بسم الله الرحمن الرحیم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
عاقبتمون ختم بخیر
عارفی می گفت:
🌷ﺩﻟﮕﺮﻣﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﺩﺭ ﻫﺮ ﻭﺿﻌﯿﺘﯽ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﻫﻤﻩ ﻣﺎ ﻫﺴﺖ ﻭ ﻫﻮﺍﯾﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ.
🌷همه چیز را به خدا بسپار و اﻣﯿﺪﻭﺍﺭ ﺑﺎﺵ ﻫﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﭘﯿﺶ ﺑﯿﺎﯾﺪ،
قطعا ﺧﯿﺮ ﻭ ﺻﻼﺡ تو ﺩﺭ آن است.
🌷خدای ما خدای زیباییهاست،
خدای خیرها و نیکیهاست،
خدای علم و حکمت و مهربانی است.
از او هیچ وقت کار شر سر نمیزند،
این ما هستیم که با اعمال و افکارمان، شر را به سمت خود سرازیر میکنیم .
برای دوری از هر شر و بدی و نقصانی،
باید خودمان و کارهایمان را به خداوند بسپاریم که پادشاه عالمیان است.
🌷ﺍﮔﺮ ﻧﺎ ﺍﻣﯿﺪ ﻭ ﻏﺼﻪ ﺩﺍﺭ ﻫﺴﺘﯽ
ﺍﯾﻦ ﺟﻤﻠﻪ ﺭﺍ دائما ﺗﮑﺮﺍﺭ ﮐن
قرآن می فرماید:
🌷وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ
و كار خود را به خدا مى گذارم كه او به حال بندگان بصير است
سوره غافر آیه ۴۴
@defae_moghadas2
❣
📌 روزی که امام خمینی(ره) به شهید حسن باقری گفت: سرت را بالا بگیر؛ این سربلندی اسلام است
🔹️ چند روز پس از پیروزی عملیات فتحالمبین، گروهی از فرماندهان سپاه برای ارائه گزارش خدمت امام خمینی (ره) رسیدند.
◾️ در میان آنها، جوانی آرام، متواضع و نسبتاً ناشناس نشسته بود؛ غلامحسین افشردی که همه او را با نام جهادیاش، حسن باقری میشناختند.
◽️ وقتی نوبت به صحبت او رسید، آرام جلو آمد و با دستانی در هم گرهخورده، در برابر امام نشست. با احترامی عمیق، سرش را پایین انداخته بود و تلاش میکرد با کمترین کلمات، اما دقتی بالا، گزارش اطلاعاتی عملیات را ارائه دهد.
🔸️ امام که از این گزارش دقیق و هوشمندانه خوشش آمده بود، لحظهای سکوت کرد، به چهرهاش نگریست و فرمود:
◾️ «سرت را بالا بگیر؛ این سربلندی اسلام است.»
🔸️ جملهای ساده، اما آنقدر عمیق که حسن باقری دیگر نتوانست جلوی اشکهایش را بگیرد. با صدایی لرزان گفت:
◾️ «ما هرچه داریم از شماست، از این انقلاب است؛ دعا کنید شرمنده خون بچهها نشویم.»
آن لحظه برای او چیزی فراتر از یک دیدار ساده بود؛ دعای امام، آرامشی عمیق در دل فرمانده جوان کاشت.
🔹️ چند ماه بعد، همین مرد جوان، که هنوز ۲۷ سال نداشت، در حالیکه خود را تا عمق مواضع دشمن در منطقه فکه رسانده بود، هنگام شناسایی خط مقدم، بر اثر اصابت ترکش توپ دشمن، آسمانی شد.
🔻 حسن باقری، نه تنها در میدان جنگ، بلکه در برابر امام خویش نیز شاگردی خالص، بیادعا و وفادار بود؛ و شاید به همین دلیل بود که امام با تمام احترام، آنگونه از او یاد کرد.
@defae_moghadas2
❣
•
قرارمان را یادت بماند
صبوری و لبخند من ...
بـــــهــــشت و انتظارِ تــــو ...
شهیدی که قول ملاقات در
بهشت به همسرش داد و گفت :
«من بیوفا نیستم
قرار ما در بهشت!!!»
«۲۵ دی سال ۱۳۶۵ بعد از ۴۰ روز بیخبری،
تماس گرفت و از من خواست به اهواز بروم.
قبول نکردم چون پسرمان امتحان داشت.
فردا دوباره تماس گرفت و باز هم اصرار
کرد.
پیش خودم فکر کردم حتماً زخمی شده
یا اتفاقی افتاده. در آن هوای سرد و با
کمترین امکانات، خودم را به اهواز
رساندم.
وقتی برای دیدنمان آمد،
گفت: قدمت خیر بود. برنامه عوض
شده و جلو افتاده و من همین الان
باید بروم عملیات.
خیلی جا خوردم اما دیدم اعتراض
بیفایده است. فقط از او خواستم اگر
نرفت، شب را پیش ما بیاید. همین هم
شد. آمد و درباره شهادت خیلی صحبت
کردیم.
گفتم:
«کاش شهادت نصیب ما هم بشود.»
اسماعیل گفت:
«دلت مییاد من تو خونه بمیرم! نگران
نباش بیوفا نیستم. اگر شهید شدم،
توی بهشت منتظرت میمونم.»
صبح زود بیدار شد و بعد از خواندن نماز
حدود یک ربع با من حرف زد و رفت.
۳ ساعت از رفتنش نگذشته بود که
خبر رسید، هنگام شناسایی منطقه
جنگی شهید شده است.
تاریخ پای وصیتنامهاش مربوط به
۳ سال قبل بود و خطاب به من
نوشته بود:
«ان شأ الله اگر بهشت نصيبم شد،
يکديگر را در آنجا ملاقات کنيم.»
✍ راوی: معصومه همراهی،
همسرشهید اسماعیل دقایقی
📸 وداع همسر فرماندهی جوان
لشکر۹ بدر با پیکر مطهر همسرش،
#شهید_اسماعیل_دقایقی،
در دی ماه ۱۳۶۵
@defae_moghadas2
❣
16.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌یکی از عجیبترین خاطرات تاریخ جنگ؛جانبازی که در یک روز ۱۰ بار تا مرز شهادت رفت
🔸جانباز کسی است که به قصد جهاد و قرب الی ا… از دنیا رسته است و برای نجات جامعه خود از چنگال اهریمن بی ایمانی، جهاد می کند و جان شیرین را در طبق اخلاص قرار می دهد.
🔹در این میان، خدای یکتا گوشه ای از جسم خاکی اش را به عرش اعلا می برد. جانباز مجاهدی است که از مرزهای مادیّت می گذرد تا به همه چیز برسد. او در حقیقت از خود گذشته، و به خدا رسیده است
_روده هام رو گرفتم توی دستم...
_صورتم رو نگه داشتم و دوییدم سمت برانکارد...
.
.
.
_دیدم روده هام روی آب شناوره و داره بازی می کنه...
.
.
.
_توی سرد خونه دوباره به هوش اومدم...
.
.
.
_گاهی که به خدا گلایه می کنم می گم بعضی ها با یه گلوله از این دنیا بردی و این مقام عظمی رو دادی...
#جانباز
#شهید_زنده
#رزمندگان_اسلام
@defae_moghadas2
❣
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹
🌹✨
✔️🔸 #مقاومت_در_جاده_اهواز_خرمشهر
رزمندگان لشگر10 سیدالشهداء علیه السلام
#عملیات_دفاع_سراسری
✍️✍️✍️ راوی: #علی_سلیمانی
معاون اطلاعات عملیات لشگر10
1️⃣ #قسمت_اول
روز سوم مرداد سال 67 صبح بعد از نماز حرکت کردیم و خودمان را با کلی دردسر به #قرارگاه_لشگر_10 رساندیم. جاده آسفالته اهواز- خرمشهر وضع عجیبی داشت. تانک های سوخته عراقی، جنازه های متجاوزین بعثی و تجمع نیروها و تانک های خودمان و خاک ریزی های جدیدی که در امتداد جاده به سمت خرمشهر زده بودند تا هم سدی در برابر حرکت تانک های عراقی باشد و هم اینکه قسمتهای بیشتری از ترکش در امان باشد و یا اگر احیاناً درگیری با دشمن به سمت جاده کشیده شد از آن بعنوان یک پناهگاه و یک سنگر استفاده کنند.
خاک ریز پشت جاده اهواز- خرمشهر خط اول ما شده بود و نیروها با سنگرسازی و استقرار در پشت خاک ریز آماده دفاع بودند. با دیدن این وضع که در طول یک شب بوجود آمده بود واقعاً لذت بردم و کیف کردم وآفرین گفتم بر همت این دلیرمردان بزرگوار و مقاوم و با اراده که این چنین آماده جنگیدن بودند.
به قرارگاه لشگر رسیدیم و از وضعیت جدید اطلاع پیدا کردیم و از همان لحظه هم کار را شروع کردیم و سعی می نمودیم تا هرچه از دستمان برمی آید کار کنیم تا شاید لطف خدا شامل حالمان شود و باز باب جهاد وشهادت برایمان تداوم یابد. کار خاصی نمی شد انجام داد که مثلاً این یک محور و یا دو محور مخصوص ما باشد و یا اینکه یک راه کار خاصی برای شناسایی و عملیات داشته باشیم. عراق تحرک کرده بود و بعد عقب کشیده بود و هر لحظه باز امکان تهاجمش بود و ما می بایست آماده و با انعطاف زیادی باشیم و عمل کنیم و هرکجا مأموریت داده شد سریع حرکت کرده و کارمان را انجام دهیم چه شناسایی در روز و یا شب باشد و یا ستون کشی وبردن گردان برای عملیات و یا اینکه بررسی وضعیت خط و بردن زرهی و شلوغ کردن خط پدافندی و دادن تحرک و مسائل دیگر درگیری باشد و در هرساعت که باشد می بایست این آمادگی و توان را در خود بوجود آوریم تا سریع اجرای مأموریت کنیم.
دشمن آماده بود و ما می بایست با تمام وجود آماده تر باشیم و کار کنیم.
مأموریت شناسایی و پیدا کردن موقعیت دشمن در جاده محور منتهی به پاسگاه زید به تیم ما محول شد. ساعت حدود 9 صبح با ماشین جلو رفتیم وبعد پیاده تا کانال شیردم خودمان را رساندیم. مقداری هم از کانال جلوتر رفتیم تا اینکه عراقی ها را دیدیم که روی خاک ریز ایستاده بودند و ما را تماشا می کردند و بیشتر از آن جلو نمی شد رفت.
قرار شد برگردیم و موقعیت دشمن را گزارش کنیم در مسیر برگشت دشمن ما رو دید و با کالیبر و آرپی جی شروع کردند به طرف ما شلیک کردن. به هر جان کندنی بود از چنگ دشمن فرار کردیم و خدمون رو به قرارگاه رسونده و موقعیت و وضع عراق و خط فعلی را گزارش کردیم.
بنا شد که شب از این محور نیرو ببریم و به خط عراق بزنیم.
🔶🔸 ادامه
👇🏿👇🏿👇🏿👇🏿
@defae_moghadas2
❣
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹
🌹✨
✔️🔸 #مقاومت_در_جاده_اهواز_خرمشهر
رزمندگان لشگر10 سیدالشهداء علیه السلام
#عملیات_دفاع_سراسری
✍️✍️✍️ راوی: #علی_سلیمانی
معاون اطلاعات عملیات لشگر10
2️⃣ #قسمت_دوم
عراقی ها پشت دژ اول بودند که بعد از دژ اول دژ مرزی قرار داشت.
همان شب قرار شد نیروهای گردان را از جاده #شهید_شفیع_زاده که بالاتر از جاده شناسایی شده صبح بود و درایستگاه نود قرارداشت جلو ببریم و درگیر نماییم. به ما گفته بودند که فقط #گردان_حضرت_قاسم (ع) رو جلو میبرید که بعداً در وسط راه متوجه شدیم #گردان_زهیر هم که فرمانده آن #شهید_خلج بود اضافه شده.
بعلت طولانی بودن راه و پیاده رفتن و ناهماهنگی های که طبق معمول به وجود آمد و همیشه هم این ناهماهنگی ها و از این نوع مسائل بود، تقریباً وقتی به 400 متری دشمن رسیدیم آفتاب بالا آمد و نیروهای عراقی در روی دژ ایستاده بودند و جلو رفتن بچه ها را تماشا می کردند و یک قسمت منتهی به دژ را که خاک ریز هم اطراف جاده نبود را با قناسه و تیربار سنگین کاملاً پوشانده بودند، با برادر خلج فرمانده گردان حضرت زهیر (ع) و فرمانده گردان حضرت قاسم (ع) داشتیم مشورت میکردیم که به دشمن حمله کنیم یانه که صدای انفجار اومد و یکی از رزمنده ها روی مین رفت. تازه متوجه شدیم که جلویمان میدان مین است و یک عده ای از بچه ها هم در داخل میدان نشسته اند.
بلافاصله بچه های تخریب که مامور به گردان ها بودند دست به کار شدند و معبری باز کردند .
با مشورتی که کردیم به این نتیجه رسیدیم چون دشمن روی بچه ها و جاده دید و تیر کامل داره و در این وقت روز اجازه رسیدن به دژ را نمی دهد و قرارشد عقببریم و تا تاریکی هوا صبر کنیم .
با احتیاط شروع کردیم به عقب کشیدن نیروها، هنوز 200 متری عقب نیامده بودیم که این عقب اومدن تبدیل به یک فرار شد و نظم و ترتیب ستون ها به هم خورد عده ای با عجله عقب میومدند و عده ای با صبرو حوصله.. انگار اکراه داشتند به دشمن پشت کنند.
دشمن روی منطقه اجرای آتش میکرد و در همین عقب اومدن 7 تا از بچه ها با آتش گلوله و ترکش به شهادت رسیدند.
با هر زحمتی بود به یک خاکریز رسیدیم و نیروها پشت خاکریز جانپناه گرفتند و یک خط پدافندی تشکیل دادند که اگر دشمن خواست پیشروی کند مقابلش بایستند.
هوا که تاریک شد همزمان با محورهای دیگر به دشمن حمله کردیم و با حداقل تلفات به دژ مرزی رسیدیم.دشمن باورش نمیشد که که در این محورکسانی باشند که جلویش را سد کنند.
دشمن بعثی طی دوسه روز هر چه توان زرهی و هوایی و آتش توپخانه و ادوات داشت به کار گرفت تا به نزدیکی اهواز و خرمشهر برسد که با مقابله رزمندگان لشگر10 سیدالشهداء علیه السلام و سایر مدافعان محلی روبرو شد و به پشت مرزهایش برگشت.
و اینگونه حماسه ی دلیرمردان این مرز و بوم در جاده اهواز خرمشهر به ثبت رسید
🔺
🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺
@defae_moghadas2
❣
❣از کربلای ۴ برگشتیم, هیچ کس دل و دماغ برگشتن نداشت. جعفر مثل همیشه خندان و پر روحیه بود. خودش را از مایلرها بالا می کشید و کمک می کرد بچه ها سوار شوند.
توی مسیر فشرده بین نیروها نشسته بودیم. گفت مهدی برسیم معاد می دونی چی می چسبه؟
گفتم ۴۸ ساعت خواب!
گفت نه, سه روز مرخصی.
فهمیدم دلش برای دیدن پسر چند ماهش, محمد مهدی تنگ شده!
بیست روزی گذشت. با جعفر توی یکی از سنگرهای پنج ضلعی منتظر نشسته بودیم تا با بابا علی و ناصر ورامینی برای شناسایی بریم سمت نهر هسجان.
من نشسته بودم, جعفر دراز کشیده و سرش را گذاشته بود روی پام و می گفت:چه حالی میده,سرت را بذاری روی پای رفیقت حرف بزنی. حالا این, این دنیاست. فکر کن, اون طرف که رفتیم, چشم باز کنی ببینی سرت روی پای اباعبدالله (ع)ست!
یک ساعت بعد بود. توی آمبولانس . سر جعفر روی پام بود. خون زیادی ازش رفته بود. مرتب می گفت یا فاطمه(س), آثار فراق, دلتنگی, شادی و وصال تو صورتش بود...
کاری از دستم بر نمی آمد , جز نگاه کردن به آن چهره نورانی که نفس به نفس به دلدار می رسید...
☝️ راوی مهدی امینی
🌷🌷🌿🌷🌷
هدیه به شهید جعفر عباسی صلوات, شهدای فارس
@defae_moghadas2
❣
سلام
الإمام عليّ(ع): يا أباذَرٍّ، مَن عَمِلَ لاِخِرَتِهِ کفاهُ اللّهُ أمرَ دُنياهُ وآخِرَتِهِ.
امام على(ع)ـ به ابوذر، اى ابوذر ! آن که براى آخرت کار کند، خداوند، کار دنيا و آخرتش را کفايت مى کند.
کنز الفوائد: ج ۲ ص ۶۸
@defae_moghadas2
❣
📌 محمود کاوه؛ شهیدی که در روز عرفه به عرش رسید
🔹️ روز عرفه، روز نیایش، روز اشک، روز بازگشت به خدا و بهار مناجات است.
◾️ در همین روز، جوان ۲۵ ساله مشهدی، با دلی سرشار از عشق الهی، در دل کوههای حاجعمران به آسمان رفت.
🔸️ شهید محمود کاوه، فرماندهای نبود که فقط در میدان جنگ نامی باشد؛ او در عرفان و معرفت الهی هم نزد خداوند نامدار بود.
هر شب، در سکوت سنگر، زمزمههای شبانهاش را به آسمان میفرستاد.
◽️ اهل دعا و نماز شب بود، و در میان صدای خمپارهها، صدای آه عارفانهاش بلندتر بود.
🔹️ شب قبل از شهادتش، روز عرفه بود.
دعای امام حسین (ع) را با اشک میخواند...
◾️ رفقایش میگفتند: «کاوه دیگر زمین را نگاه نمیکرد؛ چشمش به آسمان بود.»
◽️ صبح عرفه، در حالی که لبهایش هنوز عطردعای دیروز را داشت،
ترکش دشمن آمد و مسیر آسمان را برایش هموارتر کرد.
◽️ این ترکش، محمودی را که مدتها بود دل از دنیا بریده بود،
به مقصد نهاییاش رساند: وصال معشوق.
🔹️ شهید کاوه در وصیتنامهاش نوشت:
«خدایا! شهادت را فقط برای رسیدن به تو میخواهم، نه برای نام…»
◾️ حالا هر سال، عرفه که میشود، فقط روز دعا نیست؛ روز عروج یک بنده عاشق است.
◽️ یاد شهیدی است که عارفِ دعا، شبزندهدار، عاشقِ قرآن و مطیعِ ولایت بود.
#شهید_محمود_کاوه
@defae_moghadas2
❣