❣
🔻 من با تو هستم 5⃣2⃣
خاطرات همسر سردار شهید
سید جمشید صفویان
"لطیفه هنگام اختلاف"
در کنار همه ی شوخی ها و خوش و بش هایمان، ماهم مثل همه ی زن و شوهرها گاهی اختلاف سلیقه و جروبحثهایی داشتیم. سید جمشید هم پخته و معقول بود، هم شاد و سرزنده. هم اهل دین و دیانت بود و هم اهل سیر و سیاحت. بسیار صبور بود و با ظرفیت. مرد رؤیاهایم را تازه پیدا کرده بودم و دوست داشتم فقط با او و تنهای تنها زندگی کنم؛ در یک خانهی مستقل از زندگی مشترک در خانه ای با آن همه رفت و آمد خسته شده بودم و مرتب بهانه می گرفتم.
اما از طرفی سید جمشید تکیه گاه خانواده و پدر و مادرش هم بود. بخصوص پدرش که پیش گویی از دست دادن این گوهر ناب را فراموش نکرده بود و با این اوصاف حتی یک لحظه هم نمی توانستند دوری و
جدایی اش را تحمل کنند. بعضی مواقع که سید جمشید از جبهه می آمد، پدر کنارش می نشست و دستش را از مچ تا بازو می بوسید و او را شرمنده می کرد. حتی گاهی که سید جمشید خواب بود، کف پایش را هم می بوسید. با این اوصاف، سید جمشید چگونه می توانست بین همسرش و پدر و مادرش یکی را ترجیح دهد؟!
وقتی شروع می کردم به گله و شکایت، می نشست در مقابلم و فقط نگاه می کرد. هیچ حرفی نمی زد تا من تمام داد و فریادهایم را می زدم و خوب تخلیه می شدم و بعد با آرامش و منطق جواب میداد.
اگر من اشتباهی می کردم و می دانست که آن موقع آمادگی پذیرش حرف حق را ندارم و ممکن است جبهه بگیرم، چیزی به من نمی گفت. صبر می کرد تا آخر شب. قبل از خواب می گفت: «امشب میخوام باهات حرف بزنم.» می نشستیم و مثل دوتا دوست باهم حرف میزدیم. بعضی مواقع هم بعد از گذشت یک یا چند روز مسئله ای را مطرح می کرد و می گفت: «فلان روز از اون کارت ناراحت شدم. نباید این کار رو می کردی یا اگه اون حرف رو نمیزدی بهتر بود.»
از نظر روانشناسی خیلی دقیق برخورد می کرد. بعضی مواقع حتی تعریف و تشویق کردنش هم با تأخیر بود. مثلا می گفت: «اون روز از فلان کارت خیلی راضی بودم.» و من از اینکه کارم آنقدر برایش ارزش داشته که بعد از چند روز هنوز یادش مانده و قدردانی می کند، خیلی لذت می بردم. وقتی که در اتاق خودمان باهم بحث می کردیم می گفت: «از این در که بیرون رفتیم باید بخندی. باید همه چیز تموم بشه.» بعضی مواقع هم جروبحثمان که تمام میشد لطیفهای تعریف می کرد تا بخندم و با خنده از اتاق بیرون می رفتیم.
به شدت از قهر کردن بدش می آمد. می گفت: «هر حرفی هست الآن میزنیم و بعدش باید تموم بشه. قهر کردن بین زن و شوهر معنی نمیده... با قهر کردن، ناراحتی ها و کدورت ها بیشتر میشن.»
یک بار که ناراحت بودم، بالشم را برداشتم که بروم و جدای از او بخوابم. قبل از اینکه دور شوم، دستم را محکم گرفت و گفت: «ببین! دوست ندارم این طوری باهات حرف بزنم. ولی اگه یه بار دیگه این کار رو کردی هر چی دیدی از چشم خودت دیدی هان!... چه قهر باشیم و چه آشتی، بالشت باید اینجا باشه! کنار من! .... هیچ وقت نبینم جایت رو از من جدا کنی! یک ثانیه هم دوست ندارم باهم قهر باشیم.»
همراه باشید با قسمت بعد 👋
@defae_moghadas2
❣
گفتند که تا ،
صبح فقط یک راہ ست
با عشق فقط،
فاصله ها کوتاہ است
هرچند که ،
رفتند ولی بعد از آن
هر قطعه ی ،
این خاک زیارتگاہ است
_صبحتون_منوربه_نگاه_شهدا
@defae_moghadas2
🍂
حماسه جنوب،شهدا🚩
💠🌹💠🌹💠🌹💠🌹💠🌹💠
#سنگ_صبور
🔻از نعمت های ارزشمندی که خداوند متعال به بندگان خاصش عطا میکند نعمت عبودیت است. شهید جعفر زاده قرائت قرآن را درآخر شب و ادای نماز شب را در سخت ترین شرایط ترک نکرد.اخلاق ممتاز و متانت مثال زدنی، از او شخصیتی جذاب و دوست داشتنی ساخته بود. همین ویژگی های ارزنده باعث می شد تا بسیجیان مجذوب و دل باخته ی آن جوان وارسته شوند.
🔻علیرضا سنگ صبور همه بود و شریک شادی و درد و غم رزمندگان. بسیجیان خوشی ها و ناراحتی های خود را با او درمیان می گذاشتند. او با سعه ی صدر پای درد دل و مشکلات آنان می نشست و هم چون برادری در حد توان سعی می کرد مشکلات بچه ها را حل کند. بارها به کسانی که نیاز مالی داشتند، بدون هیچ گونه چشم دشتی اموال شخصی خود را می بخشید
راوی : نصاری پور
حماسه جنوب - شهدا
@deaf_moghadas2
💠🌹💠🌹💠🌹💠🌹💠🌹💠
❣
🔻 من با تو هستم 6⃣2⃣
خاطرات همسر سردار شهید
سید جمشید صفویان
از طرف دیگر وقتی که پدر یا مادرش او را مورد خطاب قرار می دادند؛ مانند بچه ی کوچکی که بترسد مبادا کتکش بزنند، آرام می نشست و سرش را پایین می انداخت و تمام حرف هایشان را می شنید، بعد با منطق و ادب خاصی برایشان توضیح میداد این متانت و درایت سید جمشید، سبب شده بود که در خانواده و در محل مقبولیت خاصی پیدا کند. بعضی مواقع که مادر شوهرم با بچه ها در مورد مسئله ای از پدرشان کسب تکلیف می کردند، او می گفت: ببینید سید جمشید چه می گوید.
وقتی که سومین برادر سید جمشید هم می خواست به جبهه برود. پدرش گفت که ببینید سید جمشید چه می گوید، هر چه او گفت، قبول است. وقتی با سید جمشید قضیه را مطرح کردند او در جواب گفت: «هر چی خودت میدونی! من نه می گم برو و نه می گم نرو! خودت باید ببینی که تکلیفت چیه!»
با این حرف سید جمشید، پدرش گفت: «بله بابا.... اگه به خاطر مادرتون نبود، من هم می اومدم جبهه...»
سید جمشید خندید و با شوخی به پدرش گفت: «بله... شما زوج جوان نمیشه از هم جدا بشین! بنده خدا مادر گناه داره! شما نیاین بهتره!» در عین حال که احترام آنها را داشت باهم خیلی شوخی می کردند.
سید جمشید در مسجد و محل هم موقعیت خاصی داشت. همه او را قبول داشتند. حتی در هیئت بزرگ محله ی سیاه پوشان دزفول که افراد صاحب نفوذی در هدایت آن دخالت داشتند، وقتی ایشان اظهارنظر می کرد همه تبعیت می کردند و با دخالت ایشان، بعضی از مشکلات و اختلافات قدیمی هیئت حل و فصل گردید.
بعضی مواقع که امام جماعت مسجد غیبت داشت، با وجود اینکه افراد زیادی در مسجد بودند که ادعا داشتند و سنشان هم بالا بود؛ اما همه با اصرار زیاد سید جمشید را که بیست و یکی، دو سال بیشتر نداشت برای امامت جماعت انتخاب می کردند.
مدتی امام جماعت مسجد به مسافرت رفته بود و چند روزی حضور نداشت. طبق معمول سید جمشید امام جماعت شده بود. وقتی که حاج آقا برگشت، جوانهای مسجد که شیفته ی سید جمشید بودند و او را خیلی قبول داشتند و از طرفی در بعضی مسائل سیاسی با حاج آقا اختلاف نظر داشتند، گفتند که از این به بعد ما می خواهیم سید جمشید امام جماعت مسجد باشد. این حرف به گوش حاج آقا رسید و ایشان هم گفتند: «باشه! هر چه سید جمشید صلاح میدونه، من حرفی ندارم.» اما سید جمشید به هیچ وجه راضی نشد و با اصرار او حاج آقا نماز را اقامه کرد و او هم بلافاصله پشت سرش ایستاد و نماز خواند. با این کار سید جمشید بقیه هم به حاج آقا اقتدا کردند. سید جمشید بعدا با کسانی که این حرفها را زده بودند صحبت کرد و از آنها گلایه کرد.
سید اولین کسی بود که در مسجد امام حسین (ع) مداحان را جمع کرد و برایشان جلسه ی هماهنگی و توجیهی گذاشت. یک شب در مسجد مراسم عزاداری داشتند و اتفاقا از صداوسیما هم برای ضبط برنامه آمده بودند. من هم در طبقه ی بالای مسجد بودم. میکروفون دست سید جمشید بود که نوحه بخواند. یکی از آقایان جلو آمد و میکروفون را از دستش گرفت و داد به یکی دیگر از مداحان. این برخوردش خیلی توهین آمیز بود.
همراه باشید با قسمت بعد 👋
@defae_moghadas2
❣