🎤🎤🎤🎤🎤🎤🎤🎤🎤🎤
💠🎤مصاحبه با مادر شهید
🌷 محمد حسین ناجی
از شهرستان دزفول
⚜⚜⚜⚜✳️⚜⚜⚜⚜
🎤چطور شد که به فکر تحصيل در حوزه علميه افتاد؟
همان سالها بود که حسين با مدرسه علميه آيت الله نبوي دزفول آشنا شد و شروع به فراگيري مقدمات و صرف و نحو عربي کرد و رفته رفته، يکي از شاگردان آن مدرسه شد.
در سن ۱۴ سالگي به فکر عزيمت به شهر مقدس قم افتاد و در مدرسه فيضيه اين شهر مشغول به تحصيل علوم حوزوي شد. در همان زمان بود که ضمن تحصيل در حوزه، در مدرسه بزرگسالان نيز ثبت نام نموده و به تحصيل دروس قبلي خويش ادامه داد و دوره ابتدايي و راهنمايي را به اتمام رساند.
🎤از فعاليتهاي انقلابي محمدحسين چيزي به خاطر ميآوريد؟
در آن سالها به دليل بضاعت مالي کمي که داشتيم ماهيانه فقط ۲۰۰ تومان به حسين کمک ميکرديم که بالطبع پول زيادي براي او نبود . اما با اين وجود هرگاه به دزفول ميآمد تعداد زيادي کتابهاي مذهبي خريداري نموده با خود ميآورد و به رغم وجود جو اختناق رژيم طاغوت و با تمام سختيهاي موجود، کتابها را به دست دوستان و آشنايان ميرساند و آنان را دعوت به مطالعه آن کتابها ميکرد. حسين ۱۶-۱۵ساله تبديل به معلمي روشنگر شده بود که ارشاد و بيداري جوانان فاميل و دوستان خويش را با شدت هرچه تمام تر در برنامه داشت. براي اين نيت از کمترين فرصتها چه در مسجد و يا در خانه و يا حتي در گردش و تفريح استفاده ميکرد.
🍀پایان قسمت سوم
@defae_moghadas2
🍃💠🍃💠🍃💠🍃💠🍃
🎤🎤🎤🎤🎤🎤🎤🎤🎤🎤
💠🎤مصاحبه با مادر شهید
🌷 محمد حسین ناجی
از شهرستان دزفول
⚜⚜⚜⚜✳️⚜⚜⚜⚜
🎤 چرا در يک دورهاي هم مجبور به ترک حوزه شد ?
وقتي حسين به سن ۱۸ سالگي رسيد به اجبار رژیم وقت مجبور به ترک حوزه شد تا به خدمت سربازي برود.
🎤حسین در دوران سربازی فعالیت انقلابی هم داشت ?
در سالهاي ۵۶ و۵۷ در پايگاه چهارم شکاري دزفول به خدمت گرفته شد . حسين که پیشتر به خود سازيهاي معنوي بسياری در جوار حرم حضرت معصومه سلام الله عليها دست یافته بود ؛ در دوره سربازي چهره ای مذهبی داشت .
در اين رابطه نيز يک بار زنداني و شکنجه شد و همين باعث ميشد مرتباً به عنوان يک بچه مذهبي تحت نظر مسئولين و فرماندهان يگان خويش قرار داشت . سرانجام حسين در ماههاي آخر انقلاب اسلامي و در پي صدور فرمان تاريخي حضرت امام خميني مبني بر پيوستن ارتش به انقلاب و مردم، از محل خدمتش خارج شد.
🎤 چرا حسین غذای پادگان را نمی خورد ?
حسين به گوشتي که درغذاي پادگان بود چون نسبت به ذبح اسلامي آن شک داشت لب نميزد و فقط نان يا برنج آنها را به همراه هندوانه، خربزه يا اندک کشمشي که من برايش ميبردم ميخورد.
🍀پایان قسمت چهارم
@defae_moghadas2
🍃💠🍃💠🍃💠🍃💠🍃💠
🎤🎤🎤🎤🎤🎤🎤🎤🎤🎤
💠🎤مصاحبه با مادر شهید
🌷 محمد حسین ناجی
از شهرستان دزفول
⚜⚜⚜⚜✳️⚜⚜⚜⚜
🎤 بعد از پيروزي انقلاب چه کار کرد?
بعد از پيروزي انقلاب اسلامي به همراه چند تن از دوستانش به تشکيل حزب جمهوري اسلامي در دزفول مشغول شد . اما بعد از مدتي در ارديبهشت ماه سال ۱۳۵۸ بنا به دستور حضرت امام مبني بر تشکيل سپاه پاسداران ، او حزب را رها کرد و با همکاري گروهي از ياران و همرزمانش، سپاه پاسداران انقلاب اسلامي را در شهرستان دزفول تأسيس کرد و به عنوان مسئول پذیرش موفق به گردآوري و جذب عدهاي از ياران خالص و انقلابي براي سپاه شد.
🎤حسین از چه زمانی به جبهه رفت ؟
حسين طي سالهاي ۵۹ و ۶۰ درمأموريتهاي کوتاه به جبهه ميرفت اما به لحاظ سخت گيريهاي مسئولين و فرماندهان از حضورش در عملياتها جلوگيري ميشد و اين ممانعتها خيلي اذيتش ميکرد. در نهايت هم صبرش تمام شد و جهت شرکت در عمليات فتح المبين در قالب نيروي بسيجي از پايگاه مقاومت مسجد صاحب الزمان عجلالله فرجه دزفول عازم جبهه شد .
🎤 حسین در چه عملیاتی به شهادت رسید ?
او در عمليات فتح المبين شرکت کرد و در مرحله اول عمليات از ناحيه دست و پاي راست مجروح شد ولي با وجود اصرار همرزمان از اعزام به پشت جبهه خودداري کرده و گفته بود: برادران! مگر خون من از خون آقا ابوالفضل العباس عليه السلام رنگينتر است که برگردم و به جهاد ادامه ندهم؟!
بالاخره در مراحل بعدي عمليات در تاريخ ۷/۱/۶۱ در محور عملياتي سايت ۵ و در حين عمليات شهيد شد . 🌷
🍀روح شهید محمد حسین ناجی شاد و راهش پر رهرو باد 🍀
پایان
@defae_moghadas2
🍃💠🍃💠🍃💠🍃💠🍃
#ڪلام_شهید :
هیچ وقت دین خدا رو ،
دستور خدا رو ،
وظایف شرعیتون رو
باهیچ چیزی معامله نکنید.
#سردار_شهید_احمد_کاظمی🌷
📗✨📕✨📗
⚡️ادامه داستان واقعی 👇
#بدون_تو_هرگز📚
#قسمت_شصت_و_نه : زنده شان کن
پشت سر هم و با ناراحتی، این سوال ها رو ازم پرسید ... ساکت که شد ... چند لحظه صبر کردم ...
- احساس قابل دیدن نیست ... درک کردنی و حس کردنیه... حتی اگر بخواید منطقی بهش نگاه کنید ... احساس فقط نتیجه یه سری فعل و انفعالات هورمونیه ... غیر از اینه؟ ... شما که فقط به منطق اعتقاد دارید ... چطور دم از احساس می زنید؟ ...
- اینها بهانه است دکتر حسینی ... بهانه ای که باهاش ... فقط از خرافات تون دفاع می کنید ...
کمی صدام رو بلند کردم ...
- نه دکتر دایسون ... اگر خرافات بود ... عیسی مسیح، مرده ها رو زنده نمی کرد ... نزدیک به 2000 سال از میلاد مسیح می گذره ... شما می تونید کسی رو زنده کنید؟ ... یا از مرگ انسانی جلوگیری کنید؟ ... تا حالا چند نفر از بیمارها، زیر دست شما مردن؟ ... اگر خرافاته، چرا بیمارهایی رو که مردن ... زنده نمی کنید؟ ... اونها رو به زندگی برگردونید دکتر دایسون ... زنده شون کنید ...
سکوت مطلقی بین ما حاکم شد ... نگاهش جور خاصی بود... حتی نمی تونستم حدس بزنم توی فکرش چی می گذره... آرامشم رو حفظ کردم و ادامه دادم ...
- شما از من می خواید احساسی رو که شما حس می کنید ... من ببینم ... محبت و احساس رو با رفتار و نشانه هاش میشه درک کرد و دید ... از من انتظار دارید ... احساس شما رو از روی نشانه ها ببینم ... اما چشمم رو روی رفتار و نشانه های خدا ببندم ... شما اگر بودید؛ یه چیز بزرگ رو به خاطر یه چیز کوچک رها می کردید؟ ...
با ناراحتی و عصبانیت توی صورتم نگاه کرد ...
- زنده شدن مرده ها توسط مسیح ... یه داستان خیالی و بافته و پردازش شده توسط کلیسا ... بیشتر نیست ... همون طور که احساس من نسبت به شما کوچیک نبود ...
چند لحظه مکث کرد ...
- چون حاضر شدم به خاطر شما هر کاری بکنم ... حالا دیگه... من و احساسم رو تحقیر می کنید؟ ... اگر این حرف ها حقیقت داره ... به خدا بگید پدرتون رو دوباره زنده کنه ...
@defae_moghadas2
🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷
📗✨📕✨📗
#بدون_تو_هرگز📚
#قسمت_هفتاد : خدا را ببین
چند لحظه مکث کرد
...
- چون حاضر شدم به خاطر شما هر کاری بکنم ... حالا دیگه... من و احساسم رو تحقیر می کنید؟ ... اگر این حرف ها حقیقت داره ... به خدا بگید پدرتون رو دوباره زنده کنه ...
با قاطعیت بهش نگاه کردم ...
- این من نبودم که تحقیرتون کردم ... شما بودید ... شما بهم یاد دادید که نباید چیزی رو قبول کرد که قابل دیدن نیست ...
عصبانیت توی صورتش موج می زد ... می تونستم به وضوح آثار خشم روی توی چهره اش ببینم و اینکه به سختی خودش رو کنترل می کرد ... اما باید حرفم رو تموم می کردم...
- شما الان یه حس جدید دارید ... حس شخصی رو که با وجود تمام لطف ها و توجهش ... احدی اون رو نمی بینه ... بهش پشت می کنن ... بهش توجه نمی کنن ... رهاش می کنن ... و براش اهمیت قائل نمیشن ... تاریخ پر از آدم هاییه که ... خدا و نشانه های محبت و توجهش رو حس کردن ... اما نخواستن ببینن و باور کنن ...
شما وجود خدا رو انکار می کنید ... اما خدا هرگز شما رو رها نکرده ... سرتون داد نزده ... با شما تندی نکرده ...
من منکر لطف و توجه شما نیستم ... شما گفتید من رو دوست دارید ... اما وقتی ... فقط و فقط یک بار بهتون گفتم... احساس شما رو نمی بینم ... آشفته شدید و سرم داد زدید ...
خدا هزاران برابر شما بهم لطف کرده ... چرا من باید محبت چنین خدایی رو رها کنم و شما رو بپذیرم؟ ...
اگر چه اون روز، صحبت ما تموم شد ... اما این، تازه آغاز ماجرا بود ...
اسم من از توی تمام عمل های جراحی های دکتر دایسون خط خورد ... چنان برنامه هر دوی ما تنظیم شده بود ... که به ندرت با هم مواجه می شدیم ...
تنها اتفاق خوب اون ایام ... این بود که بعد از 4 سال با مرخصی من موافقت شد ... می تونستم به ایران برگردم و خانواده ام رو ببینم ... فقط خدا می دونست چقدر دلم برای تک تک شون تنگ شده بود ...
⬅️ادامه دارد ....
@defae_moghadas2
🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷