استثنا؛ از مسئول دفتر گرفته تا ارباب رجوع و سرباز. با همه سلام و احوالپرسی میکرد. وارد هم که میشد، بلافاصله کارش را شروع میکرد.
#شهید_علی_صیاد_شیرازی
@defae_moghadas2
❣
❣ #شهید_حسن_باقری
روی مقولهی اطلاعات بسیار تمرکز داشت و آن را مهمتر از مسائل دیگر میدانست و میگفت: تا زمانی که ما دشمن رو نشناسیم، اقداماتمون کوره و اقدام کور به نتیجه نمیرسه، بایستی دشمن رو خوب بشناسیم. وقتی نیروهای مردمی با آن شور و حال انقلابی وارد جبهه میشدند، او از بین آنها افراد با استعداد را پیدا میکرد و بعد آنان را توجیه میکرد و میگفت: اگر شما فعالیت اطلاعاتی بکنین، ارزشش بیشتر از اینه که به عنوان تکتیرانداز عادی، وارد خط مقدم جبهه بشین و کنار سایر رزمندهها بجنگین. شما بیاین همراه با جنگ، کار اطلاعاتی بکنین تا بتونیم دشمن رو بشناسیم و نقاط ضعفش رو کشف کنیم. بعد، از اون نقاط ضعف استفاده کرده و ضربات کاری به دشمن وارد کنیم. اگه ما صرفا توی خط مقدم، پیشونی به پیشونی دشمن بذاریم و جنگ مستقیم بکنیم، با توجه به استعداد بالای دشمن و تجهیزات زیادی که داره و کمکهای زیادی هم که دنیا به اونها میکنه، نمی تونیم موفق بشیم. ما باید اول، نقاط ضعف دشمن رو کشف کنیم، بعد اقدام کنیم. تازه، بعد از اون باید سعی کنیم از دشمن اسیر یا یه برگه سند بگیریم و تجهیزات دشمن رو غنیمت بگیریم تا بدونیم دشمن چه امکاناتی داره. سعی کنین بیشترین اطلاعات رو از دشمن بگیرین. ما بایست بتونیم یه لشکر دشمن رو محاصره کرده و منهدم کنیم و طوری پیش بریم که کل ارتش عراق رو از بین ببریم، نه اینکه فقط اون دسته نیرو و یا اون یه رزمندهی دشمن که توی سنگر میجنگه رو هدف قرار بدیم.
📚به نقل از محمد باقری،کتاب من اینجا نمیمانم
@defae_moghadas2
❣
❣از برادران و خواهران میخواهم که تا آخرین قطره خون خود در راه خدا و برای خدا تلاش نمایند و راه شهیدان را ادامه بدهند. بسیج یک سنگر است و نگذارید این سنگر خالی بماند. این انقلاب به فرمایش حضرت امام یک نعمت است که برای ما آمده است. بسیج را پر کنید و راه شهدا را ادامه دهید و وقتی دخترم بزرگ شد به او بگویید که وقتی کوچک بودید پدر شما در راه خدا شهید شد...
«قسمتی از وصیتنامه»
🌷 لالهای از لالهزار بهبهان
🌹شهید: علی بهروزی
تاریخ تولد: ۱۳۳۹/۱/۱۰
محل تولد: زیدون، بهبهان
تاریخ شهادت: ۱۳۶۱/۱/۲
محل شهادت: شوش
نام عملیات: فتح المبین
محل مزار: گلزار شهدای زیدون
@defae_moghadas2
❣
❣#فرازی_از_وصیت_نامہ :
●وصیت من به برادران و فرماندهان و همکاران عزیزم این است که شما را به خدا قسم می دهم که در شناخت وظیفه تان قصور و در انجام آن کوتاهی نکنید.
●و در ایثار و گذشت دریغ نکنید و حق را فدای مصلحت نکنید که حق باقی است و مصلحت زود بگذرد.
#شهید_حمید_محمد_رضایی
@defae_moghadas2
❣
❣دائی ما تعریف می کرد. روزی به گلزار شهدا رفتم، برای خواندن فاتحه آمدم کنار مزار مهدی. دیدم دختر خانمی کنار قبر نشسته و دعا می خواند. وقتی متوجه من شد. پرسید: «شما با این شهید نسبتی دارید؟»
گفتم: دائی ایشان هستم.
ایشان برایم تعریف کرد؛ من مدتی بود به شهید شما متوسل می شدم، برایش قرآن و دعا می خواندم و به او هدیه می کردم.
مدتی پیش در خانه، همراه با برادر و خواهر کوچکم خوابیده بودیم. دیدم کسی با اسم کوچک مرا صدا می زند و می گوید: «بلند شو، خانه آتش گرفته، الان خواهر و برادرت در آتش می سوزند!»
چشم باز کردم، دقت کردم دیدم، شهید مهدی نظیری هست که صدایم می زند و تلاش می کند من از خواب بیدار شوم!
از جا پریدم، شهید رفته بود. دیدم پتو به بخاری نفتی گوشه اتاق چسبیده و آتش گرفته است، خواهر و برادر کوچکم هم بی خبر، گوشه اتاق خواب هستند.
سریع آنها را بیدار و از اتاق خارج کردم. شکر خدا با عنایت شهید نظیری به هیچ کدام از ما در آن آتش سوزی آسیبی نرسید...
🌹🌷🌹
هدیه به طلبه شهید مهدی نظیری صلوات- شهدای فارس
@defae_moghadas2
❣
❣فرازی از وصیتنامه #شهیدمدافعحرم_محمد_کامران
" پدر و مادرم؛ همسر عزیزم؛ برادران و خواهرم؛ هرچه از خداوند میخواهید فقط از باب #نماز_اول_وقت وارد شوید. همیشه برای همدیگر طلب دعای خیر کنید، زیرا دعا در حق برادر و خواهر دینی زودتر به اجابت میرسد."
@defae_moghadas2
❣
❣یادی از طلبه شهید جواد روزی طلب
به اتفاق حاج محمود محمدزاده پيكر جواد را از اهواز آورديم. شب در خواب دیدم توی قبر جواد ایستادهام و میخواهم به جواد تلقین بدهم. چشمم به بالای قبر افتاد. برادرش شهيد حبیبكه مفقود و بدون قبر بود لبه قبر نشسته و پایش توی قبر بود. گفتم: حبیب آقا اجازه بده یه قبر هم برای تو بگذاریم.
- نمیخواهم.
- آخه این چه وصیتی هست کردی، جنازم نیاد، آمد سنگ قبر نذارید، گذاشتید اسمم ننویسید... خوب خانوادهات ناراحت هستند به خاطر آنها راضی بشو.
خندید و گفت: خوب باشه...
روز بعد وقتي براي تلقين جواد در قبرش رفتم،نگاه بالا كردم، ديدم همان صحنه خواب است،جريان خواب را گفتم. بلافاصله شبه قبري براي حبيب هم بالاي سر جواد درست شد. لباسي از حبيب را در قبر گذاشتيم. حاج محمود به حافظ تفال زد. اين بيت آمد:
من از دیارِ حبیبم نه از بِلاد غریب/ مُهَیمَنا به رفیقانِ خود رَسان بازم
همين اشعار را روي سنگ قبر حبيب حك كردند.
#طلبه_هنرمند_شهید_جواد_روزیطلب
@defae_moghadas2
❣
❣مادر شهید سیدحسین علم الهدی را می شناسید؟ همون شهیدی که از قرآنش، شناختنش. اگر زائر راهیان نور بودید و سر به یادمان شهدای هویزه، زدید، حتما مزار پاک این مادر شهید را هم دیدید. کتاب،
📖 راز بی بی جان
🖋️ به قلم: الناز عباسیان
🖨️ انتشارات: روایت فتح
روایت شیرزنی هست به نام سیده بتول جزایری که نه تنها نشان افتخار مادر یکی از بی باک ترین فرماندهان شهید دفاع مقدس را بر سینه داشت، بلکه خود گنجینه ای بود برای این انقلاب؛ مؤسس چایخانه (مرکزپشتیبانی جنگ در اهواز)
به نظرم، شیرینترین خاطره این قسمت از کتاب، مربوط میشه به پذیرایی بی بی جان از مقام معظم رهبری، به عنوان نماینده امام در جنگ در خانه خود در زیر آتشباران دشمن، که از قضا یک بار هم غذای ایشان شور میشه و رهبری به روی خانواده علم الهدی نمیآورند.
برشی از کتاب:
از همون اول گفتم که شهید شدی، گفتم دروغه هرکی گفته تسلیم صدام شدی! اما حسین جان این چه آمدنی شد؟ قرار آخر ماه صفرمون چی شد پس! حسرت به دل موندم حسین... چطور این تن پاره پاره تو رو ببرم اهواز... بعد سرش را رو به آسمان برد و فریاد زد: «خانم زینب چی کشیدی تو کربلا... صبرم بده... صبرم بده...» همین طور این جمله را با ناله و اشک تکرار میکرد که یک آن صدایی را شنید: «خوش اومدی بی بی جان... هویزه منتظرت بود...» الله اکبر این صدای حسین است. هراسان از جای خودش بلند شد و نگاهی به اطرافش کرد. وسط بیابان بی آب و علف و خشک هویزه میان تلی از خاک و خون و پیکر شهدا ایستاده بود...
#روایت_زندگی_مادر_شهید_سید_حسین_علم_الهدی
@defae_moghadas2
❣
❣خنـده هاے دلنشین شهدا
نشان ازآرامــش دل دارد
وقتےدلت با"خـــدا"باشد
لبانت همیشه مےخنـــدد
اگر باخدا نباشےهرچقدر هم شادی کنے، آخرش دلت غمگین است
🌹 شهید#حسین_خرازی
@defae_moghadas2
❣
❣ #شهید_سید_محمد_حسینی_بهشتی
وقتی میآمد خانه یا سرش توی کتاب و مطالعه بود یا وقتش به بحثهای مفید با اعضای خانواده میگذشت. اصلا اینطور نبود که دور هم جمع بشویم و وقتمان را به غیبت، دروغ، یا شوخیهای بیهوده صرف کنیم. حتی حاضر نبود کوچکترین حرفی را پشت سر دشمنش بشنود. به محض اینکه کسی غیبت میکرد، اخم میکرد و میگفت: حرف دیگهای نیست بزنیم؟ اگه حرفی ندارید، برید دنبال کار دیگه یا مطالعه کنید. من حاضر نیستم در حضورم از کسی دیگه حرف زده بشه. به جای غیبت، از خدا بخواهید به راه راست هدایتش کنه.
با اینکه دیگران به آقای بهشتی دشنام میدادند و علیه او حرف میزدند، ولی او هرگز قلب و وجدانش قبول نکرد که پشت سر آنها حرفی بزند.
@defae_moghadas2
❣
❣ #شهید_حسن_باقری
صبح بود که زنگ خانه به صدا درآمد. وقتی در را باز کردم، پسر آقای اسماعیلی پشت در بود. به من گفت: به منزل افشردی نمیرید؟ تا این را گفت، دلم هری ریخت پایین. با نگرانی پرسیدم: این وقت صبح! مگه چه خبره؟ او خیلی آرام، خبر شهادت غلامحسین را به من داد. به روح شهید قسم، متوجه نشدم از خانهی خودمان تا منزل آنها را چه طوری رفتم. نمیدانستم چطور باید با مادر بزرگوارش روبهرو شوم. وقتی رسیدم، در خانه باز بود. وارد اتاق شدم. خواستم فریاد بزنم، اما دیدم مادرش به من گفت: الحمدلله! الحمدلله! الحمدلله! که بچهام به آرزوش رسید. بچهم آرزوی شهادت داشت. نمیخواست تو بستر بیماری از دنیا بره. او سزاوار شهادت بود و حیف بود شهید نشه.
اینقدر این مادر محکم و با ابهت بود که حتی وقتی او را برای دیدن فرزندش به پزشکی قانونی بردند، با دیدن پیکر پاک و مطهر غلامحسین، شروع کرد با او حرف زدن و اصلا گریه نکرد. دست نوازش به صورت غلامحسین میکشید و میگفت: عزیزم! شهادت گوارای وجودت، برای ما افتخار آفریدی. خدا تو رو لایق دونست که به این فیض عظیم نایل اومدی، مبارکت باشه.
پدر شهید نیز، چنین حالاتی را داشت و به هیچ عنوان اظهار عجز نمیکرد.
📚به نقل از زهرا رضاییمقدم، کتاب من اینجا نمیمانم
@defae_moghadas2
❣