🍃🍂🍃🍂❣🍂🍃🍂
#کرامات_شهدا
ظهر روز دوشنبه 23 دىماه سال 65 در كانال نفررو كنار كانال ماهى نشسته بوديم .
شهيد حاج على جمالپور (استاد معارف دانشگاه) و حجةالاسلام شيخ صادق كرمانشاهى(از روحانيون مجاهد و جانباز) كه سالهاى متمادى از ابتداى جنگ كنار هم جنگيده و جانفشانی ها كرده بودند ' نشسته و باهم گفتگو میكردند .
صادق : على امشب شهيد ميشوى و ما مينويسيم ' على شهيد شد همانا . . .
(كم آورد)
على : نه ' صادق تو شهيد ميشوى و من مينويسم ' صادق شهيد شد ' همانا صداقت شهيد شد .
(خنده و مزاح دونفر)
على : صادق ميدونى در بهشت ' حوری ها شكايت شهداء را به خداوند میكنند ؟ كه خداوندا مگر مارا براى اهل بهشت نيافريدى ' پس چرا به ما توجه نكرده و بى محلى مىكنند ؟ خداوند در جوابشان ميفرمايد ' شما چه ميدانيد ' اينها در لقاء من هستند .
. . . صادق چه از اين بالاتر كه در بهشت و پيشگاه رسول الله(ص) بنشينى و تلاوت قرآن حضرتش را بشنوى . چه زيباتر از آن كه نهج البلاغه على(ع) را از زبان خودش بشنوى و . . .
راستى صادق امشب شب شهادت بی بى فاطمه زهرا(س) است !
هركس امشب شهيد بشه سرش بر دامان بی بى خواهد بود .
سكوت و . . .
آن شب حاج على جمالپور درس شهادت را به درسهاى ديگرش اضافه كرد و سربر دامان حضرتش گذارد و تنها شاهد و شهادت گويش ' شيخ صادق بود .
@defae_moghadas2
🍂🍃🍂🍃❣🍂🍃🍂🍃
سی و دومین سالگرد شهادت شهید فاضل شیرالی فرمانده گردان زرهی مقداد، تیپ زرهی 72 محرم توسط همرزمانش برگزار گردید .
شهید شیرالی در هفدهم دی ماه سال 1342 در ماهشهر به دنیا آمد و در تاریخ 21 دی ماه سال 1365 در عملیات کربلای 5 به شهادت رسید.
کتاب "از اروند تا شلمچه همراه با شهید فاضل شیرالی" مجموعه ای از خاطرات ناب درباره این شهید است.
او از همان عنفوان جوانی عاشق امام حسین (ع) بود و دوست داشت مثل مولایش شهید شود. وقتی 25 ساله بود روی یک قوطی حلب روغن می نشست و برای خانواده اش روضه حضرت اباعبدالله می خواند. بین بچه های رزمنده به خادم الحسین مشهور بود. سرانجام در عملیات کربلای 5 به سوی معشوق و مولایش پر گشود و جسم بی سرش در گلزار شهدای ماهشهر به خاک سپرده شد .
✍⚜✍⚜✍⚜✍⚜
دورکعت عشق
دفترچه خود را با عجله از جیب بیرون آورد و در آن علامتی زد. از او سوال کردم و علت را خواستم ، ابتدا پاسخ نداد ، بیشتر اصرار کردم ، گفت : " وقتی کار اشتباهی انجام می دهم ، در این دفتر علامت می زنم ."
چند روز قبل از شهادتش ، به طور اتفاقی نگاهم به دفترچه اش دوخته شد ، وسوسه شدم نگاهی به صفحات و علامت ها بیندازم . بیشتر صفحات آن دفتر همانند قلبش سفید و نورانی بود . او اسوه تقوا و اخلاق ، پاسدار مفقود الاثر " محمدرضا ایستان " از بچه های گل اندیمشک بود.
حماسه جنوب - شهدا
@defae_moghadas2
✍⚜✍⚜✍⚜✍⚜
🔹🌸🍃 🍃🌸🔹
🖋 #خـــاطرات
قبل از شروع مراسم عقد ، علی آقا نگاهی به من کرد و گفت :
شنیدم که عروس هرچه از خدا بخواهد ، اجابتش حتمی است .
گفتم ، چه آرزویی داری؟
درحالی که چشمان مهربانش را به زمین دوخته بود ، گفت: اگرعلاقهای به من دارید و به خوشبختی من می اندیشید ، لطف کنید از خدا برایم شهادت بخواهید .
از این جمله تنم لرزید.
چنین آرزویی برای یک عروس در استثنایی ترین روز زندگی اش بی نهایت سخت بود.
سعی کردم طفره بروم ؛ اما علی آقا قسم داد که در این روز این دعا را در حقش بکنم ، ناچار قبول کردم .
هنگام جاری شدن خطبه عقد هم برای خودم و هم برای علی طلب شهادت کردم و بلافاصله با چشمانی پر از اشک نگاهم را به علی دوختم ؛
آثار خوشحالی در چهرهاش آشکار بود.
مراسم ازدواج ما در حضور شهید آیت الله مدنی و تعدادی از برادران پاسدار برگزار شد.
نمیدانم این چه رازی است که همه پاسداران این مراسم و داماد و آیت الله مدنی همه به فیض شهادت نائل شدند...
همسر فاتح سوسنگرد ، سردار
#شهیدعلی_تجلایی
🌹 #شهدا_هویت_جاودان_تاریخ
📝خاطراتــــــ شهدا
🔸نحوه ے برخوردبا جوانان....
یڪ جوان بنام دادیرقال را از گردان اخراج ڪرده بودند و داشت مے رفت دفتر قضایے.
شهیدبرونسے همراه او رفت دفتر قضایے و گفت: آقا من این رو مےخوام ببرم.
گفتند:
این به درد شما نمےخوره آقاےبرونسے.
گفت: شما چه ڪار دارید؟ من مےخوام ببرمش...
همان دادیر قال شد فرمانده گروهان ویژه و مدتے بعد هم شهید شد.
بعد از شهادت دادیر قال،
یڪ روز حاجے به فرمانده قبلے او گفت:شما این جوونها را نمے شناسین،
یڪبار نمازش رو نمے خونه، ڪم محلے مے کنه، یا یه شوخے مے ڪنه،
سریع اخراجش مے ڪنین؛ اینها رو باید با زبون بیارین تو راه، اگه قرار باشه
ڪسے براے ما ڪار ڪنه، همین جوونها هستن.
#شهید_برونسی
@defae_moghadas2