❣ خاطره «#سریال_پایتخت»
📝 وقتی قرار شد پایتخت ۵ ساخته شود، تیم را بردیم دیدار حاج قاسم.
حاجی خیلی کمک کرد تا بچهها با فضای سوریه و مدافعین حرم آشنا بشوند؛ حتی هماهنگ کرد با یکی دوتا اسیر داعشی صحبت کنند.
فیلمنامه که نهایی شد، یک روز صبحانه مهمان حاج قاسم شدیم. همین که فهمید آخر سریال قرار است بابا پنجعلی شهید شود و در کربلا یا مشهد خاکش کنند، گفت: «فیلمنامه رو عوض کنید، همهی این خونواده باید صحیح و سالم برگردن ایران.»
کارگردان و نویسنده با تعجب نگاهی کردند و گفتند: «نمیشه! ما میخوایم قصه اینطور تموم بشه.» حاجی وقتی دید قبول نمیکنند، غیرتمند گفت: «مگر ما مرده باشیم که یکی از این خونواده به دست داعش شهید بشه!»
📌 راوی: احسان محمدحسنی، مدیر سازمان هنری رسانهای اوج
📚 منبع: سلیمانی عزیز ۲، صفحه ۱۹۴
@defae_moghadas2
❣
❣ طرحِ جالبِ شهید برای ترک گناه
🌷شهید #علی_اصغر_کلاته_سیفری🌷
@defae_moghadas2
❣
❣در یک جلسه ای قرار بر آن شد که در آموزش نیروهای سوری جدیت بیشتری بخرج بدیم. آقا سید به رضا گفت: آقا رضا شما باید کاری بکنید که بچه های سوری در بحث تخریب ماهر بشوند. رضا هم در پاسخ اینگونه گفت: آقا سید من کاری میکنم که بچه های سوری بتونن با کش شلوارشون چاشنی و فیتیله درست کنند.
#شهید_رضا_کارگربرزی
@defae_moghadas2
❣
❣افسانه یدالله کلهر
می گفت: شبی در مسیر منطقه جنگی، به پایگاهی رسیدم، تصمیم گرفتم شب در آنجا بمانم و صبح بروم.
وقتی در میان بچه ها آمدم، یک نفر نشسته بود و از حاج کلهر صحبت می کرد.چه افسانه ها و داستان های دروغی تعریف می کرد. خوب گوش دادم ولی به روی خود نیاوردم، او را شناختم ولی او و دیگران مرا نمی شناختند.
فردا موقع صبحانه،دور سفره، خودم را به او رساندم و پرسیدم : شما اهل کرجید؟
گفت : بله
نام محله زندگیشان را گفتم. پرسید: آره چطور؟ گفتم در ابتدای محله تان یک سربالایی است؟ گفت : آره درسته!
برایش عجیب بود که این همه نشانه های دقیق را از کجا می دانم. نگذاشتم که صحبتهایمان بیشتر ادامه پیدا کند. صبحانه خوردیم و آماده رفتن شدم.
وقتی در ماشين نشستم،آن بنده خدا را صدا زدم و گفتم: چیزی را در این لحظه آخر به شما می گویم. راستش من خود کلهر هستم. این رو گفتم و سریع بدون این که فرصت حرف زدن بدهم، گاز دادم و حرکت کردم.
راوی : محمد رضا کلهر
#شهید_کلهر
#شهید_حاج_یدالله_کلهر
@defae_moghadas2
❣
❣روایتی جالب و خواندنی از سردار شهید محمدرضا زاهدی
دقایقی بیش از ورود من به اتاق نگذشته بود که درب اتاق نواخته شد: »تماس گرفتهاند یکی از بیماران نیاز به ویزیت
دارد«.
الله اکبر!
این جمله کوتاه باعث شد که به رغم خستگی بسیار، با نگرانی زیاد از شرایط تشدید شده دوباره بیمار،
فورا بلند شوم.
خدا کند کاری نشده باشد و پرسنل مقیم بتوانند بیمار را تا رسیدن ما به بیمارستان و آماده شدن اتاق عمل آنژیوگرافی
زنده نگهدارند. چرا که فاصله هتل که بیرون دمشق بود تا بیمارستان زیاد بود. قریب یکساعت زمان می برد. باوجود
خستگی سنگین، سریع آماده حرکت شدم.
زمانی که سوار ماشین شدم متوجه شدم بیمار مورد نظر، فرد دیگری است غیر از بیماران آن روز بیمارستان؛ نفس راحتی
کشیدم. اما به هرحال بدن خسته و کوفته بود و ذهن نیز بعد از یک استرس طولانی سنگین آمادگی کار بیشتری را نداشت.
از پذیرش هرکار بیشتر غیر اورژانسی اکراه داشتم. مدیر برنامهها متوجه حال و هوای ما بود این بود که گفت سورپرایزی
برایت دارم. این ویزیت آخر شبی، برای معاینه یکی از فرماندهان ایرانی است که ده سال قبل سابقه عمل جراحی قلب باز
داشته و اخیرا هم مجدد در سوریه آنژیوگرافی شده بود.
خود این خبر، با وجود همه خستگیها اشتیاق مرا برانگیخت که ببینم این مجاهد فی سبیلالله و یار جانی روحالله و
سیدعلی کیست که به رغم سن بالا و مشکلات طولانی قلبی، مدیریت میدانی نیروها را به عهده گرفته است.....
✍دکتر محمود ابراهیمی
خاطرات جالبی است به روایت دکتر محمود ابراهیمی جراح قلب و عروق. پیدیاف را مطالعه فرمائید.
@defae_moghadas2
❣
❣حسین به ذکر الهی برقیه خیلی اعتقاد داشت میگفت تا گرهای به کارتون افتاد
یه تسبیح بردارید و بگید :
الهی برقیه خدا حتما به سه ساله ارباب نظر میکنه و مشکلتون حل میکنه 💔:)
#شهید_حسین_معزغلامی
@defae_moghadas2
❣
9.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣اتفاقی عجیب در فینال مسابقات کشتی!
🔰 برشی از سخنرانی #حجت_الاسلام_راجی به مناسبت اول اردیبهشت سالروز #شهدای_ورزشکار
@defae_moghadas2
9.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣فیلم دیده نشده از صحبتهای پدر سردار شهید حاج حسین خرازی درباره سرلشکر شهید حاج محمدرضا زاهدی
در جمع رزمندگان لشکر ۱۴ امام حسین (ع)
مسجد شهرک دارخوین - مهرماه سال ۱۳۶۶
@defae_moghadas2
❣
❣فکر کنید یک جَمعی بوده که همزمان در آن، شهید زینالدین، شهید باکری، شهید کاظمی، حاج قاسم و شهید زاهدی بودند.
🔹آدم مبهوتِ وزن و عظمت اون جمع و جلسه میشه
@defae_moghadas2
❣
❣#خاطرات_شهید
●خستگی نداشت. می گفت من حاضرم تو کوه با همتون مسابقه بذارم، هر کدوم خسته شدین، بعدی ادامه بده… اینقدر بدن آماده ای داشت که تو جبهه گذاشتنش بیسیم چی. بیسیم چی (شهید) پور احمد…
●اصلاً دنبال شناخته شدن و شهرت نبود. به این اصل خیلی اعتقاد داشت که اگه واقعاً کاری رو برای خود خدا بکنی، خودش عزیزت می کنه. آخرش هم همین خصلتش باعث شد تا عکس شهادتش اینطور معروف بشه.
●هر کار می کرد، برا خدا می کرد؛ اصلاً براش مهم نبود کسی خبردار می شه یا نه! عجیب نسبت به بچه های یتیم هم حساس بود، کمک به یتیمان هیچوقت فراموشش نمی شد…
●یه بار که تو منطقه حسابی از بچه ها کار کشیده بود و به قول معروف عرقشون رو در آورده بود، جمعشون کرد و بهشون گفت: “نکنه فکر کنین که فلانی ما رو آموزش می ده، من خاک پاهای شماهام. من خیلی کوچیکتر از شماهام… اگه تکلیف نبود هرگز این کار رو نمی کردم….”
ولی دلش رضا نداده بود و با گریه از همه خواست که دراز بکشن. همه تعجب کرده بودن که می خواد چیکار کنه. همه که خوابیدن اومد پایین پای تک تک بچه ها و دست می کشید به کف پوتین بچه ها و خاکش رو می مالید رو پیشانیش…. می گفت: من خاک پای شماهام ….
📎بیسیمچیگردان انصار لشگر۲۷محمدرسولالله
#شهید_امیر_حاجامینی
@defae_moghadas2
❣