✨زد وعملیات💣🔫 فتح المبین شروع شد،دومین روز از بهار 🌹🌿🌴🌺 سال 61 بود.
من ورفیقم سعید جهانی که بعدها شهید 🌹🌹 شد روی یه تپه🏔 درگیر بودیم با بعثی ها👹👹
دورتادورمونم محاصره بودیم ودقیقا زیر تیر بار دشمن بودیم.
من دراز کشیده بودم وشلیک میکردم که یهو کلی تیر به پهلوم خورد ولطف خدا شامل حالم شد وشهید شدم🌹🌹😊
✨بعداز شهادت🌹🌹 من بچه ها از محاصره خارج میشن وپیکر من اونجا میمونه.
بعدشم بعثی ها 👹👹 که به خیال خامشون فک میکردن حالا حالاها اونجا موندگارن😏😏 منو دفن میکنن.
ولی ده روز بعد که بچه ها میتونن منطقه رو ازشون بگیرن پیکر منم تحویل خانواده م داده میشه.
✨در آخر وصیت نامه مو براتون میذارم،البته کمیشو😉😉
👇👇👇
✨ تنها وصیتی که در درجه اول به خودم و بعد به شما میکنم این است که هیچ گاه خدا را از یاد مبرید .
✨در هر حال بیاد خدا باشید تا انسانی خداگونه شوید . تا اعمالتان خدائی شود . هر عملی که انجام میدهید ابتدا رضای خدا را در نظر بگیرید واگر با رضای خدا موافقت نداشت آن را انجام ندهید .
✨وصیت من وتمامی شهدای انقلاب تا کنون همین است . شهدا در وصیت خود از شما میخواهند که بیاد خدا باشید . امام خمینی را یاری کنید . انقلاب را حفظ کنید . اسلام را یاری کنید . آری یاری دهندگان آن بسیار کم بوده اند و اکنون رزمندگان به جبهه میروند تا اسلام را یاری دهند . و از خدا میخواهم که به من هم توفیق دهد تا بتوانم اسلام را یاری دهم.🌹🌹
#روز_پرستار_مبارک🍃🌸
🌹یاد و خاطره ایثارگری های بانوان پرستار در دفاع مقدس گرامی باد🌹
حماسه جنوب،شهدا🚩
#روز_پرستار_مبارک🍃🌸 🌹یاد و خاطره ایثارگری های بانوان پرستار در دفاع مقدس گرامی باد🌹
🍃🌸
#به_مناسبت_روز_پرستار❣
#خاطره
✍آن زمان برای اولین بار بود که عراق از بمب آتش زا استفاده میکرد. جنازه دو نفر را که با این بمب به شهادت رسیده بودند به سردخانه بیمارستان شوش آوردند. من دوربین داشتم و از بعضی از مجروحین و شهدا که به نظرم خیلی خاص بودند عکس میگرفتم. آقای شاهین و همکارش، تکنیسینهای بیهوشی پیش من آمدند. گفتند خانم ترابی دو تا جنازه آوردند که بمب آتشزا خوردند. این قدر که از شجاعتت میگویند، اگر جرات کردی برو از این جنازهها عکس بگیر.
✍در ماشین را باز کردم و بالا رفتم، تمام صندلیها را برداشته و مجروحین کف اتوبوس نشسته بودند. هنوز لباس منطقه را به تن داشتند. روی هر کدام یک پتو انداخته بودند که سرما نخورند. تمام تنشان تاول زده بود و صورتهایشان باد کرده بود طوری که چشمشان جایی را نمیدید. هیچکدام از آنها بالای 30 سال سن نداشتند.
✍دست اولین نفر را که گرفتم تا پیادهاش کنم با صدای خفه و گرفتهای که به زحمت شنیده میشد، گفت: #دست_مرا_نگیرید.
گفتم: باشد. من گوشه این پتو را می گیرم. شما هم گوشه پتوهای همدیگر را بگیرید و آهسته پشت سر هم بیایید.
راوی : خانم ایران ترابی
#پرستار_دفاع_مقدس
❣
@defae_moghadas2
حماسه جنوب،شهدا🚩
🍃🌸 #شهید_صحنعلی_تاراس🕊🌹 شهادت : #کربلای_5 @defae_moghadas2
🍃🌸
❣آرام و بی ادعا بود و در عین حال پر جنب و جوش، می دانستم از بچه های با سابقه ی جنگ است، این را بعدها نه از خودش که از یکی از شهدای گروهان شنیدم که از عملیات ثامن الائمه جنگ را شروع کرده است. در بیشتر عملیاتها شرکت کرده و مجروح شده بود. در یک مورد آن برخی انگشتان دست چپش از کار افتاده بود ولی او با همان دست راستش کار چندین نفر را انجام می داد.
⤵️