رفته رفته صبح می شد و ...
پیک آمد و خبر داد که گروهان قرار است ستونی در امتداد جاده عقب بکشد اما من و احمدرضا می بایست با حفظ فاصله، تامین باشیم!
عراقی ها که انگار متوجه ی عقب رفتن ما شده بودند، نزدیک تر و نزدیک تر می شدند!
خوب به خاطر ندارم، شاید چندنارنجکی هم پرتاب کردند!
در مسیر که نیم خیز می آمدیم من خیره به این سو و آن سو چشم دوخته بودم!
در کنار جاده و در یکی از جان پناه ها ، سیاهه ای مرا متوجه خود کرد!
سراسیمه وارسی کردم... یکی از بچه ها در آن وانفسا خواب مانده بود!!
او هم محله ای و همکلاسی ام رضا ایزدی بود! (شهید)
بیدارش کردم!
اصلا متوجه دور و برخود نبود!
تازه بجهت شتاب و عتاب من، گله هم داشت!
زمانی گذشت!
در این فاصله گروهان از ما دور شد و صدایی در آن تاریکی دیگر شنیده نمی شد!
در راه سیاهی دو نفر جلوی ما ظاهر شد!
با اضطراب مسلح کردم و هشدار دادم. علی بهزادی بهمراه مرغیان منتظر ما بودند!!
علی نگران شده بود. علت تاخیر را جویا شد و موضوع خواب ماندم رضا ایزدی را گفتم!
(علی در مواجه با چنین صحنه هایی گاه برخورد جدی می کرد!)
در آن تاریکی چهره در چهره ی رضا شد و دست بر شانه اش گذاشت و به آرامی و دلسوزانه گفت:
" اشکالی نداره !
خسته است ... زود برید استراحت کنید...."
بهمراه هم از دژ عبور کردیم و هریک گوشه در سینه ی دژ " جانپناه" حفر کردیم و ....
هنوز مشغول جان پناه بودیم که صدای مهیب اصابت (شاید) کاتیوشای دشمن زمین را به جنبش درآورد، البته در آن لحظات و ساعات برای ما معمول و عادی بود!
(بعدا بچه گفتند؛ در آن انفجار علی بهزادی بهمراه عبدالرحمان مرغیان بشهادت رسیده است)
صبح جسم علی بهزادی با همان بانداژ سر در لانکروز بود در حالی که ترکش به چشمش اصابت کرده بود!
علی هم مثل حاج اسماعیل ...
" هرگزم نقش تو از لوح و دل و جان نرود "!
حسن اسدپور
@defae_moghadas
🍂
❣
🔻 شهادت سردار، صادق نوری
در کربلای ۴
از متن مصاحبه آقای رحیم قمیشی
(این حادثه در صبح عملیات کربلای۴ در حالی اتفاق افتاد که گردان کربلا موفق به شکستن خط مستحکم دشمن شده و تا جاده اصلی و هدف نهایی عملیات دست یافته بود، در حالی که هیچ نیرویی از جناحین وارد نشد و ارتش عراق از همین جناح ها فشار وارد نمود.)
...تو همون فاصله ای که عراقی ها با یه انبوه جمعیتی داشتن میومدن وسط ما، و هنوز هم مطمئن نبودیم که اینها عراقین... یادمه که یه دفعه اونها شروع کردند به تیراندازی. صادق نوری از سنگر در اومد و دوربین رو برداشت و از یه شیاری که کنار سنگر ما بود... (اشاره با دست و گرفتن حالت دوربین بر چشم) شروع کرد به نیروهایی که به طرف ما میومدن. من هم کنارش ایستاده بودم که یه هو تیر خورد به بدنش – حالا اتفاقا تیر خیلی چیزی هم نبود که بخوره به سر و گردنش که خیلی خونریزی بکنه - ظاهرا تیر خورده بود به ششهاش چون من دیدم با اینکه اثر خود تیر زیاد نبود به کنار سمت چپ بدنش وارد شد، افتاد روی زمین و دیدم که نفسش بالا نمی یاد هی میخواست نفس بکشه نفسش بالا نمی آمد و نمی تونست نفس بکشه. اصلا نفسش برنمی گشت که من خیلی اونجا سعی کردم بدنش رو مستقیم کنم که دیگه نفس اش هم به شماره افتاد و همونجا شهید شد.
دیگه برگشتیم توی سنگر و به تکاپور افتادیم که چطور بچه های صالح زاده (ف مانده گروهان نیروهای درگیر) رو که حالا تو دل عراقی ها هستند و بچه های که بی سازمان حالا اون وسط ایستادن... دیدیم با چه زحمتی یکی یکی دارند عقب میان.
شروع کردیم بچه ها رو سازمان دادن که خب حالا علاوه بر این که بچه ها دارن میان عقب، نباید بذاریم این فرم عقب نشینی بی نظم بشه، باید اینها رو ببریم تو منطقه ای سرپل درست کنیم و بهترین جایی که به نظر ما از دیشب مناسب بود، همان سرپل ورودیمون بود چون هم پشت آن مواضع خنثی شده بود، هم دیگه جزیره پشتش نبود که دو باره تو دام اونها بیفتیم و هم اینکه از بچه های غواص ازونجایی که رفته بودند جلو اونجا رو مقر کرده بودن.
🔅 جریان کامل این مصاحبه، بزودی در کانال حماسه جنوب 👇
@defae_moghadas
@defae_moghadas2
❣
❣
🔻 مربیان آموزشی
شهید محمود نویدی و شهید محمود مراد اسکندری در تاریکی شب با تیراندازی و انفجار مهمات صوتی دست ساز اقدام به بیدار باش نیروهای تحت آموزش در نیمه شب ها می کردند.
آنها نیروها را از خواب ناز، با فریادهای رعد آسا بیدار می کردند و ایجاد آمادگی را در مقابل حملات دشمن در کمترین زمان به آموزش می دادند.
پس از آن همین نیروها را با پای برهنه، چند کیلومتری در بیابانهای اطراف و در وسط خارها موظف می کردند تا روی خارها بدوند و بخوابند. این حرکتها را توام با شلیک گلوله اجرا می کردند. این تمرینات خشن و بی رحمانه و سخت گیرانه روحیه نیروهای آموزشی را کاملا تغییر می داد و آنها را با شرایطی مواجه می ساخت که حتی فکرش را هم نمی کردند چه برسد به اینکه آنها را انجام بدهند .
تمریناتی سنگین و متحول کننده روحیات نیروهای آموزشی توسط این دو مربی شهید اجرا می شد و آنها را به نیرویی با تحمل و استقامت تبدیل می کرد.
ایجاد روحیه سلحشوری و جنگاوری و زدوده شدن خمودگی و ترس نتایج تمرینات و آموزشهای آنان بود که عاید نیروهای رزمی سپاه می شد.
@defae_moghadas
🍂
❣
🔻 رمز زندگی
شهید عباس کریمی
تواضع حاج عباس کریمی در بین بسیجیان تهران معروف بود . بارها دیده بودیم که مانند یک بسیجی ساده عمل می کرد. به احترام بسیجیان از جا بلند می شد و ...
از دیگر ویژگی های او علاقه شدید به مادر سادات ، حضرت زهرا (س) بود . اصلا" شنیدن نام زهرا برای او آرامش بخش بود .
به همسرش بعد ازدواج گفته بود : وقتی برای خواستگاری آمدم بار سنگینی بر سینه ام احساس می کردم ! اما وقتی شنیدم نامت زهراست آرام شدم .
@defae_moghadas2
❣
❣
🔻" دیدار – شهید احمد کاظمی "
ارادت عجیبی به حضرت زهرا ( ص ) داشت . در هر پست و مقامی بود مجلس عزای فاطمیه را بر پا می کرد .
اما علت این همه عشق و علاقه :
اوایل سال 1361 در عملیات بیت المقدس در خدمت حاج احمد بودیم . در حین عملیات به سختی مجروح شد و ترکش به سرش خورد . او را به بیمارستان صحرایی بردیم ، اصرار داشت کسی نفهمد زخمی شده که روحیه نیروها خراب نشود .
از شدت خونریزی مدتی بی هوش بود . یک دفعه از جا پرید! گفت بلند شو ، باید برویم خط ! هرچی اصرار کردیم بی فایده بود
در طی راه از ایشان پرسیدم : " شما بیهوش بودی ، چه شد که یک دفعه از جا بلند شدی و ...
خیلی آرام گفت : وقتی توی اتاق خوابده بودم ، یک باره دیدم خانم فاطمه زهرا (س) آمدند داخل اتاق !"
به من فرمودند چرا خوابیدی !؟ گفتم : سرم مجروح شده ، نمی توانم ادامه دهم !
حضرت زهرا (س) دستی به سر من کشیدند و فرمودند : بلند شو ، بلند شو ، چیزی نیست ، برو به کارهایت برس ...
@defae_moghadas2
❣