❣مادر شهید سیدحسین علم الهدی را می شناسید؟ همون شهیدی که از قرآنش، شناختنش. اگر زائر راهیان نور بودید و سر به یادمان شهدای هویزه، زدید، حتما مزار پاک این مادر شهید را هم دیدید. کتاب،
📖 راز بی بی جان
🖋️ به قلم: الناز عباسیان
🖨️ انتشارات: روایت فتح
روایت شیرزنی هست به نام سیده بتول جزایری که نه تنها نشان افتخار مادر یکی از بی باک ترین فرماندهان شهید دفاع مقدس را بر سینه داشت، بلکه خود گنجینه ای بود برای این انقلاب؛ مؤسس چایخانه (مرکزپشتیبانی جنگ در اهواز)
به نظرم، شیرینترین خاطره این قسمت از کتاب، مربوط میشه به پذیرایی بی بی جان از مقام معظم رهبری، به عنوان نماینده امام در جنگ در خانه خود در زیر آتشباران دشمن، که از قضا یک بار هم غذای ایشان شور میشه و رهبری به روی خانواده علم الهدی نمیآورند.
برشی از کتاب:
از همون اول گفتم که شهید شدی، گفتم دروغه هرکی گفته تسلیم صدام شدی! اما حسین جان این چه آمدنی شد؟ قرار آخر ماه صفرمون چی شد پس! حسرت به دل موندم حسین... چطور این تن پاره پاره تو رو ببرم اهواز... بعد سرش را رو به آسمان برد و فریاد زد: «خانم زینب چی کشیدی تو کربلا... صبرم بده... صبرم بده...» همین طور این جمله را با ناله و اشک تکرار میکرد که یک آن صدایی را شنید: «خوش اومدی بی بی جان... هویزه منتظرت بود...» الله اکبر این صدای حسین است. هراسان از جای خودش بلند شد و نگاهی به اطرافش کرد. وسط بیابان بی آب و علف و خشک هویزه میان تلی از خاک و خون و پیکر شهدا ایستاده بود...
#روایت_زندگی_مادر_شهید_سید_حسین_علم_الهدی
@defae_moghadas2
❣
❣خنـده هاے دلنشین شهدا
نشان ازآرامــش دل دارد
وقتےدلت با"خـــدا"باشد
لبانت همیشه مےخنـــدد
اگر باخدا نباشےهرچقدر هم شادی کنے، آخرش دلت غمگین است
🌹 شهید#حسین_خرازی
@defae_moghadas2
❣
❣ #شهید_سید_محمد_حسینی_بهشتی
وقتی میآمد خانه یا سرش توی کتاب و مطالعه بود یا وقتش به بحثهای مفید با اعضای خانواده میگذشت. اصلا اینطور نبود که دور هم جمع بشویم و وقتمان را به غیبت، دروغ، یا شوخیهای بیهوده صرف کنیم. حتی حاضر نبود کوچکترین حرفی را پشت سر دشمنش بشنود. به محض اینکه کسی غیبت میکرد، اخم میکرد و میگفت: حرف دیگهای نیست بزنیم؟ اگه حرفی ندارید، برید دنبال کار دیگه یا مطالعه کنید. من حاضر نیستم در حضورم از کسی دیگه حرف زده بشه. به جای غیبت، از خدا بخواهید به راه راست هدایتش کنه.
با اینکه دیگران به آقای بهشتی دشنام میدادند و علیه او حرف میزدند، ولی او هرگز قلب و وجدانش قبول نکرد که پشت سر آنها حرفی بزند.
@defae_moghadas2
❣
❣ #شهید_حسن_باقری
صبح بود که زنگ خانه به صدا درآمد. وقتی در را باز کردم، پسر آقای اسماعیلی پشت در بود. به من گفت: به منزل افشردی نمیرید؟ تا این را گفت، دلم هری ریخت پایین. با نگرانی پرسیدم: این وقت صبح! مگه چه خبره؟ او خیلی آرام، خبر شهادت غلامحسین را به من داد. به روح شهید قسم، متوجه نشدم از خانهی خودمان تا منزل آنها را چه طوری رفتم. نمیدانستم چطور باید با مادر بزرگوارش روبهرو شوم. وقتی رسیدم، در خانه باز بود. وارد اتاق شدم. خواستم فریاد بزنم، اما دیدم مادرش به من گفت: الحمدلله! الحمدلله! الحمدلله! که بچهام به آرزوش رسید. بچهم آرزوی شهادت داشت. نمیخواست تو بستر بیماری از دنیا بره. او سزاوار شهادت بود و حیف بود شهید نشه.
اینقدر این مادر محکم و با ابهت بود که حتی وقتی او را برای دیدن فرزندش به پزشکی قانونی بردند، با دیدن پیکر پاک و مطهر غلامحسین، شروع کرد با او حرف زدن و اصلا گریه نکرد. دست نوازش به صورت غلامحسین میکشید و میگفت: عزیزم! شهادت گوارای وجودت، برای ما افتخار آفریدی. خدا تو رو لایق دونست که به این فیض عظیم نایل اومدی، مبارکت باشه.
پدر شهید نیز، چنین حالاتی را داشت و به هیچ عنوان اظهار عجز نمیکرد.
📚به نقل از زهرا رضاییمقدم، کتاب من اینجا نمیمانم
@defae_moghadas2
❣
❣خاطرات_شهید
🌹وقتے ضارب علی رو زد و ما اون رو به گوشه ای از خیابون کشیدیم، یک پیرمرد اومد گفت:خوب شد همینو می خواستی؟ به تو چه ربطی داشت که دخالت کردی؟
علی با همان بدن بی جان گفت:
حاج آقا فکر کردم دختر شماست، من از ناموس شما دفاع کردم.
🔸پ ن : 3 فروردین، سالروز آسمانی شدن شهید امر به معروف و نهی از منکر،
#علی_خلیلی را گرامی می داریم.
🕊شادی روح بلندش صلوات
@defae_moghadas2
❣
❣ما از مردن نمی هراسیم... میترسیم بعد از ما ایمان را سر ببرند. باید بمانیم تا آینده شهید نشود و از دیگر سو باید شهید شویم تا آینده بماند...
عجب دردی!
#شهید_مهدی_رجب_بیگی
@defae_moghadas2
❣
❣یه بار اومد پیشم گفت: جایی کار سراغ نداری؟
گفتم: اتفاقا این قنادی که کار میکنم نیرو میخواد.
نپرسید حقوقش چقده، بیمه میکنه یا نه، یا حتی ساعت کاریش به چه شکله؛ اولین سوالش این بود: موقع نماز میزاره برم نماز بخونم؟
حقوق کمتر گرفت اما موقع نماز به مسجد میرفت...
📙حجت خدا
#شهید_محسن_حججی 🌺
@defae_moghadas2
❣
❣#خاطرات_شهید 💌
پدرش براش بارانی خریده بود.اما علی نمیپوشید. هرڪاری ڪردم نپوشید ... میگفت: این پسر بیچاره نداره ، منم نمی پوشم.. پسرهمسایه مون رو میگفت. پدرش رفتگر بـود ونداشت بـرای بچه هـاش بارانی بخره.علی هم نمیپوشید.....
#شهید_علی_صیاد_شیرازی
@defae_moghadas2
❣
❣ راهکارِ جالبِ شهید برای موفقیت در کارهای سخت و دشوار
🌷شهید #حسن_تهرانی_مقدم🌷
@defae_moghadas2
❣
❣👆از راست، سردار محمدعلی شیخی، شهید هاشم شیخی و شهید مجتبی شیخی
😢سالروز شهادت
🇮🇷همیشه می گفت دوست دارم در آغوش برادرم شهید شوم، اما در طول جنگ همیشه از هم جدا بودیم و در واحد های مختلف خدمت می کردیم.
فروردین سال 66 بود. قبل از برگشت به منطقه می خواست وضو بگیرد. انگشترش را در آورد. یکی از اقوام برداشت و گفت برای من باشد.
هاشم خندید و گفت: پس بده، تا سه چهار روز دیگه به تو می رسد!
با یک مینی بوس به اهواز آمده بود. گفت مینی بوس را مرخص نکن، لازم میشه.
۸ فروردین بود. قرار شد با هم به خط جزیره مجنون برویم. از اهواز که حرکت کردیم، سرش را روی شانه اقای زارع گذاشت و هر دو خوابشان برد. به جزیره که رسیدیم گفتم رسیدیم.
پیاده شدیم. وارد سنگر شدیم. هنوز دو سه دقیقه نگذشته بود که یک گلوله تانک به سنگر خورد. حس می کردم ترکش خورده ام. گیج بودم. صدای هاشم می آمد که می گفت: محمد خوبی؟
گرد و خاک که خوابید، دیدم ترکش به چشمش خورده و جایی را نمی بیند، یک ترکش هم به گلویش خورده بود و خونریزی داشت.
هر جور بود هاشم را بیرون آوردیم. زارع هم شهید شده بود. ماشین هم ترکش خورده و چرخ هایش پنچر بود. هاشم را در آغوشم گرفتم، شهید زارع را هم سوار کردیم. به اورژانس که رسیدیم، در بغل خودم وقتی دستش در دستم بود شهید شد...
با همان مینی بوس خانواده را به شیراز فرستادیم.
در غسالخانه وقتی او را غسل می دادند، غسال انگشترش را در می آورد، به اولین نفر می دهد، همان که هاشم وعده داده بود به زودی انگشتر نصیبش خواهد شد!
راوی سردار محمد علی شیخی
🌹⭐️🌹
هدیه به شهید هاشم شیخی صلوات- شهدای فارس
@defae_moghadas2
❣
❣فرازی از وصیت نامه شهید مدافع حرم سید محمد حسین میردوستی 🍃
فرزندم:
آقا سید محمد یاسا ،پسرم نمی دانم چه زمانی این نامه را می خوانی؟ از تو می خواهم در زندگی ات پشتیبان ولایت باشی ومراقب فریب دشمن باشی، شرمنده که نتوانستم باشم ؛ دوستت دارم پسرم. مراقب خودت باش .
یا علی.🍃
@defae_moghadas2
❣
3.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣برشی کوتاه از زندگی پاسدار شهید یونس پورجلو🇮🇷
@defae_moghadas2
❣