❣رفته بود بازدید از یک کارخانهی تولید وسایل جنگی در آمریکا. ژنرال آمریکایی هلیکوپتری را نشانش داد و گفت:
«جناب ادواردو این هلیکوپتر، پیشرفتهترین هلیکوپتر ماست. مانند او توی دنیا نیست. همه فناوریها درآن جمع شده. این از همان هلیکوپترهایی است که پارسال در حمله به ایران از آن استفاده شد»
ادواردو گفت: «منظورتان حمله به #طبس است؟ اما این هلیکوپترها با آن دبدبه و کبکبهشان در طبس زمینگیر شدند و شکست خوردند».
ژنرال آمریکایی ماند چه بگوید! سرش را انداخت پایین و گفت:
« خدای آنها قویتر از هلیکوپترهای ما بود!»
منبع: کتاب من ادواردو نیستم، خاطراتی از ادواردو آنیلی ص۴۹
🔻۵ اردیبهشتماه، سالروز شکست حمله نظامی آمریکا به ایران در طبس گرامیباد.
#سالروز_شکست_مفتضحانه_امریکا
@defae_moghadas2
❣
❣روایت یک دیدار
به یاد سردار شهید سید رضی موسوی، خدمتگزار ارشد جبهه مقاومت
«قسمت سوم»
🌷 دل سیر و نفس غنی او رشکبرانگیز بود. گویا در قالب ذهنی ایشان سهمی از غوغای درآمدها و برداشتهای اقتصادی برای آسایش زندگی خود و فرزندانش دیده نمی شد. با وجود تورم افسارگسیخته داخل و زندگی سخت و پرمخاطره آنجا، نه نگران از دست دادن منافعی بود و نه نگران نرسیدن به خواستههای شخصی و خانوادگی. نه تنها خود آن زندگی را با انتخاب تحمل می کرد که بعضاً افراد خانواده هم مجبور بودند در آن شرایط دشوار امنیتی، در غربت همراه پدر باشند. یعنی این شخصیتها، در کار خود، نه «خود» را، که زندگی خود را هم تعریف نکرده بودند. در حالیکه در ایران، در غالب موارد، مقامهای مسؤول، در کار جز «خود» را نمی بینند و کار ما بهازای آوردهای است که برای آنها دارد. حجم بزرگ مفاسد و رشوهها هم به همین علت است.
این بود که از همان ابتدای آشنایی با این نیروها، با توجه به شرایط پر دردسر کاری آنجا و نیز نبود هیچ گونه موقعیت ارتباطی سرگرم کننده برای زن و بچه های آنها بجز زیارت، این سوال همچنان تا به امروز در ذهن من دور می زد که در آن محیط پر استرس خسته کنندهی ناموزون، که نظم درستی بر مدیریت و کار آنجا حاکم نیست، این نیروها با دلگرمی به چه چیزی چنین ثابت قدم، ۲۴ ساعته، ۷ روز هفته را در تلاشند!؟
می دانیم که کشور جنگزده سوریه، دارای انبوهی از مشکلات است. بهلحاظ امکانات پزشکی و مدیریت درمانِ اورژانسها نیز دارای محدودیتهای فراوانی است. من از بعضی دوستان همراه، مواردی از مشکلات درمانی را که برای رزمندهها بوجود آمده بود شنیدم که اگر داخل ایران رُخ می داد به راحتی قابل حل نبود بلکه به تجربه عرض می کنم اینجا هم با وجود امکانات غیرقابل مقایسه، کاری غیرممکن بود؛ اما آنجا، به محض تماس با سید و عرض مشکلات و محدودیتهای پیشآمده، آن غیرممکنها، ممکن شده بود. می فرمودند هر موقع شب هم که تماس گرفته می شد پاسخگو بودند و بلافاصله به حل مسأله می پرداختند. فرقی هم نداشت که ساعت دو و سه بعد از ظهر باشد یا دو و نیم شب.
طبیعی است که حجم کار، تنوع نیازهای هر روزه محورمقاومت، سرعت پاسخی که به تناسب رویدادهای نوپدید لازم بوده، و نیز روحیه پیشرفتگرای ایشان که در آن شرایط ناهموار و ناهمگون، لازم می دیده برای کسب نتیجه، خودش کارها را تا پایان مدیریت کند، شرایط را چنان رقم می زند که برای ایشان حتی استراحت ضروری هم معنایی نداشته باشد. بی ادعا و بی غرض، تمام ظرفیت 24 ساعته خود را، فعالانه، با بهرهوری 48 ساعته، در کار حل مسأله بود. او بهواقع یک نیروی عملیاتی 247 در مدیریت بحران بود.
✍دکتر ابراهیمی
دی ماه ۱۴۰۲
@defae_moghadas2
❣
❣سال 65 بود. محسن تازه از جبهه برگشته بود.چند روزی مرخصی داشت. من را صدا زد. گفت: برادرم خانه ای اجاره کرده، بیا با هم بریم قبل اسباب کشی آن را تمیز کنیم.
صبح زود با موتور و یک دبه 20 لیتری آب به دنبال من آمد. گفتم: مگه آن خانه آب نداره؟
گفت تا قبل ساکن شدن حساب آب با مستأجر قبلی است، من یک لیوان آب هم از آنجا بخورم، مال مَردم است، فردا روز که مُردم، جواب آن یک لیوان آب را چه طور بدهم. یک دبه آب با خودم می برم، که مدیون کسی نباشم. تو هم تشنه شدی از این آب بخور. علی این ذره المثقال بدبختمون می کنه ها.
حدود دو روز آن خانه کار کردیم، وقت وضو نماز هم به مسجد می رفتیم. غروب روز دوم کار تمام شد. وسایل را جمع کردم که برویم. دیدم با دو دست شاخه های نارنج توی حیاط را گرفته و شانه هایش تکان می خورد. کنارش رفتم، دیدم به پهنای صورت اشک می ریزد.
گفتم: محسن کاکا چی شده، چرا گریه می کنی؟
گفت: خدا دیگه بسمه، دیگه کی می خواهی من را ببری؟ چقدر برم و بیام و یکی از بچه های پایگاه مسجد شهید شده باشه. منی که این ها را آوردم به مسجد شهید شدند، اما خودم راست راست دارم بین مردم راه می رم.
خوب که گریه کرد. حواسش که به من جمع شد: گفت یه وقت به بچه ها نگی من گریه می کردم.
گفت دلم گرفته بریم گلزار شهدا. مثل همیشه دوری در قبور شهدا زد، تا رسید به قبر برادرش. می گفت: ببین کنار مهدی یک جای خالی هست،این جای من است.کسی را اینجا خاک نمی کنند، چون سندش را به اسم من زده اند.
وقتی در کربلای 4 شهید، جنازه اش، همان جا که می گفت دفن شد.
🌸🌷🌸
هدیه به شهید محسن ظریفکار صلوات،،شهدای فارس
@defae_moghadas2
❣
❣ماییکه ادعاۍ سربازی امام زمان (عج) را داریم باید حرکات و سکنات ما طورۍ باشد که آقا ما را به سربازۍ خویش قبول فرماید و ما افتخار بودن در لشکر امام زمان (عج) را داشته باشیم
#شهید_حبیب_الله_نمازیان
@defae_moghadas2
❣
❣روایت یک دیدار
ادامه👇
بد نیست که اینجا در مقام مقایسه، یادی کنیم از رئیسجمهوری که در بحران سیل مخرب سال 1398 که 25 استان کشور را در بر گرفته بود و جان و مال و زندگی مردم بر فنا می رفت حاضر نشد حتی برای یک روز هم که شده از تعطیلات عید خود بکاهد! نه در متن بحران، که در دفتر کارش در تهران حاضر شود و شفاهی هم که شده به ابراز پیگیری مشکلات و مصیبتهای مردم بپردازد.
🌹 حقیقتاً چگونه سید، آن حجم از کارهای متنوع و حساس را، در زیر چشم دشمن، با آن همه شرایط دشوار ترکیبی از رنج و درد و محدودیت و محرومیت، تا پایان تعقیب می کرد و تحمل می نمود!؟ آنهم نه تحملی از سر ناچاری و اجبار که با سینهای گشاده پذیرای خدمت بود. بهگونهای که معروف بود هیچ نیازی به آقا سید حواله نمی گردد الا اینکه برآورده می شود.
او کارها را از دریچه منافع خود نمی دید و چیزی را نمی خواست به جانب خود بکشد، این بود که با هیچ کسی در رقابت و نزاع نبود. با همه در صلح بود. او با همه نیروهای جبهه مقاومت ارتباطی برد برد برقرار کرده بود. ارتباطی نرم و پذیرنده که از طرح هیچ نیازی از طرف هیچ فرد و گروهی دلتنگ نمی شد. خود به اندازه چهل مرد کارمی کرد و دیگران را هم به حرکت وا می داشت. چرخ مقاومت بر دوش او حرکت می کرد. خدایش با بهترین پاداشها سید رضی را به مقام «فترضی» «وَلَسَوفَ یُعطیک ربُّک فترضی» برساند.
🌹 برای ما که هفتهای بیش آنجا نبودیم با وجود شوق خدمت ، زیارت ، و نیز سیاحت شهر تاریخی دمشق، با کلی هماهنگی و امکانات رفاهی فراهم آمده، تحمل ادامه حضور در آن فضا سخت بود. بنابراین، این سؤال مطرح بود که ایشان چگونه، نه یک هفته و دو هفته، و نه یک ماه و دو ماه، که سالهایی طولانی توانستهاند قرار و آرامش خود را در بیقراری و رنج قرار دهند. راز این آرامش و قرار دل،در دل آن بیقراریهاو بیثباتیها در چیست؟
منبع الهام و انرژی آنها در آن محیط پر اضطرار و پر اضطراب در چیست؟
با وجود آن محدودیتهای اجرایی، و آن حجم از فشارها و ایذاهای تحمیلی از بیرون، این قوت قلب بالا را در پیگیری شجاعانه امور، آن هم با سرعت و نشاط بالا چگونه بدست آورده بودند که وجودشان عامل دلگرمی تمام نیروهای مقاومت شده بود؟
آن نفسی که باخودی خود تو شکار پشهای وان نفسی که بیخودی پیل شکار آیدت
آن نفسی که باخودی بسته ابر غصهای وان نفسی که بیخودی مه به کنار آیدت
آن نفسی که باخودی همچو خزان فسردهای وان نفسی که بیخودی دی چو بهار آیدت
جمله بیقراریت از طلب قرار تست طالب بیقرار شو تا که قرار آیدت
جمله بیمرادیت از طلب مراد تست ورنه همه مرادها همچو نثار آیدت
این غزل زیبا، تفاوت نگاه امثال من را به زندگی با امثال سید رضی نشان می دهد و در آن به علل موفقیت و رضایت خاطر او در دل تنگناها و گرفتاریها می پردازد. او همچون حاج قاسم نمونه اعلایی از مردان پیشرفتگرای انقلاب بود.
❣شهید حاج قاسم سلیمانی از وضعی که بدون رهبری محال بود حاصل شود، میگوید...
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
@defae_moghadas2
❣
❣یه بطری پیدا کرد و گذاشت زیر تختش. بچهها تعجب کردند که این دیگه برا چیه؟! نیمه شب بطری رو بر میداشت و با آب داخلش وضو میگرفت.
میگفت: ممکنه نصف شب بیدار بشم، شیطان توی وجودم بره و نذاره برم پایین توی سرما وضو بگیرم. میخوام بهونه نداشته باشم که نماز شبم رو از دست بدم.... بقیهی بچهها هم یاد گرفته بودن از فردا شب زیر تخت همه یه ظرف آب بود.
🌹شهید «مسعود شعربافچی» فرمانده گردان حضرت ابوالفضل(ع) سال 1342 در اصفهان به دنیا آمد؛ وی در سال 1363 در عملیات «بدر» به شهادت رسید و پیکر مطهرش بعد از یازده سال به آغوش وطن بازگشت.
#شهید_مسعود_شعر_بافچی
@defae_moghadas2
❣
❣ایستاده وسط شهیدان ولی نوری و خانمیرزا استواری، نشسته وسط شهید سعدی فلاحی
🌷۱۷، ۱۸ سالش بود که گفت می خواهم ازدواج کنم!
گفتم چه عجله ای
گفت خواب دیدم رفتم جبهه و شهید شدم. دو فرشته دستم را گرفته و به آسمان می بردند. در آسمان دو فرشته دیگر, پایم را گرفته و پایین کشیدند. گفتند این باید برگردد. بالایی ها گفتند این آرزوی شهادت داشت و به آرزویش رسیده.
دو فرشته پایین گفتند نه, این باید ازدواج کند و صاحب دو فرزند شود بعد شهید شود!
ازدواج کرد و صاحب دو فرزند شد.
🌷بهمن ماه 66بود می خواست به جبهه برگردد. علی، پسر سه ساله ما, دست در پایش پیچید که نرو...
گفت: بابا بذار من برم جبهه به من نیاز داره, برای عید بر می گردم.
این بی تابی پسرمان بود تا عید. آنقدر دلتنگ پدر شده بود که دستگیره در را می گرفت و می گفت دوست دارم اولین نفر باشم که در را روی پدرم باز می کنم!
انقدر می ایستاد تا خسته می شد و می نشست.می گفتم سرده، بیا تو!
می گفت نه بابا قول داده عید برمی گرده!
این حالت تا روز سوم عید بود.با گریه و نا امیدی گفت: مامان چرا بابا نمیاد, مگه قول نداده!
گفتم وقتی قول داده حتما میاد!
خیلی گریه کرد و با گریه به خواب رفت. یک ساعتی گذشت تا از خواب پرید. گفت بابا تو حیاطه!
گفتم: علی جون بابا همین روز ها میاد...
گفت: نه به خدا بابام آمد, صورت منو بوسید و دست روی سرم کشید و گفت: بابا ناراحت نباش چهار روز دیگر من رو می بینی!
از این حرف های علی به دلشوره افتادم. چهار روز بعد خبر شهادت سعدی را به ما دادند..
🌷🌹🌷🌹🌷
هدیه به شهید سعدی فلاحی صلوات,,شهدای فارس
@defae_moghadas2
❣
❣بهش گفتن آقا ابراهیم چرا جبهه رو ول نمیکنی بیای دیدار امام خمینی؟
گفت: ما رهبری رو برای اطاعت میخوایم نه تماشا...!
🇮🇷
هدیه به روح پهلوان شهید آقا ابراهیم هادی صلوات
@defae_moghadas2
❣