eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
28 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
دلنوشته زینب سلیمانی، به مناسب فرارسیدن سالروز تولد امام حسین (ع) و روز پاسدار "یار برفت و ماند دل شب همه شب در آب و گل تلخ و خمار می‌طپم تا به صبوح وای من ‌‌ عزیز تر از جانم، نمادِ حقیقی پاسداری- پاسداری از مظلوم در چنگ ظالم، پاسداری از انسانیت، پاسداری از دین- هرسال ما برای شما با گرفتن دسته‌ی گل، جشن میگرفتیم، امسال خودتان از بهشت برای اربابتان گل میچینید و تولدش را جشن میگیرید. بابا جان سلام ما را هم به آقایمان و اربابمان برسانید، بگویید فرزندانم را زیر پرچمتان به حرمت لحظه‌لحظه‌هایی که قلبشان داغدار است، نگه دارید روزتان مبارک پاسدار وطن" @defae_moghadas2
این "یاحسین" سبز کرده ست سربلند پیشانی مرا ...
❣ تقدیم به فرمانده شهید گردان بلال، سیدجمشید صفویان که در کربلای چهار آسمانی شد. داد از این روزگار، فرمانده زندگی در غبار فرمانده گرچه همواره روی سر داریم  لطف پروردگار فرمانده اینک اما دوباره آمده ایم با دلی بی قرار، فرمانده مانده یک کوه خاطره از تو روی دل یادگار فرمانده لحن شیرین تو کشانده مرا تا به این لاله زار فرمانده از کلام تو نور می بارید بودی آموزگار فرمانده مثل ابری سخاوت خود را بر سر ما ببار فرمانده بچه های بلال همواره در غم تو دچار... فرمانده با تو سرمای جبهه ها می شد مثل فصل بهار فرمانده بی حضور تو می رسد هر روز دردها چون قطار فرمانده یاد شبهای جبهه نورانی یاد یاران غار فرمانده شور غواص های بی پروا... لشکر شب شکار فرمانده آه از آن شب، جزیره مجنون سنگر تیربار فرمانده حمله لو رفته کاش برگردید از صف کارزار فرمانده تیر و خمپاره های پی در پی  انفجار انفجار فرمانده موج و اروند و ساحلی خونین کربلای چهار فرمانده @defae_moghadas2
پدر شهیدان فهمیده به فرزندان شهیدش پیوست 🌷محمدتقی فهیده پدر شهیدان والامقام داوود و محمدحسین فهمیده، بعد از یک دوره بیماری، امروز به فرزندان شهیدش پیوست. حاجيه خانم كريمی والده شهيدان فهميده نيز دوشنبه ۱۲ اسفند سال گذشته، آسمانی شد و به فرزندان شهيدش پيوست روحشان شاد @defae_moghadas2
❣ 🔻 عنایت ارباب به زیارت حرم آقا امام رضا رفته بودیم. چند روزی بود که به سر درد شدیدی مبتلا شده بودم و احساس ناراحتی بسیار می کردم. یک شب پسر شهیدم نوراله (علی) را در عالم خواب دیدم. او بین دو آقای بزرگوار و نورانی ایستاده بود. پرسیدم که این دو آقای بزرگوار چه کسانی هستند؟ گفت: اینها پیامبراکرم(صلی علیه واله) و امام رضا(علیه السلام) هستند. سپس او از من پرسید: پدر جان! چرا ناراحتی؟  گفتم: پسرم! سردرد شدیدی دارم. او نگاهی به آن دو معصوم بزرگوار کرد و سپس رو به من کرد و گفت: پدر! دوای درد تو پیش ماست. وقتی به بهبهان رفتی نزد فلان کس به این نشانی برو. دو عدد قرص از او بگیر و بخور، انشاءاله خوب می شوی. بعد از دیدن این خواب وقتی به بهبهان برگشتم به آن نشانی و نزد آن فرد رفتم. برای او ماجرای خواب خود را تعریف کردم. او نیز مرا به فردای آن روز حواله داد. روز بعد وقتی مجدداً نزد آن شخص رفتم به من گفت: دو قرص به تو می دهم. آنها را بخور. آنها را گرفتم و خوردم و چند ساعتی طول نکشید که سردردم به کلی از بین رفت و از آن روز به بعد، دیگر به سردرد مبتلا نشدم.🌸راوی:پدرشهید🌸 @defae_moghadas2
⚘﷽⚘ نسیـم صبــح عطـر نفسهاے بـاران را زمزمه میکند کجایے ابراهیــم؟؟؟ چشـم دل بیـدار شد به شوق حریـر دستـانت بر گونـه هاے نازک احسـاس رویایے برکران بغضهـاے تنهـایے شکفت... باز هم سـلام دلتنگـے مـرا با جـاے خـالے نبـودنت بیـدار و بیقرار کـرد... ســلام بر ابراهیـم ســلام بر روزے که زاده شد ســلام بر روزے که پر کشید و ســلام بر روزے که بامولایمان رجعت خواهد ک رد...
❣ شهيد عبدالصادق نوري پور معاون گردان عاشق گردان نور عليرضا معينيان 🔻شهید صادق نوری را من از ماموریت طلائیه در سال 61 می شناختم که در گردان نصر بود. عملیات بیت المقدس هم همانجا بود، علاقه زیادی داشت که به گردان بیاید و بارها این رو بمن گفته بود که دوست دارم به گردان نور بیایم و تا آن موقع نام گردان، هنوز نور بود. در عملیات محرم بود که حاج اسماعیل او را بعنوان معاون گروهان بکار گیری کرد و بعدها به فرماندهی گروهان هم انتخاب شد و تا معاونت گردان هم پیش رفت. از لحاظ اخلاقی هم بسیار پر تلاش و صادق بود برادر کوچکش، عبدالکاظم نام داشت و در عملیات بدر به شهادت رسیده بود با این حال صادق جبهه را ترک نکرد و در روحیه اش کوچکترین خللی وارد نشد. بعدی @defae_moghadas2
❣ شهید عبدالصادق نوری پور معاون گردان عاشق گردان نور علیرضا معینیان 🔻صادق در حوزه هفت که در منطقه زیتون قرار داشت به تنهایی یک قطب به حساب می آمد و چنان جذابیت داشت که دیگر بچه های حوزه به هوای ایشون جذب گردان می شدند چرا که می خواستند با او همراه و در کنارش باشند و از طرف دیگر تا او نیروها را تایید نمی کرد نمی توانستند وارد گردان بشوند. صادق تا عملیات والفجر8 فرمانده گروهان بود و بعد از اینکه عبدالله به شهادت می رسد و شاه حسینی هم مجروح شدند حاج اسماعیل بعنوان معاون انتخابش کرد و از عملکردش هم بسیار راضی بود و معتقد بود آدم زرنگ و کاردانی است و نظر من را هم خواست که من نظرم این بود که اگر صادق هر گردان دیگری می بود قطعا به فرماندهی گردان می رسید. و تا موقع شهادت در کربلای چهار در همان سمت ماند و از بارزترین خصوصیات اخلاقی اش میتوانم به خلوص و صفای باطنیش اشاره کنم. خدا رحمتش فرماید و درجاتش را متعالی کند. بعدی @defae_moghadas2
⚜💠⚜💠⚜💠⚜ 🔹شهید عبدالصادق نوری پور معاون گردان لحظه شهادت رحيم قميشی 🔻در صبح عمليات كربلاي 4 نيروها رو در محل هاي آزاد شده مستقر كرديم، عمليات وضعيت خوبي نداشت و كارها خوب پيش نمي رفت. به اتفاق برادر نادر دشتی پور و شهيد صادق نوري شروع کردیم به اون بچه هایی که در خطوط مستقر شده بودند یک سرکشی کلی بکنیم و ببینیم که از لحاظ روحی و از لحاظ وضعیت استقرار نظامیشون چطور هستند. بچه ها با یک روحیه ی بسیار باز و شادابی مستقر شده بودند و ما هم ضمن اینکه بطور اشاره و کنایه ای به اونها می فهموندیم که وضعیت خیلی مناسب نیست و از سمت چپ و راست ممکنه دور بخوریم، اونها می گفتند که ما همینجا هستیم و مقاومت می کنیم و شما نگران نباشید. بعد از ساعتی نزدیک به بیش از 300 تا 400 نفر از نیروهای عراقی وارد منطقه ما شدند و جایی قرار گرفتند که هم از بین بردنشون مشکل بود و هم فاصله ی ما رو با اون بچه هایي که در خط سوم عراق مستقر کرده بودیم قطع کرده بودند. يكباره درگیری اونها شروع شد و همينكه کامل وارد منطقه ی ما شدند به یکبار شروع کردند به رگبار زدن به طرفین. هم به سمت جلو شلیک می کردند كه ما بوديم و هم به سمت عقب که باز نیروهای ما بودند و اونقدر صدای رگبار کلاش و تیربارهاشون شدید بود که در فاصله ی 2 تا 3 دقیقه تمام فضای اون منطقه رو دود و باروت برداشته بود. بعدی @ defae_moghadas2 ❣
شهید عبدالصادق نوری پور معاون گردان لحظه شهادت رحیم قمیشی 🔻صالح زاده و نیروهاش محاصره شده بودند و وقتی که بی سیمش رو روشن می کرد که با ما صحبت کنه صداش در صدای رگباری که دور و ورش بود شنیده نمی شد، بعد صادق نوری پور که معاون و جانشین دوم گردان بود از اون سنگر فرماندهی اومد بیرون و به سمت نیروهای عراقی رفت و دوربین رو برداشت که با دقت بیشتری اونها رو نگاه کنه و مواضعشون رو بررسي كنه که یکباره دیدم افتاد روی زمین. به اتفاق یکی از بچه ها که امدادگر بود رفتیم کنارش و اون رو کشیدیم داخل منطقه ی خودی و داخل شیاری که بچه های ما بودند كه دیدم نمی تونه صحبت کنه و به زحمت نفس می کشید جایی رو که تیر اثابت کرده بود نگاه کردیم ، ديدم از پهلوش وارد شده بود و احتمالاً به شش هاش یا به جایی گرفته بود که نفسش رو بند آورده بود کاری نمی تونستیم برايش بکنیم فقط یک باند روی اون منطقه ای که تیر اثابت کرده بود گذاشتیم که خونریزیش بیشتر نشه و اون رو جایی قرار دادیم که تیرهای دیگه ای بهش نخوره و شروع کردیم به کمک کردن به بچه های گروهان قدس که در محاصره بودند. @defae_moghadas2
❣ هوالحی القیوم *اینه وصف جمال* علیرضا جعفرزاده فرمانده گردان حضرت رسول (ص ) بارها در کنکور شرکت کرد و در دانشگاههای مختلف از جمله دانشگاه ارومیه قبول شد ولی می گفت: "دوست دارم در اهواز قبول شوم تا مسافت زیاد باعث جدایی من از جبهه نشود ، اما در سال ۶۵ همزمان در رشته مهندسی برق دانشگاه چمران و همچنین ورودی مهندسی نفت پذیرفته شده بود ، وقتی فرمهای پذیرش را در دانشکده نفت پر می کرد دوستی به او تبریک گفت : واو در پاسخش گفت ؛:"تا صدای یک گلوله در جبهه به گوش می رسد جبهه را ترک نخواهم کرد" سال ۶۶ به اصرار پدر ودوستانش با بیش از ۲۰ بار خواستگاری رفتن و قبول شرایط علیرضا توسط خانواده ای متدین با مهریه ۱۵۰ هزار تومان و ۱۴ شاخه نبات و یک جلد کلام الله مجید در شب نیمه شعبان سال ۱۳۶۶ سرسفره عقد نشست و فردای آن روز راهی میادین نبرد شد و در شب ۱۹ رمضان همان سال در حال وضو گرفتن، ترکشی به گلو و قلب علی رضا اصابت کرد و کهکشانها از ما دور شد. و رزمندگان گردان حضرت رسول (ص) که متشکل از رزمندگان شهر ایذه و باغملک بودند را در فراق خود نشاند همان که در سالیان مختلف در قالب فرماندهی وجانشین گردانهای ایثار و جعفر طیار ،- امیرالمومنین - صف و گردان سلمان، لشکر ۷ حماسه ها آفرید و هم اکنون بعد از سی واندی سال بیاد او، گهر اشک به پهنای صورت می ریزند بعد از این روی ، من و آینه وصف جمال که در آنجا خبر از جلوه ذاتم دادند برشی از کتاب رد پای پرواز - نوشته سرهنگ پاسدار عیسی خلیلی @defae_moghadas2