eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
28 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷سن و سال بهانه بود 🔷اسفند ۱۳٦۲ ، اردوگاه دز نیروهای تیپ ۱۰ سیدالشهدا (ع) این نوجوان کوچکترین مرد عملیات خیبر بود اما روح بزرگ و بلند مرتبه بود. دفاع مقدس مردانی را تربیت کرد که از هیچ چیزی جز خدا نترسند . دشمن را به سخره گرفتند . یادشان جاودان باد و راهشان پر رهرو @defae_moghadas2
زمانی که پسر دومم به‌دنیا آمد، حاج اقا کردستان بودند. پسر دومم چهل روزه بود که به نیشابور آمدیم. پانزده روز بعد جنگ ایران و عراق آغاز شده بود. شهید شوشتری پس از مدت‌ها به منزل امده بود، به من گفت: «حاج خانم شروع شده می‌خواهم بروم منطقه.» تا این راگفت یک‌دفعه اشکایم ریخت. گفت: «نه نشد، می‌خواهم باشی مثل زینب بچه‌هایم را بزرگ کنی، می‌خواهم زینبی زندگی کنی. می‌روم. ممکن است بیایم. ممکن است نیایم. .» دلم محکم شد. زندگی حضرت زینب جلو چشم‌هایم آمد. ✍ : طيبه درری(همسر سردار شهيد نورعلی شوشتری) 🌷 🌷 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•   شادےروح شهدا یاد شـ‌هـیدان روح انسانهای آزاده را جلا می دهد •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @defae_moghadas2
❣مراد از همان اوایل تشکیل بسیج نام نویسی کرده و مرتب برای اعزام به جبهه درخواست می¬داد. اما چندین بار نام ایشان در قرعه کشی در نیامد و هر بار با حالتی افسرده بر می¬گشت. اما نا امید نمی¬شد و می¬گفت: کاش می¬شد پرواز کنم و خود را به جبهه برسانم. وقتی بالاخره نامش برای اعزام در آمد، با اینکه سن و سالی نداشت، شد مقیم کوی جبهه ها و تا زمان شهادت جبهه را ترک نکرد. کمتر زمانی می¬شد که دل از جبهه بکند. یک¬سال از طرف لشکر اسم ایشان برای تشرف به حج داده شد. با اینکه سفر به خانه خدا آروزی هر مؤمنی است، مراد گفت: امروز جنگ در رأس امور است. برادران دیگر بروند و این حقیر را هم دعا کنند! با اینکه پاسدار بود و چه در شهرستان و چه در جبهه مسئولیت های مختلفی داشت، همیشه لباس بسیجی به تن می کرد و می گفت: لباس پاسداری باید بر تن عقیق باشد نه ما بنده خطاکار! 🌷مراد تخریب چی بود و این اواخر مسئول تخریب لشکر. بار ها شده بود که داوطلبانه زیر آتش سنگین دشمن وارد میدان مین شده و پیکر مطهر شهدا را به عقب منتقل می¬کرد. عشق و علاقه ای وافر به شهادت داشت. بعد ازمدت ها به مرخصی آمده بود. آلبوم جبهه اش را باز کرده بود، عکس دوستانش را نگاه می کرد، هر کدام از دوستانش که لباس سرخ شهادت را به تن کرده بودند را با خودکار قرمز نشان دار می کرد و با حسرت می¬گفت: کی می شود روی عکس من خط قرمز بکشید! گفتم: خدا نکند دادش! خندید و گفت: من برای شهادت آماده ام و هر زمان که خداوند مقدر بداند من راضی ام! ☝🏻️ راوی ملک حسین ظاهر نیا(برادر شهید) ⭐️🌷⭐️ هدیه به سردار شهید مراد ظاهرنیا صلوات- شهدای فارس @defae_moghadas2
(بخش پنجم) 3 بهمن ۱۳۶۵ ـ اردوگاه کوثر مقام رضایت خسته‌وکوفته و ناامید به اردوگاه کوثر رسیدیم. نزدیک غروب است. بچه‌ها و برادر مکتبی، کنار چادر منتظر ایستاده بودند. خیلی زود از خط برگشته‌اند. کاظم نبود. دلم گواهی بد داد. اما باز هم به روی خودم نیاوردم. برادرش رضا همراهم است و نباید خراب‌کاری کنم. مکتبی شروع کرد با رضا ثابتی صحبت کردن. صدایش خفه است؛ انگار از ته چاه می‌آید. گفت: «بچه‌ها دیدن کاظم سرش مجروح شده؛ ولی معلوم نیست الآن کدام بیمارستان اهوازه.» من چند قدم عقب‌تر رفتم. کهرام من را کنار کشید و نجواکنان گفت: «بچه‌ها می‌گن کاظم پشت نخلی بوده که تیر به پیشانی‌اش خورد و افتاد و بعدش مجبور شدن بکشنن عقب، و دیگه کسی از کاظم خبر نداره.» ادامه داد: «احتمالاً کاظم شهید شده و جنازه‌اش جامانده است.» همان موقع که با آن‌ها خداحافظی می‌کردم، در دلم افتاده بود که دیگر کاظم را نخواهم دید. ای‌کاش ما هم با گردان مُسلم رفته بودیم! با اشک فرو ریخت ستم‌های تو وحشی/پاشید نمک، جان خراشیده ما را داخل چادر، جوّ سنگینی است. لحظات سختی است. نمی‌دانم چه در دل رضا ثابتی که برادر دوقلوی کاظم است، می‌گذرد. بچه‌ها سعی می‌کنند او را دلداری دهند و با صحبت‌هایشان، در او امید ایجاد کنند. هنوز امیدواریم از کاظم خبری برسد و شک و تردید را از بین ببرد. شاید با جست‌وجوی بیمارستان‌های اهواز، نتیجه‌ای حاصل شود. یکی پیشنهاد داد که دعای مقاتل‌بن‌سلیمان را بخوانیم. شروع کردیم به صد مرتبه خواندن دعا: «الَهِی کَیفَ أَدْعوکَ وَ أَنَا أَنَا وَ کَیفَ أَقطَعُ رَجائِی مِنکَ وَ أَنتَ أَنتَ... ؛ معبود من! چگونه تو را بخوانم و حال آنکه منْ منم و چگونه امیدم را از تو قطع کنم و حال آنکه تو تویی؟» اما خیر و مصلحت چیست؟ کدام ترجیح دارد؟ مگر نه اینکه وصال محبوب، لازمه‌اش فراق خانواده و دوستان است؟ خداوند باید کدام تقدیر را رقم زند و کدام خواسته را اجابت کند؟ خواسته شهید یا خواهش خانواده و دوستان؟ «إلهِی رِضًی بِقَضائِکَ تَسلِیمًا لأمْرِکَ.» کتاب «تا آسمان راهی نبود»، جلد 3 ، ص 31 (خاطرات مربوط به عملیات تکمیلی کربلای 5) ادامه دارد ... @defae_moghadas2
دعای روز شانزدهم ماه مبارک رمضان @defae_moghadas2
37.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
• «ما بچه‌های هستیم...» از دیدار صمیمانه‌ی شهید حاج قاسم سلیمانی و شهید جواد محمدی به همراه تصاویر اختصاصی از جمع دوستان و برخی از شهدای مدافع حرم در کنار شهید محمدی و شعرخوانی زیبای او در وصف شهادت و حضرت زینب(س) گویا، این لحظه را میدید و این شعر را میخواند ... ″شاید قلم روزی ... تفنگی شد که بنویسم با خون🩸، میان دفترم ... «لبیک یا زینب»″ اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄ @defae_moghadas2
25.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥀کجایید ای شهیدان خدایید.. بلا جویان دشت کربلایید.. کجایید ای سبک بالان عاشق پرنده تر ز مرغان هوایید.. رزمندگان_اسلام مردان بی سی بودند که عزت و سربلندی و امنیت را برای ما به ارمغان آوده اند . و ما وارث آن مجاهدت‌ها هستیم . دفاع مقدس هنوز هم ادامه دارد . روزی در لب مرزهای جغرافیایی و امروز در درون شهر و خیابان های شهر . ما مکلفیم به حراست از خون شهیدان . جنگ بین اسلام و کفر و نفاق هنوز ادامه دارد . ما در کدام طرف ایستاده ایم ؟ اکنون وقت لبیک گفتن به هل من ناصر حسین سید الشهدا است . @defae_moghadas2
بخش هایی از «محاسبه نفس» شهید علی بلورچی که ماه رمضان سال ۱۳۶۵، نگاشته شده: . *یک شنبه 1365/02/22دوم رمضان المبارک: ۱-نماز صبح خیلی دیر خوانده شد و تعقیبات چندان مورد توجه نبود. ۲-کمی نسبتا زیاد تندروی کرده و صدایم را بلند کردم. ۳-چند مورد چشمم، نگاه های اضافی به دنیا داشت. ۴-مزاح های غیر لازم در دو مورد دیده شد، باید دقت بیشتری در مزاح کردن شود. ۵-یاد مرگ اصلا تا ظهر وجود نداشت. ۶-عُجب و غرور می خواهد بروز کند. ۷-در قرآن خواندن احساس می کنم شیطان می خواهد نیت را ریا کردن و قیافه گرفتن برای مردم قرار دهد، باید خیلی مواظب باشم. ۸-تواضع و خشوع چندان مورد دقت قرار نداشت. . شهید علی بلورچی که شاگرد آیت اله حق شناس بود نفر پنجم کنکور سراسری سال ۱۳۶۳ و دانشجوی رشته الکترونیک دانشگاه صنعتی شریف شد که در اسفند ۱۳۶۵ در شلمچه بشهادت رسید. مزار شهید در گلزار شهدای بهشت زهرا س قطعه۲۹/ ردیف۷۳/  شماره۸ باید برای زنده نگهداشتن یاد شهدا به راهشان را ادامه دهیم . این ، همانی است که ما را در این دنیا و آن دنیا شرمنده شهیدان نمی کند . 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @defae_moghadas2
سه برادر نخبه شیرازی که هر سه یک شب در عملیات کربلای ۵ به شهادت رسیدند...😰 @defae_moghadas2
دعای روز هفدهم ماه مبارک رمضان @defae_moghadas2
روایت از مداحی که با مراجعه به قرآن زمان شهادتش را فهمید. دوستی داشتیم به نام او در آدم ویژه‌ای بود. در مجموع بچه‌های گردان تخریب، ویژگی‌های خاصی داشتند. در تخریب اخلاص بسیار بالایی بود. چون بچه‌ها سر و کارشان با بود آن هم در شب، در عملیات با آن استرس و فشار خیلی اخلاص می‌خواهد با مین کار کردن؛ چون هر لحظه ممکن است مین منفجر شود و طرف را تکه تکه کند. ویژگی‌های «مصطفی مبینی» ویژگی بود که ما هر بار عملیات می‌شد، می‌گفتیم: «مصطفی در این عملیات حتماً شهید می‌شود». قبل از یکی از رفقای ما به نام در خواب دیده بود چند نفر از بچه‌ها از جمله مصطفی، شهید می‌شوند. آمد و رو به بعضی بچه‌ها گفت شما شهید می‌شوید. مصطفی گفت: «اجازه بدهید من به قرآن رجوع کنم!» او به قرآن رجوع کرد، بعد لحظاتی گفت: «نه من در این عملیات شهید نمی‌شوم». شد. ما می‌خواستیم حرکت کنیم. آقای جعفر طهماسبی رو به مصطفی گفت: «مصطفی تو این بار دیگر حتماً رفتنی هستی!» مصطفی قرآن را باز کرد، آیه 12 سوره طه آمد. «إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى» مصطفی گفت: «من این بار رفتنی هستم...». مصطفی ظهر روز ششم عملیات در شرق دجله کنار ما نماز می‌خواند که در حال جان دادن بود که ما آوردیمش عقب و شهید شد... بعضی‌ها با قرآن چنین سَر و سِر دارند. @defae_moghadas2