حماسه جنوب،شهدا🚩
🔴پس از طے دوره ے کوتاه آموزشے به صورت داوطلبانه جمعے لشکر ۲۱ حمزه ے سیدالشهدا (ع) راهی جبهه ے نور ع
🔴در عملیات #رمضان که در سال ۱۳۶۱ در منطقه ے عمومے شلمچه انجام گرفت در زمانے که همسنگر ایشان احساس خستگے و کسالت نموده و در سنگر مشغول استراحت بود #شهیـد عبدالحسن با کمال میل مسئولیت ایشان را پذیرفته و در جایگاه همرزم خود مشغول مبارزه شده که در همین هنگام مورد اصابت ترکش دشمن زبون قرار گرفته و در جوار رحمت الهے آرام و قرار یافت .
🍃
🌷 @defae_moghadas2
🌷
🌷🌷🌷🍃
🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌷روحش شاد ،یادش گرامی باد ، و راهش پررهرو باد🌷
@defae_moghadas2
🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🇮🇷🕊🇮🇷🕊🇮🇷🕊🇮🇷
🇮🇷من در اينجا از همه فرزندان عزيزم در جبهه هاى آتش و خون كه از اول جنگ تا امروز به نحوى در ارتباط با جنگ تلاش و كوشش نموده اند، تشكر و قدردانى مى كنم.
و همه ملت ايران را به هوشيارى و صبر و مقاومت دعوت مى كنم.
🇮🇷در آينده ممكن است افرادى آگاهانه يا از روى ناآگاهى در ميان مردم اين مسئله را مطرح نمايند كه ثمره خونها و شهادتها و ايثارها چه شد. اينها يقينا از عوالم غيب و از فلسفه شهادت بيخبرند و نمى دانند كسى كه فقط براى رضاى خدا به جهاد رفته است و سر در طبق اخلاص و بندگى نهاده است حوادث زمان به جاودانگى و بقا و جايگاه رفيع آن لطمه اى وارد نمى سازد.
🇮🇷و ما براى درك كامل ارزش و راه شهيدانمان فاصله طولانى را بايد بپيماييم و در گذر زمان و تاريخ انقلاب و آيندگان آن را جستجو نماييم. مسلم خون شهيدان، انقلاب و اسلام را بيمه كرده است. خون شهيدان براى ابد درس مقاومت به جهانيان داده است. و خدا مى داند كه راه و رسم شهادت كور شدنى نيست، و اين ملتها و آيندگان هستند كه به راه شهيدان اقتدا خواهند نمود. و همين تربت پاك شهيدان است كه تا قيامت مزار عاشقان و عارفان و دلسوختگان و دارالشفاى آزادگان خواهد بود.
🇮🇷خوشا به حال آنان كه با شهادت رفتند! خوشا به حال آنان كه در اين قافله نور جان و سر باختند! خوشا به حال آنهايى كه اين گوهرها را در دامن خود پروراندند! خداوندا، اين دفتر و كتاب شهادت را همچنان به روى مشتاقان باز، و ما را هم از وصول به آن محروم مكن.
🇮🇷 خداوندا، كشور ما و ملت ما هنوز در آغاز راه مبارزه اند و نيازمند به مشعل شهادت، تو خود اين چراغ پر فروغ را حافظ و نگهبان باش. خوشا به حال شما ملت! خوشا به حال شما زنان و مردان! خوشا به حال جانبازان و اسرا و مفقودين و خانواده هاى معظم شهدا! و بدا به حال من كه هنوز مانده ام و جام زهرآلود قبول قطعنامه را سر كشيده ام، و در برابر عظمت و فداكارى اين ملت بزرگ احساس شرمسارى مى كنم.
🇮🇷و بدا به حال آنانى كه در اين قافله نبودند! بدا به حال آنهايى كه از كنار اين معركه بزرگ جنگ و شهادت و امتحان عظيم الهى تا به حال ساكت و بى تفاوت و يا انتقاد كننده و پرخاشگر گذشتند! آرى، ديروز روز امتحان الهى بود كه گذشت. و فردا امتحان ديگرى است كه پيش مى آيد.
#حضرت_امام_خمینی_ره
#پذیرش_قطعنامه
#دفاع_مقدس
@defae_moghadas2
🇮🇷🕊🇮🇷🕊🇮🇷🕊🇮🇷
🍃🍂🍃🌹🍃🍂🍃
"درسی پس از 28 سال"
زمستان سال گذشته بود. بعد از یک روز سخت کاری، در تاریکی شب، سوار بر اتوبوس شده و گوشه ای کز کردم، خیابانهای پر رفت و آمد شهر را طی می کردم و در خلوت خود به خاطرات سالهای دور فرو رفتم....
در آستانه کربلای چهار بودیم و روزهای منتهی به عملیات. خانه های گلی روستایی، نخل های بلند خرما و دوستان عرب زبان، همه و همه فضایی تاریخی، از صدر اسلام برای م رقم زده بود.
همه جوان بودیم و بازیگوش و شیطان، و البته بذله گو. صمیمیت به اوج خود رسیده بود و در هر فرصتی زبان به مزاح و خنده باز می شد.
سعید هم با قدی رشید و چهره ای سوخته، و با لهجه ای عربی در کنار ما بود.
او برای من چیز دیگری بود و علاقه عجیبی به او پیدا کرده بودم. با هر بار دیدنش لذتی در خود احساس می کردم و نمی توانستم بی گفتگو از کنارش رد شوم.
راست یا دروغش را نمی دانم ولی در آن روزها خبری رسیده بود که صدام گفته، اگر در عملیات آینده اسیر عرب زبان بگیریم، او را به آتش خواهیم کشاند.
همین خبر کافی بود تا دستاویز دیگری برای مزاح داشته باشیم؛ و چه سوژهای بهتر از سعید.
با لهجه ای شبیه به خودش به او می گفتیم، "ولک سعید! بگیرنت کبابت می کنن" او هم خنده ای شیرینی تحویل می داد و به راه خود می رفت....
چیزی نگذشت که به شب عملیات رسیدیم و بر زمین دشمن تسلط یافتیم. ولی صبح، برای ما داستانی دیگر داشت. همه کارها گره خورده بود و دوستانی که تا روز قبل همه خندان بودند و شوخ، گویی لب هایشان را دوخته بودند و دلیلی برای خندیدن و خنداندن نداشتند.
همه در حال تخلیه منطقه بودیم. من هم آخرین نفری بودم که کانال را رها می کردم و به عقب می آمدم. در یک لحظه چشمم به سروش افتاد که کله معلق از بلندی کله قندی به پایین آمد. از پایش خون می رفت و راه رفتنش را سخت کرده بود.
خدايا چه می دیدم، در صحنه ای دیگر چشمم به سید محمود افتاد که یقه اش به دست دشمن افتاده بود و او را کشان کشان می بردند.
دست سروش را به گردن گرفته و او را به عقب آوردم. قدری که آمدم سعید را دیدم که روی جاده دراز کش شده بود و گویی از او خون می رفت. به همراه سروش قصد رفتن به طرفش را داشتم. او هم متوجه تغییر مسیر ما شد و زیرکانه و با لبخندی ساختگی انگشتش را به طرفم گرفت و بیاد روزهای قبل با خنده ای ساختگی گفت:"ولک بدووو.... بگیرنت کبابت می کنن".
و با این کارش خیال ما را راحت کرد و از ادامه راه منصرفمان نمود.
سعید با همان لهجه شیرین و چهره معصوم و صفای باطن و ظاهر ساده اش و با تکان دادن دستش مرا فریب داده بود تا جان ما را به خطر نیندازد.
سالهای سال بود که از جنگ می گذشت ولی هیچگاه نتوانسته بودم او را فراموش کنم. ولی این بار تفاوت زیادی پیدا کرده بود. این بار می خواست بعد از بیست و هشت سال به من درس جدیدی بدهد.
تازه منظورش را از آن کار می فهمیدم. بغض گلویم را بعد از سالها دلتنگی به سختی می فشرد.
بزرگی روح سعید بر من آشکار شده بود و گریزی از گریه و زجه برایم نمانده بود.
مسافرین اتوبوس متوجه من شده بودند که این مرد ریش سفید را چه شده.
گوشی را برداشتم و با دوستانم در گردان کربلا تماسی گرفتم. از سعید پرسیدم و آن روزها، ولی هنوز هم کسی خبری نداشت......
-----------------------------------
!. بیاد شهیدان، سعید مروانی، سروش حیدری
!. ولک، در زبان محلی عربی کلمه ندا، بمعنی با تو هستم، میباشد.
-----------------------------------
حميد دوبری
گردان کربلا
@defae_moghadas1
🍂🍃🍂🌹🍂🍃🍂
❁ ﷽ ❁
تبسم کردی و روزم ..
چه زیبا شد..
دل افروزم ..
خوشا چشمی که روز او..
به لبخند تو وا گردد ..
#سلام_روزتون_بخیر🌹🌹🌹
@defae_moghadas2